تحلیل ریشه‌­های جامعه شناختی-الهیاتیِ بنیادگرایی در ایران قرن چهاردهم

محمدمسعود نوروزی[1]

مقدمه

       به لحاظ جامعه­شناختی،  بنیادگرایی یا فاندامنتالیسم[2] یا به عربی «اصولیه» یا «رجعیه»، به معنای بازگشت تامّ به پایه­‌های سنّت بدون توجه به تغییرات زمانی و مکانی به منظور تحمیل آنها به «جامعه و سیاست» است. بنابراین، طبق این تعریف، نوعی خشک­اندیشی و ظاهرگرایی[3] در فهم یک آیین در صورتی که بخواهد وارد حوزۀ اجتماعی – سیاسی شود بنیادگرایی نام دارد.

     اگر بخواهیم با تأمل بیشتری وارد موضوع شویم، باید بگوییم که در سنّت یا میراث گذشته ممکن است دو مشکل به وجود بیاید: یکی، سنّت طی زمان می­تواند دچار زنگارهایِ خرافی و افزود و کاست­هایی گردد که در تضاد با اهداف رهایی­بخشِ نخستین و واقعیت اولیۀ خویش است؛ پس باید با متن موثق اولیه پیرایش شود. دوم، حتی اگر بر فرض دچار جرم­های بیرونی هم نشود (یا آن جرم­ها پیرایش شوند)، ضرورتاً دارای گزاره­هایی است که فرازمانی یا فرامکانی نیستند، یعنی با گذشت زمان و رشد علم، برخی از آن گزاره­ها که تماماً پوسته­ها و قالب­های آن سنّت هستند، دیگر منصفانه یا عقلانی نمی­نمایند؛ و اگر با دو عنصر علم و زمان، در راستای اهداف رهایی­بخش اولیه، بازنگری نشوند، به صورت «بالقوه» آمادۀ تبدیل شدن به بنیادگرایی می­باشند. اما هنوز چنین آیینی، «شرط کافی» برای قرار گرفتن در دستۀ بنیادگرایی را ندارد و می­توان آن را در زمرۀ راستِ سنّتی دسته­بندی کرد. یعنی این پدیدۀ بالقوه، هنگامی بالفعل می­شود که وارد حوزۀ قدرتِ سیاسی و نظامی گردد. بنابراین بنیادگرایی، ورود خوانش سنّتیِ محافظه­کار، در دوران نوین، به حوزۀ اجتماعی – سیاسی، با ماهیتی تمامیت­­خواه است.

      بدیهی است که در هر آیین و مذهبی، امکان چنین برداشت جزم­اندیشانه­ای توأم با ورود به حوزۀ اجتماعی – سیاسی وجود دارد و لذا بنیادگرایی می­تواند در هر آیین و مسلکی به وجود آید. چنانکه آشکار است بنیادگراییِ بودایی (در میانمار)، بنیادگرایی هندو، بنیادگرایی یهودی و مسیحی و حتی بنیادگرایی لائیک وجود دارند.

      اما بحث ما در اینجا، به طور خاص مربوط به بنیادگرایی اسلامی در ایرانِ قرن چهاردهم شمسی است. بدیهی است که انواع بنیادگرایی، علی­رغم ویژگی­های مشترکشان، دارای تفاوتهایی با یکدیگر نیز هستند. بنابراین مشخص است که منظور ما از بنیادگرایی، آنچه ادامۀ جنبش پروتستان در بین مسیحیان آمریکایی (اوانجلیکا در 1920) بوده، یا سایر موارد مشابه، نیست. هرچند تعریف مقدماتی آنها، که عبارت بود از «برداشت سطحی از واژگان متن مقدس، بدون توجه به سیاق، و بی­نیاز از تفسیر هرمنوتیکی» می تواند برای فهم ما نیز مفید باشد، امّا ما در اینجا با ویژگی­های خاص دیگری در موضوعی ویژه مواجه هستیم که آنها را با اندکی تسامح در هفت دسته بیان خواهیم نمود.

     ویژگی­های بنیادگرایی ایرانی ـ شیعی

به طور کلّی، شاید بتوان ویژگی­های بنیادگرایی ایرانی ـ شیعی را در هفت مورد به این قرار خلاصه کرد:

  1. مشروعیتِ مطلق را از آن «سنّت» تاریخی – روایتی می­داند. این سنّت یا میراث دینی، به طور خاص، در ایران بعد از صفویه، بر روایات و احادیثِ متضاد و آشفته استوار است. شاید بتوان به تقریبِ خوبی گفت که بیش از هشتاد درصد این سنّت­ به «اخبار آحاد» اتکا دارد. اخبار آحاد، روایاتی هستند که تنها دارای یک سلسله راوی­اند و فقیهان اولیه شیعه مانند سیّد مرتضی یا ابن­ادریس، آنها را حتی در زمینۀ احکام (و نه فقط اعتقادات) نیز معتبر نمی­دانستند. در یک کلام، اخبار آحاد، ظنّی و گمانی هستند و نه یقین­آور. به عنوان نمونه، بسیاری از احادیثی که درباره «وقایع آخرالزمان»، و یا «تذلذل و تقیه از روی ترس دربارۀ امامان» در کتاب 110 جلدی  بحارالانوار محمّدباقر مجلسی (1006-1077 هـ.ش) آمده از این دسته­اند. برخی احادیث آخرالزمانی، یکی از مبانی افکار موعودگرایانۀ سیاسی است که خصوصیت مشترک اکثر بنیادگرایان محسوب می­شود. تصور کنید وقتی این اخبارآحاد را بدون یک روش منسجم علمی، به موضوعاتی مانند فراماسونری و مسیحیت صهیونیستی متصل می­کنند چه آش شله ­قلمکاری در می­آید!  بحار مجلسی یکی از مصداق­های تلقی حداکثری از دین است؛ مجلسی می­خواست نشان دهد همه علوم ـ از مسائل پزشکی و جنسیت نوزاد و بهداشت زنان گرفته تا نجوم و جغرافیا و آداب مستراح و … – همه در بیانات ائمه آمده است.[4]  چنانکه یکی از جامعه­شناسان دین یعنی هنریش شیفر[5](متولد 1955) می­گوید بنیادگرایی با نحلۀ دینداران سنّتی و سنّت­گرا در قسمت دفاع از «هویتِ فرهنگی» تا حدود زیادی هم مسیر و هم عقیده است.

     روح الله خمینی در دفاع از کتاب مجلسی می­گوید: «بحار خزانۀ همۀ اخباری است که به پیشوایان اسلام نسبت داده شده، چه درست باشد یا نادرست…»[6]. در نقطه مقابل، علی شریعتی، که به محتوا و عمل، بیش از قالب و شعار بها می­دهد، در نقد جامعه­شناسانۀ هوشمندانه­ای بر «تقیه و تذلذل» می­گوید که این چه امام سجادی است که مجلسی برای ما ساخته؟! امامی ترسو و اهل دروغ که حرفِ زبان و دلش یکی نیست؟! «… چرا امام، در آسمان همپای خدا … است ولی در زمین اینچنین همکار ضعیف و تسلیم خلیفه؟». و شریعتی پاسخ را چه خوب پیدا می­کند: ثنای متعفن مجلسی، از سلطانِ صفوی در کتاب زادالمعاد را ببینید! او باید ابتدا، امام را همکار و تسلیم و مدّاح فلان خلیفۀ اموی نشان دهد تا خودش بعداً بتواند برای مدح و همکاری سلطان خونریز توجیه شرعی بیاورد.[7]

     ولی خمینی، درست چند ماه پس از مرگ مشکوکِ شریعتی، تلویحاً به نقدهای شریعتی پاسخ می­دهد: «… نباید یک کسی تا به گوشش خورد که مثلاً مجلسی رضوان­الله علیه … با شاه صفوی روابط داشتند … خیال کنند که اینها مانده بودند برای جاه یا احتیاج داشتند به اینکه شاه سلطان حسین و شاه عباس به آنها عنایتی بکنند. … آنها مجاهده نفسانی کردند …».[8]

     نمونه دیگر این مشروعیت بر مبنای سنّت و میراثِ روایتی، احکامی مانند «سنگسارِ زناکار»، یا «عدم جواز قضاوت زنان» است که هیج کدام، دلیلی در «قرآن» ندارند. و حتی برخی از نوگرایانِ مسلمان مانند دکترعلی اصغر غروی اصفهانی، ریشۀ بسیاری از این احکام را تلموت و اسرائیلیات می­دانند.[9] بنابراین، فارغ از عدم خوانشِ به روز از قرآن، بنیادگرایانِ شیعی در ایران، به پیروی از سنّتی­ها، ثقل اکبر را در استخراج احکام، همان احادیث آحاد و نامعتبر قرار می دهند؛ و قرآن، زینتی به عنوان ثقل اصغر است. به بیان دیگر، بنیادگرایی، رندانه، عمدتاً به بخش کم­اعتبارتر سنّت (یعنی احادیث)  تکیه می­کند و بخش معتبرتر آن (متن قرآن) را «در عمل» نادیده می­گیرد. در صورت رجوع به قرآن نیز، به قسمتهای خاصی از آن که توجیه­گر رفتار و سلیقه شان است اکتفا می­کنند و نیز آن را به کمک همان احادیث و متون فقهیِ سنّتی­ می­فهمند؛ یعنی فهمی که فاقد درکی از علوم و حقوق این زمانی است.

  1.  تضاد بنیادین با «عقل مدرن» و مبانیِ فلسفی آن (و نه هر چیز مدرن). بنیادگرایی، عقل مدرن را منحرف و باطلِ مطلق می­داند. تمدّن مدرن و مدرنیته را نفی و تکفیر می­کند. نتیجۀ عملی چنین پیش­زمینۀ نظری، عدم پذیرش و لذا عدم همراهی واقعی با قوانین و نهادهای بین­المللی است. بر این مبنا، نوعی دوگانگی حق و باطل میان خود و عالم غرب در نظر می­گیرد. گویی غرب، یک موجود عینی با مکانی جغرافیایی و هویتی است که ذاتاً تمدنی گسسته و منقطع با سایر جوامع انسانی دارد و در عین حال شرّ است.

     نکتۀ ظریف اینجاست که اگرچه واژۀ بنیادگرایی، ترکیبی جدید در ساختار علوم اجتماعی است و نیز اگرچه یکی از خصیصه­های آن، ضدیت با مبانی فلسفی مدرنیته است، اما این به این معنا نیست که چنین پدیده­ای، به هیچ­وجه در تاریخ جهانِ اسلام مشابهی نداشته است. در گذشته، شاید با تسامح بتوان در خوارج، بعضی ویژگی­های بنیادگرایی را دید. اگرچه خوارج نحله­های مختلفی داشتند ولی اکثراً در «مشرک حَربی» و «مهدورالدم» دانستن مخالفانشان هم عقیده بودند. عدم پذیرش آنها توسط سایر مذاهب، و طرد و سرکوب آنها، به طور متفق­القول، نشان می­دهد که چنین مشربی، باب طبع اکثریت جوامع مسلمان نبوده است. کافی است بنگریم که خوارج، علی­الرغم توان نظامی و تعصب در جانفشانی و حتی کسب قدرت سیاسی در مقاطعی در قسمت­هایی از جهان اسلام (مانند سیستان و کرمان در قرون 3و4 هجری) سرانجام عملاً مضمحل شدند. و اکنون، یکی از نحله­های معتدل آن که دیگر از روش­های گذشته پیروی نمی­کند به نام «اباضیه» در عمان و قسمتهایی از شمال آفریقا زندگی می­کند.

     در رابطۀ بین بنیادگرایی با مدرنیته، هنریش شیفر[10] جامعه­شناس و متأله آلمانی، در کتاب« نبرد بنیادگرایی: مسیحیت تندرو، اسلام تندرو و مدرنیسم اروپایی»[11]  به نکتۀ ظریفی هشدار می­دهد و می­گوید مدرنیته دارای دو عنصر یا دو چهره است: اولی «عقل بازتأملی/بازتابندگی»[12] طبق تعریف پی­یر بوردیو و آنتونی گیدنز؛ و دومی «عقلِ ابزاری»[13] طبق تعریف ماکس وبر.

     عقل بازتأملی، عقلی انتقادی است که باعث ایجاد آزادی­های سیاسی و مدنی، مردمسالاری، توجه به حقوق انسان، مدارا با افکار مخالف و … می­شود، زیرا عقلی است که در آن سوژه (انسان صاحب عقل)، به خویش و ساختار و عاملیت و موقعیت خود آگاه می­شود. به بیان دیگر، مدرنیتۀ بازتأملی به انسان مسئولیت و آزادی و به جامعه حق انتخاب سرنوشت در قالب دموکراسی می­دهد. بنیادگرایی، از اساس با این آزادی و مردم­سالاری و سازوکارهایی مانند مجلس نمایندگان مردم مخالف است. به این سخن شیخ مصباح یزدی در سال 1379 ش. بنگرید: از دیدگاه اسلامی [=بخوانید بنیادگرایی] مجلس شورا یا مجلس قانونگذاری، صرفاً بازوی مشورتی ولی­فقیه است. و ولی­فقیه بعد از شنیدن نظر متخصصین براساس قواعد فقهی می­سنجد و امضا می­کند. این فلسفۀ مجلس شورا در نظام ولایت فقیه است».[14] او ــ مانند سلف تاریخی­اش شیخ فضل­الله(1222-1288ش.) ــ به نقش قانون­گذاریِ مستقل برای نمایندگان مردم عقیده ندارد. نقل است که در دهۀ چهل، یاران نزدیک خمینی به همراه فرزند بزرگش مصطفی، برای تبادل نظر سر قبر شیخ نوری جمع می­شدند،[15] شیخی که در مرداد 1288 خورشیدی به جرم همکاری با محمّدعلی شاه قاجار اعدام شد. نوری فتوا داده بود که تأسیس مجلس، ضد اسلام است. نوری نماد مخالفت با آزادی­ و برابری انسان­ها است. «رسالۀ حرمت مشروطه»، مستمسکی برای خشونت محمّد علی شاه بود. و پس از توپ­باران مجلس شوری نوشت: «سلطان عادل در حق آنان کاری کرد که در حق اصحاب فیل شد. … با تأیید ولی­امر مسلمین، مجلس ویران گردید و کفّار ملاحده و مفسدینی که در آنجا مأمن داشتند… به سزای مفاسدی که علیه اسلام [=بنیادگرایی و استبداد] انجام داده بودند، رسیدند».[16] البته نباید این برداشت بنیادگرایانۀ نوری را به حساب اصل اسلام گذاست. زیرا پیشتر و نیز در همان دوره­، متفکران نوگرایی چون سیّد جمال­الدین اسدآبادی، شیخ هادی نجم­آبادی (در کتاب تحریرالعقلاء در 1278 ش)، و نیزسیّد محمّد طباطبایی و آخوند خراسانی و محمّد حسین نائینی (در کتاب تنبه­الامه و تنزیه­المله در1288 ش.)[17] برداشت­هایی کاملاً به نفع آزادی سیاسی و قانون و مجلس ـ در حد زمان خودشان ـ داشتند که در تضاد با نظر شیخ نوری بود. نکته جالب در هنگام محاکمۀ نوری این است که ـ به گفتۀ ناظم­الاسلام کرمانی ـ بلافاصله با دیدن تغییر تعادل قوا به نفع مجاهدین، تمام گذشتۀ خود را منکر شد و مدعی شد که آن فتوای مکتوبش در تحریم مشروطه را نیز دیگران نوشته­اند و او فقط از ترس محمّدعلی شاه آن را مهر کرده است و اساساً شیفتۀ مشروطه بوده است![18] می­بینید که نوعی دورویی و تغییر موضع بر حسب تعادل قوا در این کلام دیده می­شود. آیا این رویکرد شیخ، نوعی تقیه با قرائت شیعۀ صفوی بود؟           

      آنتونی گیدنز در سیاق روریارویی با مدرنیته، معتقد است که بنیادگرایی عکس­العملی در برابر گلوبالیزیشن و جهانی­سازی در این عصر است. چیزی که مارکس و دورکهایم آن را پیش بی­بینی نکرده بودند و گمان می­کردند دین از عرصۀ سیاسی حذف خواهد شد.[19]

       اما عقلِ ابزاری در مدرنیته، نوعی پیشرفت سیاسی و نظامی و اقتصادی به کمک فناوری و علوم است که منجر به استعمار و نواستعمار و هژمونی جهانی شد. این همان چیزی است که نظریه­پرداز اجتماعی ایرانی، علی شریعتی، آن را تلویحاً ماشینیسم می­نامد و آن را از ماشین متمایز می­کند.[20] مدرنیتۀ ابزاری، سبب بیشینه­سازی سرمایه و فرهنگ مصرف­گرایی ­شده که البته عواقب مثبت و منفی خود را داشته است. طبق نظرهنریش شیفر، بنیادگرایی، مشکلی با مدرنیتۀ عقل ابزاری ندارد و چه بسا گوی سبقت را در استفاده و سوءاستقاده از محصولات این چهرۀ مدرنیته، مانند سلاح­های کشتار جمعی،  از غربیان می­رباید؛ ولی بنیادگرایی مشکل و دشمنِ «مدرنیتۀ بازتأملی» است. و معمولاً به خوبی این چهرۀ مدرنیته را علیه چهرۀ دیگر مدرنیته به کار می­گیرد.

  1. ضدیت با نگاه تکاملِ زیست­شناختی و تکامل اجتماعی. به دلیل برداشت قشری و غیرهرمنوتیکی بنیادگرایان از متن قرآن و نیز قبول بی­چون و چرای احادیث آحاد، آنها نیز مانند دین­داران سنّتی، نمی­توانند نظریۀ علم تجربی داروینی را بپذیرند. اسلام فقاهتیِ سیاسی، نظریۀ تطور و تکاملِ زیست­شناختی را باطل می­داند. از سوی دیگر، بنیادگرایی به دلیل استناد به اخبار سستِ مربوط به آخرالزمان مانند بدتر شدن اوضاع و توسعۀ کفر و بی­بندباری با گذشت زمان، عملاً مخالف نظریۀ بهبودگراییِ اجتماعی که مبتنی بر سیر تکامل دیالکتیکی جهان است می­باشد. وقتی به سخنان سید قطب، نسخۀ سنّی بنیادگرایی، در ستیز با غرب (که او آن را جاهلیت مدرن می­نامید) می­نگریم یاد این سخن نسخۀ ایرانی­اش می­افتیم: «در دوران قبل از مدرنیته، انسان به دنبال انجام تکالیف خود بود و خدا محور فعالیت او بود. ولی در عصر مدرن انسان محور شده و حکومت تابع خواست مردم می­شود. … مفهوم آزادی اهرمی در دست کشورهای سلطه­گر است تا به قدرت برسند و از آن لذّت بیشتری ببرند و …».[21] و نیز: «اصل امکان تصادف، یکی از اصول اندیشه داروینی است  که … اگر آن را از او بگیریم شالوده­اش فرومی­ریزد …».[22] یا نگاه کنید به کتاب­های شیخ عبدالله جوادی آملی که با به کارگیری تمام فلسفۀ اصالت وجود و تشکیک وجود و حرکت جوهری و … تلاش می­کند نشان دهد نظریه تکامل داروین غیرعقلی و ضداسلامی است![23]

     در نقطۀ مقابل آنها، نوگرایان دینیِ چپ (شریعتی) و نیز نوگرایان دینی دموکرات (مهندس بازرگان) قرار دارند که معتقد به تکامل زیستی و نیز اجتماعی بشرند. در بحث پذیرش تکامل بیولوژیکی توسط نوگرایان مسلمان، می­توان به «قرآن، تکامل و خلقتِ انسان» دکتر یدالله سحابی در 1346 ش. و سپس درس­های فلسفی -علمیِ «تبیین جهان» مسعود رجوی، رهبر مجاهدین خلق، در دانشگاه صنعتی شریف در آذر تا بهمن 1358 ش. طی شانزده جلسه اشاره کرد. در سال 1390، عبدالعلی بازرگان نیز در درس­های تفسیر قرآنش تحت عنوان «پرتو نور، جلسه 725» اعلام کرد که آیات قرآن تضادی با نظریۀ تکامل داروین ندارد. ولی اساساً با سرکوب و حذف قرائت اسلامِ چپ­گرا از جامعه ایران توسط قدرت سیاسی و حتی انتقادهای غیرعلمی روشنفکری دینیِ راست بر آن تحت عنوان «بد بودن ایدئولوژی»، راه  برای غلبۀ تفکر سنّتی فیکسیسم در 40 سال گذشته باز شد.[24]

       بیهوده نیست که استاد جامعه­شناسی سیاسی بریتانیایی، اندرو هی وود، «شکست سوسیالیسم انقلابی» را یکی از عوامل پیدایش بنیادگرایی می­داند.[25] زیرا اساساً تفکر چپ، مدرنیته را در سیر تکامل طبیعی بشری می­داند و اگر به بُعد سرمایه­سالاری آن نقد داشته، با ارزشهای انسانی و آزادی­ یا علوم تجربی آن سر ستیز نداشته و بلکه خود را یکی از مدافعان آن ارزش­های مدرن می­داند. لذا در اینحا باید به تفاوت ظریف انقلابی بودن به معنای «چپ و تکاملی» آن، با تخریب­گری و تروریست بودن به معنای ارتجایی و ینیادگرایانه آن توجه کرد. و این دو را از هم متمایز نمود. تمایزی که متأسفانه تحت­تأثیر فرهنگ سرمایه­داری راستِ جهانی، مورد بی­توجهی و حتی بی­مهری برخی از روشنفکرانِ دینی جدیدتر قرار گرفت.

        از میان تبار تاریخی نوگرایان دینی، می­توان به محّمد عبده مصری نیز اشاره کرد که درحدود 1283 ش. در تفسیر المنار از نظریه تکامل دفاع نموده و آن را یکی از «سنن الهی» دانسته است. نیز محمّد اقبال لاهوری، به عنوان یکی از پدران فکری این نحله، در 1307 ش. در بیان سیر تکامل اجتماعی گفت: « تعلیماتِ قرآن که بر امکان بهبود و رشد رفتار انسان و کنترلش بر نیروهای طبیعی استوار است نه خوش­بینانه است و نه بدبینانه. آموزۀ قرآن بهبودگرایی است، به گونه­ای که یک جهان در حال رشد و تکامل، و جهانی  که با امید به پیروزی نهایی انسان بر بدی برانگیخته می­شود را تصدیق می­کند».[26] و همچنین علی شریعتی در 1348 ش. می­نویسد: «… هر تمدنی، موجود تازه­ای است که از تمدن پست­تری می­زاید: چنانکه از تمدن بت­پرستی جاهلی، تمدن اسلام می­زاید، یا مذاهب مزدک و مانی با مذهب زرتشت در نزاع­اند و مذهب مسیح با هر سه، و مذهب اسلام با هر چهار مذهب در نزاع است…. بعد تمدن اسلام در قرن چهارم هجری به وجود میآید. این تمدن نوع تازه­ای است که از تبدیل نوع پست­تر خودش به وجود آمده …».[27] یا در جای دیگری احتمالاً در 1349 ش. می­گوید:«… آنکه “جریان” تاریخ ــ و نه وضعِ حال ـ را می­بیند و “جهت” حرکت زمان را می­داند، و نه “حال” را، که تاریخ را می­شناسد، این اصل را در گذر طولانی زمان تجربه کرده است که کَم مِن فِئه قَلیله غَلَبَت فِئه کَثیره،  یقین دارد که فردا از آن آنان است».[28] حسن یوسفی اشکوری نیز در کتاب «بازخوانی قصۀ خلقت» در 1377 ش. بر اساس آموزه­های شریعتی، برداشتی هرمنوتیکی و نمادین از  ماجرای آدم و همسرش و فرشتگان و شیطان و میوۀ ممنوعه در قرآن ارائه کرد که در تضاد با تفسیر ظاهرگرایانۀ بنیادگرایان از این آیات می­باشد.

      البته بدیهی است که متفکرانِ نوگرا، بر نظریات تکامل غربی نقدهایی هم دارند و شاید بتوان نظریه آنها را «تکامل توحیدی» دانست؛ تکاملی که مانند آنچه بیوشیمیست روس، الکساندر اُپارین، می­گوید «گویی نوعی نیروی هوشمند آن را هدایت می­کند و کور نیست».[29] ولی نکته جالب اینجاست که سنّت­گرایان (مانند سید حسین نصر)، سنّتی­ها و بنیادگرایان از اساس با تفکّر تکاملی مخالفند.

  1. به کارگیریِ وحشت و خشونت برای رسیدن به قدرت یا اثبات آیین خود. بنیادگرایی خشونت و جنگ را نعمت و خیر می­داند. حال آنکه قرآن می­گوید «و الصُّلحُ خَیرٌ» (سورۀ نساء، آیۀ 128). بنیادگرایی از این می­ترسد که قرائت او از دین، که تصور می­کند عین دین است، بر اثر گسترش مدرنیتۀ حاصل از عصر روشنگری به حاشیه برود. ترس روانشناختی از عدم پذیرفته شدن توسط نسل­های جدیدِ معتقد به سکولاریسم و یا لائیسیته، او را که می خواهد همچنان با اعتقاداتِ سنّتی­اش در متن اجتماع و سیاست بماند، وادار به ایجاد رعب و تهدید و تقتیل در جامعه می کند. هدف بنیادگرایان این است که سایرین را تحت سلطه خود درآورند. «عدم اعتقاد به آزادی بیانِ عقیدۀ مخالف»، و در نتیجه مجاز دانستن قتل مخالفان عقیدتی برای ایجاد ترس و جلوگیری از نقد  در همین راستاست. سلاخی وحشتناک و غیرانسانی احمد کسروی و دستیارش حدادپور در20 اسفند 1324 ش. به این جرم که «بنیانگذار مذهبی ضد شیعه بوده»[30]، توسط فداییان اسلام نمونۀ کوچکی از رفتار بنیادگرایانه است. اجازه دهید در اینجا برای روشن شدن تفاوت­های نحله­های مختلف دینی به نکته­ای اشاره کنیم. فرض کنید شخصی مانند احمد کسروی، طی تحقیقاتش به نتایجی رسیده که او را ملزم به مخالفت با سنّت دینی (ادعیه شیعه) و حتی میراث ادبی ایران (حافظ یا سهروردی) می­کند. واکنش سه گروه سنّتیون، بنیادگرایان و نوگرایان مسلمان به این واقعه چیست؟ سنّتی­ها مانند اکثر قریب به اتفاق حوزیون از ابوالقاسم کاشانی گرفته تا علی اصغر حلبی (بنیانگزار انجمن حجتیه) و تا حسین قمی و ابوالحسن اصفهانی و … عمدتاً قلباً معتقد به ارتداد کسروی بوده­اند و او را آشکارا یا در خفا تکفیر می­کرده­اند و می­دانیم که مجازاتِ «فقهی» تکفیر نیز قتل است، فقط چون آنان معمولاً جرأت و یا ابزار عملی کردن آن را در دوران مدرن نداشته­اند، انجام آن را با لطایف­الحیلی به دوران بعد از ظهور حواله می­کرده­اند! ولی به لحاظ نظری و تئوریک فرد مورد نظر را مهدور­الدم می­دانند و حتی از کشته شدن او به وسیلۀ بنیادگرایان ناراحت نمی­شوند. دلیل ساده­اش این است که وقتی تلاش اولین بار نواب برای ترور کسروی در 8 اردیبهشت 1324 ش. موفق نشد و دستگیر گردید، بسیاری از روحانیون سنّتی قم و نجف تلاش کردند تا او آزاد شود. البته باید انصاف داشت و اذعان کرد که فقیهان سنتی (جدای از فقه شان) غالباً از باب «احتیاط در حفظ دماء» از حکم (و نه البته فتوای) قتل مرتدان خودداری می­کرده­اند و صرفاً از روی ترس یا عدم امکانات نبوده است. یعنی می­گفته­اند و می­گویند فلانی مرتد است ولی من مبسوط­­ الید نیستم!

      داستان مخالفت با آزادی بیان، تقریباً وجه مشترک سنّتی­ها و بنیادگرایان است. شاگرد خمینی، مرتضی مطهری، که آخوند پرمطالعه­ای نسبت به غالب حوزویون بود، به شدّت مخالف «حق آزادی عقیده و بیانِ» اعلامیه جهانی حقوق بشر بود ولی با هوشمندی، ابتدا دو تعریف جداگانه از «آزادی فکر» و «آزادی عقیده» ارائه می­کرد و سپس می­گفت ما با آزادی فکر مشکلی نداریم بلکه مخالف آزادی عقیده هستیم.[31] به نظر می­رسد که او در اینجا بیشتر با کلمات بازی می­کند تا به گونه­ای از اتهام مخالفت با آزادی بیان تبری جوید!

      اما نوگریان دینی مانند سیّد محمود طالقانی یا مهدی بازرگان یا محمّد حنیف­نژاد – علی­رغم اینکه ممکن بود به برخی نظرات مثلاً کسروی انتقاد علمی داشته باشند، ولی هرگز معتقد به قتل او نبودند. آیت­الله طالقانی در تفسیر «پرتوی از قرآن» در ذیل آیه «لا اکراه فی­الدین قد تبین الرشد من الغی»(256 بقره) به صراحت از حق آزادی عقیده و بیان دفاع می­کند.

      چنانکه می­دانیم کار بنیادگرایان در دهه 30 قرن 14 شمسی، تا جایی پیش رفت، دکتر حسین فاطمی، وزیرخارجه­ای که برای ملی شدن نفت ایران بسیار زحمت کشیده بود را نیز- در زمستان 1330ش. ترور کردند. فاطمی مسلمانِ آزادی­خواهی بود که خود را پیرو حسین بن علی می­دانست و جوانک بنیادگرا را بزرگوارانه بخشید.دو سال بعد، نواب صفوی برای دیدن نسخۀ سنّی خود، سیّد قطب، به فلسطین رفت. علی خامنه­ای که در این زمان جوانی حدوداً 16 ساله بوده، بعدها به ترجمۀ جلد اوّل «فی ظلال القرآن» قطب اقدام و آن را در 1348 ش. منتشر نمود. خامنه­ای بعدها گفت که در سفری که نواب در سال 31 به مشهد داشته، عاشق او شده و «اولین جرقه­های انگیزش انقلاب اسلامی به وسیله نواب در من بوجود آمد»[32].  نواب صفوی در هنگام بازگشت، در مصاحبه­ای، کودتای آمریکایی – انگلیسی 28 مرداد 1333 ش. را تأیید کرد و بازگشت محمّدرضا پهلوی به قدرت را تبریک گفت! و در آن ضمن اینکه مصدق بزرگ و یارانش را «رجاله­های بیگانه­پرست» نامید، از شاه خواست تا «مشروبات الکلی و لُختی و بی­قیدی شر­م­آور زنان و موسیقی و قوانین قضایی اروپایی» را از بین ببرد! و محمّد رضا پهلوی کار نیمه تمام بنیادگرایان علیه حسین فاطمی را به اتمام رسانید! بیهوده نیست که بعدها، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، که زمانی پول سلاح­ فداییان را تأمین کرده بود، گفت: «فداییان اسلام از سابقون مبارزه با تفکرات انحرافی و غربی [=روشنفکری و مصدقی] بودند. … نواب در بازگشت از نجف، شعارش را اجرای مو به موی اسلام [=احکام فقهی] قرار داد. …».[33]  پس از حدود پنج دهه، شیخ محمّد فاضل لنکرانی، علیه پزشک و نویسنده­ای آذربایجانی به نام رافق تقی، فتوای ارتداد داد که باعث شد او را در آذر 1390 ش با ضربات چاقو بکشند.

      امّا در نگاه نوگرایی دینی «راه مقابله با افکار نادرست علیه اسلام، نقد علمی است و نه حذف فیزیکی».[34] سال­ها پیش از این وقایع، یکی از مجتهدانِ نوگرا به نام سید محمّد جواد غروی با رد هرگونه «مجازات» برای مرتد، در سال 1377 ش. نوشت: «مرتد در قرآن هیچ حکم مجازاتی ندارد. و خدا بندگان را فقط هدایت می­کند و در آیات عدیده بر آزادی­شان تأکید کرده تا هر طور بخواهند زیست کنند. از جمله دو آیۀ 137 انبیاء و 90 آل­عمران … خدا از عدم غفران و هدایت خود سخن می­گوید ولی هیچ حکمی در کشتن مرتد صادر نمی­کند. … روایاتی هم که غالب آنها از اخبارِ آحاد است، حتی اگر روایات صحیح باشد، نمی­توانند آیات صحیح قرآن را تخصیص زنند».[35] بنابراین ترور، ارعاب و قتل یا آزار مخالف فکری، در دیدگاه نوگرایان مسلمان محکوم و ممنوع است.

  1. ضدیت با زنان و عدم اعتقاد به برابری انسانی مردان با زنان. درک بنیادگرایان از زن، درکی مادون مدرن است و اساساً برای او حق حیات برابر و مستقل از مرد قائل نیستند. آنان اصل برابری زن را معادل ولنگاری جنسی می­دانند. و آن را به قول سید قطب «اختلاط حیوانی جنسیت­ها» می­نامند. اکبرهاشمی رفسنجانی در 25 آبان 1363 چنین سخنرانی کرد: «…دیدند که غرب به چه بلایی دچار کرده نسل خودشان را … وقتی که جنس زن را غرب به صورت مانکن توی ویترین فروشگاه می­گذارد که یک سینه­بندی یا شورتی یا یک زیرپوشی را نمایش دهد … این آزادی زنِ؟ … زن برای معرفی کردنِ […] خلق شده …اگر زنها یک ذره شعور داشتند، همین نکته کافی بود که علیه غرب شورش بکنند. … در غرب، خانم­های لخت و عور را در ویترین­ها به عنوان فواحش مطرح می­کنند…».[36] البته جای گفتن ندارد که هاشمی به اقتضای شرایط، مواضع و سخنان متفاوتی ارائه می­داد تا بتواند در صحنه قدرت سیاسی ایران بماند. سخن هاشمی را در اینجا به عنوان نمونه­ای از فضای فکری مذهبیون در انتقاد ازغرب در آن دوره آورده­ایم. چنین تلقی (شیء­انگاری زن در تمدن غربی) توسط منتقدین تقریباً عمومیت داشته است. و لذا این که بنیادگرایان چه نتیجه­ای از آن می­گیرند حرف دیگری است.

       در نوشتۀ محققانۀ «جنسیت و بنیادگرایی اسلامی» چنین می­خوانیم: «هنگامی که خمینی به قدرت رسید، سن قانونی ازدواج را از 18 به 13 سال؛ و اکنون به 9 سال کاهش دادند. تعدد زوجات، قبلاً محدود به قانون حمایت از خانواده بود ولی اکنون مرد می­تواند 4 زن به علاوۀ سایر ازدواجهای موقت (از چند دقیقه تا نود و نه ساله) به نام مُتعه داشته باشد. چنانکه حائری[37] می­گوید متعه صرفاً به هدف لذّت جنسی مردان انجام می­شود. … زن پس از طلاق یا حتی پس از مرگ شوهرش اجازۀ سرپرستی فرزندانش را ندارد … زن بر بدنش حاکم نیست. سقط جنین غیرقانونی است. … زنِ محکوم به زنای محصنه[38]، آنقدر سنگ­باران می­شود تا بمیرد. … طبق لایحۀ 1982 قصاص، ارزش حیات زن، نصف ارزش مرد است. هاشمی رفسنجانی در نمازجمعه 4 می 1986 [=14 اردیبهشت 1365ش]… گفت که زنانی که هنوز حجاب فقهی را رعایت نمی­کنند در یک اردوگاه زندانی خواهند شد تا در آنجا تعالیم مذهبی را دوباره بیاموزند و کار اجباری انجام دهند. برخلاف زندانیان معمول، باید هزینۀ زندگی آنها در اردوگاه را شوهران یا پدرانشان پرداخت کنند»[39]. در همین جا، رفسنجانی گفته بود: «مثل اینکه این زنان، یک مقدار احتیاج به خشونت دارند». شیخ مصباح یزدی نیز که به اصطلاح در جناح دیگر حکومت ولایت­فقیه فعالیت می­کرد، چنین ابراز فضل می­کند: «… یکی از نتایج این اختلاف [=تفاوت زن و مرد] نقص نسبی حزم و دوراندیشی زن است. غلبۀ احساسات بر زن، قدرت تفکّر و داوری درست را سلب می­کند. زن به طور معمول، در تمام دوران عمر، دچار چنین حالتی است. روحیۀ انفعالی زن، قدرت حکومت و نظارت عقل را ضعیف می­کند. به همین جهت، داوری­های او اغلب سطحی و غیرواقع­گرایانه است».[40] مشابه این تفکر در سایر روحانیون نیز هست. به عنوان نمونه مرتضی مطهری، نظریه­پرداز حکومت ولایت فقیه، همین «عدم برابری» میان زن و مرد را با مغالطه چنین بیان می­کند: «… تساوی غیراز تشابه است. تساوی برابری است و تشابه یکنواختی. … اسلام [با برداشت ما] اصل مساواتِ انسان­ها را دربارۀ زن و مرد رعایت کرده است. اسلام با تساوی حقوق زن و مرد مخالف نیست، با تشابه حقوق آنها مخالف است. … نمی­دانم چرا کار ما … باید به آنجا بکشد که غربی­ها بخواهند نظریات خود را در باب تشابه حقوق زن و مرد، با نام مقدس تساوی حقوق به ما تحمیل کنند؟ …».[41] چنانکه می­بینید، مطهری که مخالف حقوق برابر زن با مرد است، با بازی با کلمات، می­خواهد مسأله را حل کند! می­گوید ما فقط با تشابه زن و مرد مخالفیم نه با تساوی آنها؛ آن وقت تعریفِ تساوی را برای تشابه می­گذارد و تعریف جدیدی برای تساوی خلق می­کند! در تفکر بنیادگرایان، زن، انسانی ناقص و عامل فساد و شرّ است.

       در این وجه نیز سنّت­گرایان و بنیادگرایان دارای ریشه­های مشترک هستند. بیهوده نیست که پروفسور ویلیام شپارد، جامعه­شناس و دین­پژوه آمریکایی، پس از ذکر هشت نوع دین­داری برای بازۀ نوگرایی تا تمامیت­خواهی اسلامی، سه نوعِ «اسلام­گرایی»، «سنّت­گرایی تکفیری» و «نوسنّت­گراییِ تکفیری» را مشترکاً بنیادگرا می­نامد.[42]

  1. فرهنگ ریاکاری و تظاهر و توجه به فروع دین. بنیادگرایی برخلاف آنچه مدعی است با «اصول اخلاقی» و «جهت­گیری اصلی» دین کاری ندارد و بیشتر بر فروع حاشیه­ای تکیه دارد. یک جنبۀ ریاکاری که از قدیم وجود داشته به این معناست که به «پوستۀ دین» و فرعیات بیشتر از محتوا و روح دین توجه می­کنند. تأکید بر ظواهر آرایشی و پوشیدنی، یا احکام فرعی و شعائردرجۀ دوم، در مقابل بی­توجهی به «گوهر دین» (مانند تلاش برای قسط و رفاه مردم، حق و کرامت انسان، یا آزادی تفکر و حق انتخاب) در رفتار آنان موج می­زند. این جنبۀ ریاکاری، همان است که قرآن در هفت آیۀ سورۀ ماعون، از آن بیم می­دهد و مرتکب آن را تکذیب کنندۀ عملی «دین» و «یوم الدین» می­داند: «آیا توجه کرده­ای به آن کس که در عمل و نه به حرف، روز جزا را رد می­کند؟!همان کسی که یتیم را با تندی، می راند. و شور و شوقی برای سیر کردن بینوایان ندارد. پس ملامت باد بر این نمازگزاران!همان­ها که در نمازشان سهل­انگارند، آنهایی که نماز ریاکارانه اقامه می­کنند. و آنهایی که مانع از توزیع نعمت­های عمومی می­شوند».[43] در واقع اشارۀ قرآن به کسانی است که صرفاً بر «اسلامِ هویت­گرایانه» یا اسلامِ قالبی تأکید می­کنند و از «خودآگاهی» و نیز «عمل» به روح دینی غافلند.

      نقل شده که مجتبی نواب صفوی(1302-1334ش.)، سرکردۀ این گروه، به عنوان یکی از آغازگران تحمیل احکام فقهیِ سنّتی به جامعه در دوران جدید، هنگامی که در منزل سیّد محمود طالقانی پناهنده شده بود، آنچنان در سحر با صدای بلند برای اذان بانگ سر می­داد که اعتراض آیت­الله طالقانی را برانگیخت و به او دستور توقف این کار را داد![44] ظاهرگرایی­هایی مانند حمله به سینماها و تخریب مراکز موسیقی و نیز ورود با اسلحه به دبیرستان دخترانه، از جمله دلایل دستگیری نواب صفوی در دوران حکومت قانونی و دموکرات دکتر مصدق بود.

      در تاریخ 1329 ش. «اعلامیه فداییان اسلام» که هدفش ایجاد حکومت فقهیِ اسلامی بود منتشر شد و در آن بر خانه نشینی زنان، اجرای حکم فقهی شلاق برای شرابخوار یا سنگسار برای زنان زانی در ملاء عام و سانسور کتاب و تعطیلی پخش موسیقی و فیلم تأکید شده بود. نکتۀ جالب اینجاست که در آن زمان، نه فقط این گروه به عنوان پدرخواندۀ بنیادگرایی، بلکه عموم سنّتگرایان و سنّتی­ها نیز با این نگاه موافق بودند.

      لذا بر خلاف برخی تحلیل­های سطحی، چنانکه از قرآن می­فهمیم؛ این گونه از دینداری، ناشی از تحقیق و تحول عمیق باطنی (یقین) نیست که آنان را به حرکتِ متهورانه واداشته است. بلکه این، تعصب و جاهلیت (یا توهم یقین) است که آنان را به این کار می­کشد؛ البته تعصبی که آمیختگی نامعینی با ریاکاری و تظاهر در ضمیر ناخودآگاه (به روایت یونگ) دارد. حتی برخی روشنفکران به غلط، رفتار فداییان اسلام و یا انصار حزب­الله را ناشی از یقین می­دانند و به یقین می­تازند، باید گفت رفتار آنان ناشی از تعصب و توهمِ یقین است! یقین، بدون خودآگاهی به وحود نمی­آید.

       اما معنای جدیدتر ریا، در دوگانگی نظری و عملی نحله بنیادگرایی نهفته است. درحالی که بنیادگرایان، غرب و تمدن غربی را مظهر شر و فساد می­دانند، اما از جدیدترین فناوری­های آنان برای حمل و نقل و یا سلاح­های جنگ­افروزانه استفاده می­کنند. این نکتۀ ظریف نشان می­دهد که آنان برخلاف ظاهرشان، انسان­هایی نادان و ساده­لوح (حداقل در سطح نخبگانشان) نیستند. بلکه شیفتگان زر و زور و تزویری هستند که زرورق اسلام را چون پوستینی وارونه به تن کرده­اند تا به آلافی برسند. چنانکه می­دانید روی پوستین­، زیبا بوده، و داخل آن پشم­های ضمختی داشته است؛ بنیادگرایان، در خلوت و داخلِ خود، از رفاه و آسایش و زیبایی فناوری­های نوین بهره می­گیرند ولی در محراب و منبر، زهد خشک و خشن و قالبی را به نمایش می­گذارند! «گوییا باور نمی­دارند روز داوری/ کاین همه قلب و دغل در کار داور می­کنند».[45] به لحاظ مشابهت نسبی، شاید این وجه رندانۀ طبقۀ بالای بنیادگرایی، در تاریخ اسلام، معاویه بن ابی­سفیان و مشاورش عمرو بن عاص باشند که به خاطر کسب قدرت سیاسی، قلنج اجرای حکم قصاص قاتلان عثمان را گرفته بودند! و یقۀ علی را که چرا این واجبِ دینی را بالفور اجرا نمی­کنی؟! ولی در همان حال، از تعدّی و درآوردن خلخال از دست و پای زنان[46] و یا کشتن ِ یاران پیامبر مانند عمار یاسر و مالک­اشتر و محمّد ابوبکر و حجر بن عدی و … کوتاهی نمی­­کردند! نگاه کنید که برای بنیادگرایان، موسیقی وقتی که در قدرت نیستند حرام است ولی وقتی به قدرت می­رسند و برای پر کردن برنامه­های رادیو و تلویزیون چاره­ای ندارند حلال می­شود! هرچند شاید بتوان گفت که علت حلال شدن برخی حرام­ها، فقط منفعت و مصلحت نظام نیست. و برخورد عملی و آشنایی با واقعیت­ها نیز در این تغییر مواضع بی­تأثیر نیست. لذا در بنیادگرایی، مرزهای میان دلبستگیِ کور و ظاهرگرایی با ظاهرسازی و منفعت­طلبی چندان مشخص نیست و میان طبقۀ نخبگان آن با بدنه و عوام آنها متفاوت و حتی گاهی  متضاد است.

  1. رابطۀ اُرگانیگِ ناپیدا با نئواستعمار. اساساً عصر پسا استعمار یا استعمار نو یکی از عوامل پیدایش بنیادگرایی است. در عین پرهیز از نظریۀ توطئه و نگاه دایی­جان ناپلئونی، چنانکه برخی محققان اذعان کرده­اند، آغازِ واقعی بنیادگرایی در منطقۀ خاورمیانه پس از اشغال ایران توسط روس و انگلیس و آمریکا در شهریور 1320 و امکان فعالیتِ سیاسی گرایشات اسلام راست سنتی در جامعه می­باشد. جریانی که با حذف جریان چپ و ملی­گرای معتدل، در چند دهه بعد، به قدرت بلامنازعه تبدیل شد. شاید ریچارد نیکسون، رئیس­جمهور دموکرات آمریکا، دوست نزدیک محمّد رضا پهلوی، زودتر از سایر سیاستمدران غربی اعلام کرد که «تغییرات در جهان سوم شروع شده و به مرحلۀ طوفان رسیده است. ما قادر نیستیم آن را متوقف کنیم. در جهانِ اسلام، بنیادگرایی جای کمونیسم را ­گرفته است». آیا نباید دستهای نئو استعمار را در سرنگونی دولت ملّی و ضدبنیادگرای دکتر مصدق  ببینیم؟ تلاش­های فراوان نیکسون ـ که در آن زمان معاون آیزنهاور بود ـ در اجرای کودتای 1332 کاملاً برجسته است. باعث شرمساری است که نیکسونی که  خطر بنیادگرایی را اعلام می­کند و البته خود در 1352 ش. بر اثر رسوایی واترگیت مجبور به استعفا می­شود، چرا در عمل، به مماشات با بنیادگرایان همت می­کند؟ جز منافع اقتصادی و برخی ملاحظات کوتاه­مدّت امنیتی،  دلیلش چیست؟ نمونۀ دیگر این مغازلۀ نواستعمار با بنیادگرایی، در همسایگی ایران رخ داد. پس از آشتی شگفت­انگیز سران نواستعمارِ راست با بنیادگرایانِ دیوبندی در اسفند 1398ش. در دوحۀ قطر، افغانستان در تابستان 1400ش.، در کمال ناباوری روشنفکران و آزادی­خواهان به طالبان تحویل داده شد.

     بنیادگرایی مدعی است که می­خواهد غرب و نئواستعمار را ـ فارغ از ادبیات ارتجاعی خاص خودش ـ محو کند. ولی سوال این است که چگونه و با چه ابزاری؟ و نیز پس چرا با نئواستعمار رابطۀ مخفیانه برقرار می­کند؟ لازم به توضیح است که جایگاه یا زاویۀ دید[47] جریان­های چپ و یا نوگرایی دینی در ورود به بحث نقد غرب یا استعمار، اساساً و ماهیتاً با آنچه بنیادگرایی انجام می­دهد متفاوت است. ولی به دلیل وجود برخی اشتراکات ظاهری، که در واقع نوعی مغالطه است، نقد نوگرایان دینیِ چپ بر نواستعمارغرب، با ستیزه­جویی و مرگ­خواهی بنیادگرایان علیه کلیتِ غرب ـ گاهی اگر دقیق نباشیم ـ اشتباه گرفته می­شود. از سوی دیگر، به دلیل خاطره استعماری برخی دول غربی در خاورمیانه، شعارهای ضدغربی بنیادگرایان ابتدا مورد اقبال تودۀ مردم هم قرار می­گیرد. و لذا، خشونت کلامی یا عملی بنیادگرایان علیه غربیان، در آغاز، با مخالفت اکثریت جامعه مواجهه نمی­شود. این تمایز ظریف را حتی جامعه­شناسی مانند منصور معدل نیز در کتاب «مدرنیسم اسلامی، ناسیونالیسم، بنیادگرایی اسلامی»[48] نتوانسته تشخیص دهد و آنها را با هم خلط کرده است. امّا متفکر نواندیش مصری، حسن حنفی، به خوبی فهمیده بود که چپِ مسلمان، نه بنیادگراست و نه لائیک!  و آن را ادامۀ تجدیدبنای دینی سید جمال و اقبال و نوعی گرایش نواعتزالی و نو ابن­رشدی می­دانست.[49]

       شایان توجه است که رابطه بنیادگرایان با نئواستعمار، به دلیل غیرشفاف بودن و عدم اطلاع عمومی از آن، بسترساز فساد می­شود. اگرچه به دلیل تاریخچه دخالت­های روس و انگلیس و … ، نوعی روحیه ضداستعماری وجود داشته، که بستر مناسبی برای حرکت­های ضداستعماری سوسیالیستی هست، و بنیادگرایی در آغاز و در جلوی صحنه از این آرمانها به نفع خود استفاده می­کند، ولی به دلیل نداشتن مبانی اخلاقی مشخص، در برهه­هایی، زد و بندهای رازآلودی با نواستعمار می­کند. نمونۀ کوچکی از آن را در خاطرات شیخ حسینعلی منتظری در معاملات احمد خمینی و اکبرهاشمی و حسن روحانی با رونالد ریگان برای خرید موشک از اسرائیل برای آزادسازی قدس! در ماجرای موسوم به ایران- کنترا (کیک و کلت رابرت مک­فارلین) در تابستان 1364 ش. ­خوانده­ایم.[50]

نتیجـه­گـیـری     

     بنیادگرایی دارای برخی ریشه ها و علّت­هایی هست که تا آنها، خشکانده نشوند، این پدیده از بین نمی رود. راه­حل­های سیاسی و حملات احساسی به کلیت اسلام، یا اینکه گفته شود دیگر مردم از دین روی­گردانده­اند، پاسخ علمی جامعه شناسانه ـ الهیاتی به این پدیده نیست. در جامعه­ای که طبق آمار انجمن جامعه­شناسان ایران، 22 میلیون نفر در عرض سال 1400 ش. برای رمّالی و ورد نویسی و گرفتن طلسمِ دندان و آلت و دُم حیوانات! خرج کرده­اند، مذهب از بین نرفته است، فقط محتوای آن، از یک دینِ پویا و رهایی بخش[51]، تبدیل به مذهبی مملو از خرافات و رکود و شرک و خشونت شده است. پس تلاش برای حذف و طرد دین، یا نادیده گرفتن آن، پاسخی پایدار نیست؛ یعنی رفع مشکل، صرفاً به طور موقتی و مُسکّنی است. راه­حل واقعی، درگیرشدنِ فکری و نقد عمیق ریشه­های معرفتی و جامعه­شناختی بنیادگرایی است. مثلاً اینکه برخی گمان می­کنند با حذف فلان فرد بنیادگرا، بنیادگرایی در حال نابودی است و یا مثال می­زنند که پس از بهارعربی و در پی مرگ بن­لادن فقط تعداد اندک 300 نفری در قاهره تجمع کردند و لذا بنیادگرایی در حال نابودی است، ناشی از سطحی دیدن عمق مسأله است. درست است که بنیادگرایی دارای ابعاد سیاسی و نظامی و امنیتی است، اما نیابد فقط به این ابعاد فروکاسته شود و ابعاد الهیاتی و روانشناختی و جامعه­شناختی آن نادیده گرفته شود. ممکن است در دوره­هایی، بنیادگرایی خود را تعدیل کند، اما تا نطفۀ آن به طور نقد ناشده وجود دارد، با فراهم شدن بستر مناسب، دوباره رشد و نمو خواهد کرد.

     نکته دیگر اینکه، ممکن است میان بنیادگرایی با سوسیالیسم برخی نکات مشترک باشد، ولی این خطای فاحش روش­شناسانه است که آنها را یکی بگیریم. به همین ترتیب ممکن است آرمان­های مشترکی میان یک دیندارنوگرا با دینداربنیادگرا وجود داشته باشد، ولی این نگاهی تقلیل­گرایانه است که این دو را در یک دسته قرار بدهیم یا از غرض­ورزی است که هرگونه دینداری و معنویت­خواهی، ولو بردبار و معتقد به مدرنیته، را در زمره تندروان دسته­بندی کنیم. البته بدیهی است که دینداری نوگرا، منتقد و رقیبی برای لاییسیته دین­ستیز است! رقیبی که به دلیل ریشه­داری و نیز مسلح بودن به قوانین دنیای مدرن، به سادگی از میدان به در نخواهد شد! شاید علّت مخالفت­های آشکار با نحله­های نوگرایی دینی و اسلام چپ ـ با نسخه­های بدلی و چپ­نما اشتباه نگیرید!ــ و عدم تمایز آنها با بنیادگران توسط برخی، همین باشد! یکی از اهداف دینداریِ نوگرا، نقد و پالایش سنّت است. زیرا سنّتِ نقد ناشده، به طور بالقوه خطرناک است و محل رشد بنیادگرایی است. چنانکه، جامعه­شناس بریتانبایی، جان تامپسون می­گوید، اگر از مفاهیمی که در سیاق سنّت کارکرد دارند، به طور نادرست در سیاق نوین برای تولید قدرت و سلطۀ سیاسی استفاده شود، معضلات عدیده­ای برای بشر پیش خواهد آمد.[52]

      مشاهده جوامع مشابه که دارای برخی اشتراکات با ما ایرانیان هستند، به ما کمک می­کند که یکی از علل رشد بنیادگرایی در بین طبقه متوسط را بفهمیم. به عنوان مثال در جامعه مصر، هنگامی که به دلیل دیکتاتوری، هیچ یک از جریانهای سکولار یا مسلمانان چپ­گرا و نوگرایانی که طرفدار محمّد عبده و یا حسن حنفی بودند یا حزب الوسط (در1994)، امکان فعالیت نداشتند، اخوان­المسلمین رشد ­کرده­اند. در جامعۀ ایرانِ 1357 ش. نیز به دلیل استبداد  محمّدرضا پهلوی و نظام تک­حزبی و سرکوب سایر نیروها توسط ساواک، بنیادگرایی توانست به دلیل دست باز راستِ سنّتی، بر موج احساساتِ آزادی­خواهانه سوار شود و سرانجام قدرت گیرد.

     چنانکه گفتیم نیای بنیادگرایان شیعه، به شیخ فضل­الله نوری می­رسید. اگرچه شیخ فضل­الله، متعلق به قرن سیزدهم بود و مستقیماً به بحث ما مربوط نمی­شد ولی به لحاظ اثرگذاری­اش بر بنیادگرایان قرن چهاردهم، مورد توجه قرار گرفت.

    هنگامی که خوانش راست سنّتی از اسلام، ویژگی محافظه­کاری­اش در عرصۀ اجتماعی – سیاسی (و نه مذهبی) را کنار بگذارد و پراگماتیک گردد، عملاً پدیدۀ بنیادگرایی، زاده می­شود. این پراگماتیسم و عملگرایی، به تدریج طی زمان، بنیادگرایان را وادار می­کند بر حسب منافعِ فرصت­طلبانه­شان، و برای حفظ قدرت، در عرصۀ مذهبی نیز دست از محافظه­کاری بردارند و برخی احکام فقهی­ سنتی را تغییر دهد. دقت کنید که این تغییر، نه مبنایی و روشمند به قصد بازسازی دینی بلکه از روی اُپورتونیسم می­باشد. نمونۀ بارز این چرخش، فتوای حرام بودن تولید و ساخت و آموزش موسیقی در سال 1340ش.[53]  است که سپس در یک چرخش بدون مبناء و روش مشخص، در سال 1367 ش.[54]  تبدیل به حلال و حتی در عمل واجب شد! راستی چگونه می­شود حرام خدا، ناگهان تبدیل به حلال گردد؟!

      نوگرایی دینی – فارغ از تنوعش ـ مدافع حاکمیت قانون، آزادی فردی، احترام متقابل و مدارا برای ادیان و عقاید مختلف است. و مخالفت با این موارد را افراط­ گرایی می­داند. نوگرایی دینی، نه فقط مخالف بنیادگرایی است، بلکه مخالف ناسیونالیسم افراطی، نژادپرستی، فاشیسم، نئونازیسم و یهودستیزی[55] نیز می­باشد. نوگرایی دینی، آلترناتیو بنیادگرایی است.


[1]  دکترای مهندسی عمران گرایش هیدرولیک، دانشگاه صنعتی خواجه نصیر طوسی، دانشجوی دکترای جامعه شناسی دین، دانشگاه لیورپول، انگلستان.

[2] . Fundamentalism.

[3] . dogmatism & superficiality.

[4] . البته منصفانه این است که بگوییم اگرچه مجلسی ادعا داشت که اسلام و سیرۀ اهل­بیت همۀ چیزهای عالم را تبیین کرده­اند، ولی قصد اصلی او در بحار جمع و حفظ میراث شیعی بوده و نه لزوما تأیید همۀ روایات و اخبار.

[5] . Heinrich Wilhelm Schafer.

[6] . کشف اسرار، بی­جا، بی­تا؛ موسوی کاشف الغطاء، صص 319-321.

[7]. تشیع علوی، تشیع صفوی (مجموعه آثار9 )، ص 162. نقل به مضمون. ( البته در تکمیل و اصلاح سخن شریعتی باید گفت که مجلسی چنان امام سجادی را به تنهایی نساخته بلکه در منابع متقدم وجود داشته و او از آنها نقل کرده است).

[8] . صحیفه، جلد 3، صص234-252.

[9] . ر.ک. مقالۀ «سنگسار زانی و زانیه بدعتی در اسلام»، دکتر علی اصغرغروی اصفهانی، سایت ارباب حکمت.

[10] . Heinrich Wilhelm Schafer.

[11] . Kampf der Fundamentalismen: Radikales Christentum, Radikalers Islam und Europas Moderne, 2008, 252 pages,

[12] . reflexivity.

[13] . instrumental reasoning.

[14] . پرسش­ها و پاسخ­ها، ولایت­فقیه، خبرگان، 3 جلد، محمد تقی مصباح، انتشارات مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی خمینی، 1379، صص 90-95.

[15] . «شیخ فضل الله برندۀ انقلاب مشروطه؟»، احمد زیدآبادی، نشریه هفته، 8 آگوست 2022.

[16] . رسائل مشروطیت، غلامحسین زرگری­نژاد، نشر امیرکبیر، 1374، ص157.

[17] .آیت­الله طالقانی، صاحب تفسیر پرتوی از قرآن، این کتاب را در 1334 ش، یعنی دو سال پس از کودتای شاه و کاشانی علیه مصدق، تصحیح و با پی­نوشت­هایی منتشر کرد و به این ترتیب، اعتراض تئوریک خود را به استبداد اعلام نمود.

[18] . تاریخ بیداری ایرانیان، ج5، ص 536.

[19]. جامعه­شناسی، آنتونی گیدنز، ترجمۀ منوچهر صبوری، نشر نی، 1381، ص 516.

[20] . مجموعه آثار31: ویژگی­های قرون جدید؛ دکترعلی شریعتی، فصل ماشین در اسارت ماشینیسم.

[21] . مصباح یزدی، خبرگزاری رسمی حوزه، 6 خرداد 1389.

[22] . مصباح یزدی الگوی  علمی و عملی اسلامی­سازی علوم انسانی، احمد حسین شریفی، روزنامه فرهیختگان، 11دی 1400.

[23] . ر.ک. مقالۀ «بررسی انتقادی فرضیه تکامل داروین با تکیه بر آراء جوادی آملی، مهدیه علوی و فاطمه عرب گورچونی، نشریه اندیشه نوین اسلامی، پاییز 1398، شماره 58، صص 99-112.

[24] . نکتۀ جالب این جاست که در دوران  1340 تا 1360 شمسی برداشت «نوگرایانه و روشنفکرانه» از اسلام چنان هژمونی داشت که قرائت اسلام تکاملی تقریباً مورد قبول اکثریت بود و حتی سنتیون و روحانیون بنیادگرایی مانند علی­اکبر فیض مشکینی معروف به میرزا علی مشکینی نیز کتابی با عنوان «تأملی پیرامون مسألۀ تکامل از دیدگاه قرآن» نوشت که در آن با طبقه­بندی کردن آیات قرآن در مورد آفرینش، اعلام کرد که قرآن تضادی با نظریۀ تکامل ندارد.

[25]. Political Ideologies, An introduction, publisher: Pulgrave Macmillan,4rd edition, 2007, Andrew Heywood.

[26] . تجدیدبنای اندیشۀ دینی در اسلام، محمد اقبال، ترجمۀ محمد مسعود نوروزی، فصل 3: تصور خدا و معنای نیایش، ص175.

[27] . م.آ. 31 : ویژگیهای قرون جدید، دکتر علی شریعتی، فصل داروینیسم در تبدیل انواع تمدن­ها به یکدیگر.

[28] . م.آ.29: میعاد با ابراهیم، دکتر علی شریعتی، فصل تاریخ، سیر تکوین طبیعی آدم.

[29] . A.I. Oparin, The Origin and Development of Life, tran.,1953, 2nd Ed, Annotation by Morgulis, Chapter 4.

[30] . مقدمۀ کتاب راهنمای حقایق یا نمایندۀ کوچک حقایق نورانی جهان بزرگ، نواب صقوی، تجدید چاپ 1357.

[31] . پیرامون جمهوری اسلامی، مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، صص 97-104.

[32]. www.navideshahed.com

[33] . سایت تاریخ ایرانی، 27 دی 1391.

[34]. ر.ک. مجازات ارتداد و آزادی مذهب، دکتر محسن کدیور، 1393.

[35] . فقه استدلالی، حکیم غروی اصفهانی، صص 6-2-605.

[36] . فایل صوتی سخنرانی هاشمی در دهۀ شصت، به نقل از کانال تلگرامی اکبر گنجی.

[37]. Haeri, S. 1983, “The Institution of Mut’a Marriage in Iran: A Formal and Historical Perspective.” In G. Nashat, ed., Women and Revolution in Iran. Boulder, Colo.: Westview Press.

[38] . adultery.

[39]. Gender and Islamic Fundamentalism, Feminist Politics in Iran, Nayereh Tohidi, National Liberation and Sexual Politics, Pp.253-256.

[40] . پرسش­ها و پاسخ­ها، جلد5 : حقوق زن در قرآن، محمد تقی مصباح یزدی، انتشارات مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی خمینی، 1391، ص 278.

[41] . م. آ. مطهری، ج 19، ص129-130.

[42].’Islam and Ideology: Toward a Typology’, Shepard, E. William, International Journal of middle east studies, volum19, 1987, p.321.

[43] . قرآن مجید، سورۀ ماعون،آیات 1-7، ترجمۀ آزاد.

[44] . صحابۀ صبح، ص6، به نقل از پسر آیت­الله طالقانی.

[45] . دیوان حافظ، غزل 199.

[46] . نهج­البلاغه، خطبه27: «…اینک فرماندۀ معاویه، غامدی، با سپاهش به شهر انبار تجاوز کرده و استاندارمن، حسان بن حسان بکری، را کشته و مدافعان مرزی مان را از مواضعشان رانده است. به من خبر رسیده که مردی از لشکر معاویه به خانۀ زنی مسلمان و نیز زنی غیرمسلمان که در پناه حکومت ما بوده وارد شده و دستبند و گردنبند و گوشواره­های آنها را به غارت برده، در حالی که هیچ وسیله­ای برای دفاع، جز گریه و التماس کردن نداشتند. لشکریان معاویه با غنیمت فراوان رفتند …».

[47] . point of view.

[48] . Islamic Modernism, Nationalism, and Fundamentalism: Episode and Discourse, Mansoor Moaddel, University of Chicago Press, 2005.

[49] . ر.ک. نشریه نقددینی، شمارۀ 7، پاییز و زمستان 1400ش، میثم بادامچی، ص8.

[50] . ماجرای مک‌فارلین – ویکی‌پدیا فارسی، دانشنامهٔ آزاد.

[51] . منظور همان تعریف فیلسوف آمریکایی جیمز است: «دین باور به یک نظم پنهانی است که سعادت نهایی ما مبتنی یر هماهنگی با این نظم است. … ایمان به حقیقتی ناپیدا که گسترۀ نامتناهی از ارزشها درآن هست و به انسان یک خود گسترده تر می­دهد. ..»

William James, The Varieties of Religious Experience: A Study in Human Nature, Cambridge, 1975, p51, p.405.

[52]. Ideology and Modern Culture: Critical Social Theory in Era of Mass Communication, John B. Thompson, Polity Press, UK,1990.

[53] . ر.ک. کتاب­های مکاسب محرمه، مؤسسه تنظیم ونشر آثار، ج1، صص 303-305، 1385؛ و تحریرالوسیله، روح­الله خمینی، مؤسسه مطبوعات دارالعلم، ج1، چاپ اول،1343ش.، ص 497. خمینی حتی در آغاز نیز چنین گفت:«… این دستگاه صدا و سیما را اصلاحش کنید، یعنی غربی نباشید … که حتماً باید بین این خبر و این خبر، موسیقی باشد. این غرب­زدگی است. … یک کارهایی کنید تا موسیقی را ترکش کنید. … موسیقی خراب می­کند دماغ بچه­های ما را. موسیقی مغز بچه­های ما را فاسد می­کند. …» (سخترانی مورخ 28تیر 1358، در جمع کارکنان صدا و سیما).

[54] . او در پاسخ استفتایی درباره آلات موسیقی گفت: «خرید و فروش آلات مشترکه به قصد منافع محلله آن اشکال ندارد». (فتوای 19 شهریور 1367ش).

[55] . extreme nationalism, racialism, fascism, Neo-Nazism and Anti-Semitism.