اسپـیــنوزای حنفی
و
نوسازی الهـیات سیاسی در جهان عرب
رضا بهشـتی مُعز
بهمن 1400
حسن حنفی اندیشمند مصری نامدار زاده 1935 میلادی، در 21 ماه اکتبر سال 2021 رخت از این جهان کشید و میراث قابل توجهی از نواندیشی، اصلاح و بازخوانی متفاوت سنت و میراث اسلامی بجا گذاشت (او از حیث حجم آثار انتقادی به قاضیعبدالجبار فقیه معتزلی شافعی مذهب شبیه شده است). در میان مجموعه آثار او که با دو موضوع اصلی بازخوانی سنت و استغراب بیشتر شناخته شده است، ترجمه اثر ماندگار و دورانساز باروخ اسپینوزا “رساله الهیاتی-سیاسی” هم دیده میشود. ترجمه این اثر نه تنها برگردان یک اثر پایه غربی به زبان عربی است که میتواند درآمدی بر اندیشه اصلاحی حسن حنفی هم محسوب شود.
فکر ترجمه این کار به دوران تحصیل حسن حنفی بازمیگردد اما مقدمه مفصل او بر این ترجمه و نیز آثار دیگر حنفی نشان میدهد که چه میزان اندیشه اسپینوزا و رساله الهیاتی-سیاسی او در کار این نواندیش بزرگ و معاصر مصری موثر و کارساز بوده است.
این نکته مهم نه تنها در مورد حنفی که در مورد همه کسانی که عَـلَم اصلاح و بازخوانی سنت در جهان اسلام برافراشتند، مسلم است که کار جملگی ایشان بر دو منبع معرفتی دروندینی و بیرونی استوار بوده و از دو آبشخور سنت اسلامی و عرفی روزگار خود سیراب شده است. برخی از مصلحان مسلمان که چون حنفی تجربه زیست غربی دارند و پایی در تخصص علوم انسانی هم داشتهاند بیشک و بفراخور در رفتوآمد معرفتی میان شرقوغرب از بزرگان اندیشه مغربزمین الهام گرفتهاند. بررسی این آبشخورهای معرفتی بیگانه اما ضروری، نوع اصلاح، جهت آن، و تفسیر خاص این مصلحان از نواندیشی را بما نشان میدهد و کیفیت تاثیر آنان را در پروژه اصلاح برجسته میکند. به عنوان نمونه در همین مورد جاری، حنفی منسوب به جریان چپ اسلامی است، ترکیبی از چپ ایدئولوژیک در جهان عرب و گرایش اخوانی.[1]
همین زیرساخت فکری بومی وقتی با خوانش مارکسی و فوئرباخی در غرب پیوند میخورد، دینشناسی متفاوتی تولید میکند. تیپولوژی و گونهشناسی این گرایشها آنقدر متنوع و جذاب است که میتواند گونههای تفسیری متفاوتی از دین و سنت را در جهان اسلام پیش روی ما بگذارد، چیزی که بنظر من تاکنون چندان جدی گرفته نشده ولی همچنان حیاتی است. نتایج این گرایشها میتواند افقی، عمودی یا ضریبی از رفتوآمدهای معرفتی درونریز یا برونگریز از منظومه فکر دینی باشد و بنابراین آثار و نتایج هریک از این گرایشها در جای خود قابل تامل، مهم و تفکیکی است.
در مورد حسن حنفی، آن پیشینه چپِ اخوانی با اندیشه اسپینوزا، هگل و ادموند هوسرل بطورخاص پیوند میخورد. میوه اندیشه حنفی با مختصات اروپاییِ بالا هرچند قارهای و پدیدارشناسانه است اما پسلرزههای تحلیلی و زبانشناختی ارزشمندی در حوزه دین ببار میآورد.
نکته مهم در این آمیزشهای فکری آزمون میزان گشودگی فکر اسلامی نسبت به تفاسیر بروندینی و قابلیت تاویل و بازخوانی این فکر در دستگاههای متفاوت فلسفی است. این گشودگی برعکس آنچه در روایت ارتدوکسی اسلام از آن برداشت شده، امکان تعامل و دادوستد بیشتری برای مسلمانان با دنیای نو و اقتضائات آن فراهم میکند و از قضا فرصت بیشتری برای نوزایی میراث در اختیار مسلمانان میگذارد.
اسپینوزا که در آغاز راه حسن حنفی ایستاده بود هم مدخل مناسبی برای ورود به پروژه الهیاتی سیاسی او بود و هم تا پایانِ راه اعتبار معرفتی خود را در فرازوفرود اندیشه حنفی حفظ کرد چون سلطهستیز بود، در آستانه مدرنیته ایستاده بود، در میانه جدال وحی و عقل به گرایش انسانی اصالت داد و با احیای عقل راهی میان دین و تجدد میگشود و همین مقولات سلطه، دین، انسان و تجدد مسائل کانونی حنفی بود.
نوعی پیوند نمادین میان پیشه اسپینوزا، فکر او و اقتدای حسن حنفی قابل شناسایی است و آن رسالت شفافیت میراث است. اسپینوزا عدسیتراش است کاری برای بهتر و شفافتر دیدن، تواناتر کردن قوای انسانی برای آشکاری قلمرویی مات، مسلح کردن ادراک، افزایش قدرت تصرف و واشکافی و غور در پدیدهای که از دور تصویر مناسب و موزونی بدست نمیدهد. فلسفه او بر همین سیاق و با همین پایه، شفافسازیِ ادراک انسانی و توانا کردن قدرت نگاه و تصرف آدمی در هستی است. او با اندیشه عدسی، نظام الهیاتی و متن فرازین را بزیر چشم آدمی میآورد و اراده عینیت را در منتهای کمال انسانی مینشاند. نکتهای که بعدها فیشته در باره او گفت که: “…اسپینوزا کاملا متقاعد شده بود که هر استدلال ساده عینی ضرورتا راه به دستگاه فلسفی او خواهد برد و او در این باره حق داشت…”.[2]
برای همین است که یوهان کولروس Johannes Nicolaus Colerus (1647-1707) اولین تذکرهنویس اسپینوزا و معاصران او از فیلسوف مورد بحث ما به عنوان “لاییک قدیس” نام میبرند، عنوانی جذاب و کاربردی برای الهیـدانان پسین پروتستان، اشلایرماخر و متفکران لیبرال. روح معنوی و عرفانی اسپینوزا با همه دلبستگی به مذهب از نظر ناظران حیات او لاجرم به حاکمیت خرد انسانی منتهی میشد.
واژه مشهور سنگ گور او « Caute » که همان دعوت به مراقبت و احتیاط است فلسفه را به عنوان رسالت هشیاری و بیداری آواز میدهد و همه را به وسواس و دقت و بیتمکینی در برابر امر قطعی و جستجو تا اطمینانِ خردپایه فرا میخواند.
دغدغه حنفی هم همین است: کاربست عدسی معرفتی و مرئی سازی و عینیتبخشی میراث و انسانی کردن همه مقدسات که پیش از این در قلمرویی مات یا کژتاب بوده است.
دلبستگی حسن حنفی به اسپینوزا اما با خوانش چپ نوی اسپینوزیستی در فرانسهی دوره دانشجویی او معاصرت دارد. موج بازخوانی آثار اسپینوزا در دهههای نیمه دوم قرن بیستم از سوی چپها و گرایش مرتبط حنفی با این جریان نمیتواند در نگاه و دلبستگی او به اسپینوزا بیربط باشد. چپهای آلتوسری فرانسه در دهه شصت و هفتاد میلادی و چهرههایی چون بدیو Alain Badiou، گِرو Martial Gueroult و دلوز Gilles Deleuze در بازخوانی اثار اسپینوزا در فرانسه بسیار مهم و موثر بودند. بویژه کارها و درسگفتارهای ژیل دلوز در آن دوره تصویری تازه، عملگرا و روایتی رهاییبخش از فلسفه اسپینوزا بدست میدهد.
حنفی تنها اثر اسپینوزا را به عربی ترجمه نمیکند که مقدمهای مستوفا هم بر آن نگاشته است. مقدمه مفصل و محققانه حسن حنفی بر رساله الهیاتی/سیاسی اسپینوزا کمی بیش از صد صفحه است. منبع مورد استفاده من در این مقاله تازهترین نسخه مجازی آن رساله در سایت مرجع هنداوی (کپیرایت سال 2020) برپایه ترجمه عربی 1971 حنفی/فوادزکریاست که چنانچه در پیشانی اثر آمده با رضایت و اهدای حسن حنفی نشر آزاد شده است و من در اینجا باختصار “رساله” یاد میکنم. ترجمه این اثر به “کسانی که به آثار مقدس با نگاهی علمی مینگرند” تقدیم شده است.
متن اصلی مورد استفاده حنفی نسخه معروف کلکسیون پلیاد (1954) با ترجمه مادلِن فرانسِس Madeleine Francès و روبر میزراحی Robert Misrahi و مطابق با ترجمه معتبر معروف و قدیمیتر نسخه گارنیه (1928) از اَپون Charles Appuhn و نسخه قدیمیتر شَرپانتیه (1872) از امیل سِسه Émile-Edmond Saisset است. حنفی در ابتدای متن اصلی رساله اسپینوزا اظهار تاسف کرده که نتوانسته این ترجمه را با متن لاتین همخوان و تطبیق کند ولی در ترجمه آیات عهدین از رساله اسپینوزا به متن کتاب مقدس نشر 1960 بیروت اعتماد کرده است. او در این کار مهم همراهی فواد زکریا را با خود داشته است و زحمت و دقت او بدون اشراف، حواشی و میناگریهای زکریا کمال نمییافت. حنفی برای قدردانی در مقدمه به پیشگامی زکریا در معرفی اسپینوزا به دنیای عرب اشاره کرده است.[3]
مقدمه تحقیقی و تفصیلی حنفی بر ترجمه عربی رساله اسپینوزا با بخشهای زیر صورت بسته است:
یکم. ترجمه هدفمند
دوم. اسپینوزا و دکارت
سوم. موضوع رساله اسپینوزا
چهارم. نقد تاریخی کتاب (های) مقدس
پنجم. شیوه تفسیری اسپینوزا
ششم. مسئله نبوت
هفتم. میثاق موقت و میثاق ابدی
هشتم. قانون الهی و قانون انسانی
نهم. معــجزه
دهم. پیامبر و حواری (صحابی)
یازدهم. وحی مکتوب و وحی مطبوع
دوازدهم. نظر و عمل
سیزدهم. عقل و لاهوت
چهاردهم. حقوق شهروند و حقوق حاکمیت
پانزدهم. ظهور و سقوط دولت یهودی
شانزدهم. دین و دولت
هفدهم. شهروند آزاد در دولت آزاد
حنفی در مقدمه چاپ دوم (امضای حنفی در ششم اکتبر 2011) همین اثر تصریح میکند که امید او به احیای جنبش روشنگری در کشورهای عربی/اسلامی و بازخوانی نسبت دین و سیاست در اسلام، انگیزه اصلی او در ترجمه این اثر مهم اسپینوزاست. بهار عربی پس از این مقدمه است که شعله میگیرد و گویی فیلسوف مصری ما میداند که مشابهت میان زمانه او و اسپینوزا چقدر در این رویداد مهم است.
با همین حساسیت است که حنفی در کار ترجمه فاصله خود را با متن اسپینوزا حفظ میکند و گاه با ترکیب ابداعی معانی از مرتبه مترجمی وفادار به متن به کرسی تالیف مینشیند تا روایتی خاص و غیرمستقیم از متن فیلسوف هلندی بدست دهد. روایتی که نوعی مشابهت میان یک تجربه غربی یهودی/مسیحی و یک تجربه اسلامی برقرار میکند و میکوشد تا از رهگذر بازسازی ذهنی یک رویداد مهم اروپایی در متن جامعه عربی/اسلامی مرزهای آمیزش و همزیستی دین و سیاست را نشان دهد.[4]
فضایی که حنفی در این مقایسه بازسازی میکند یک شکاف تصویری سیصدساله است، همفکران مصری وعرب او درست سیصدسال پس از رویدادهای قرن هفدهم اروپا به رویارویی با سنت متورم اسلامی برخاستهاند از همین رو قدر تلاشهای خردگرایانه و گیتیانه احیاگران و نواندیشان دینی در جهان عرب و میناگریهای آنها در خوانش متهورانه متن و میراث عربی/ اسلامی بر او پوشیده نیست.
او ناگزیر با بروز رسانی میراث عقلی اسپینوزا و تطبیق آن با ویژگیهای جامعه عربی دست به معماری تازه در میراثی میزند که خشتهای پیشین آن با رشیدرضا، عبده، سیدجمال، عبدالرازق بنا شده بود. امتیاز او نسبت به آنان استفاده مستقیم از آرای نواندیشان و فیلسوفان غربی بود و نیز دسترسی به آخرین یافتههای روشمند علوم انسانی برای بازسازی نزاع دوگانه دین وسیاستِ اسپینوزا، کانت، هگل، فویرباخ، مارکس، نیچه و هوسرل در متن و اقتضائات جامعه مسلمان.
آنچه بر سر اسپینوزا رفته بود بیشباهت با تجاربی نبود که بر سر نواندیشان مسلمان میرفت جز آنکه شناخت اسپینوزا از اسلام و مسلمین بمراتب بستهتر از شناختی بود که حنفی و نواندیشان همعصر او از غرب مسیحی و یهودی داشتند.
اسپینوزا در مقدمه خود بر رساله، از تصویر زمخت زمانه خود از اسلام یاد میکند که محصول فتوحات امپراتوری عثمانی بود. تصویر ملایم و اندیشناک او از اسلام، چنانکه حنفی هم یاد کرده از رهگذر آثار فیلسوفان مسلمان و شبه مسلمان آندلس (نمونه ابن میمون) رسیده بود و با این شناخت، مسلم و بدیهی است که دست حنفی در مقایسه میراث دین و سیاست در غرب و شرق اسلامی بازتر از اسپینوزا بوده است.
حسن حنفی میراث اسپینوزا را به دو علت برمیگزیند: اول آنکه برای او شهامت اسپینوزا در نقد سنت و میراث یهودی/مسیحی نسبت به پیشینیان ممتاز و ستودنی است. شفاف سازی متن مقدس و تفکیک و دور کردن آن از تفسیر خرافی و طبقاتی مفسران خاص با روش نقد تاریخی و برپایه استفاده از نعمت استثنایی عقل.
و دوم آنکه اسپینوزا بصورتی روشمند ماترک فلسفی دکارت را برای ستردن غبار سنت از چهره دینِ سیاسی و نشان دادن تصویری شفاف و عقلانی از نظام سیاسی بکار میگیرد. این کار را اسپینوزا با برقراری نسبت عقلانی میان دین و امر واقع از یکسو، و دفاع از منافع عامه، حقیقت و روش علمی و تاریخی در برابر اصحاب قدرتِ دین و دولت، از سوی دیگر پیش میبرد. تمایزی که میشد در روش او و دکارتی دید که با اصحاب قدرت مصالحه میکرد و بنابراین فلسفه او همچنان در سطح مفاهیم ماند.
تجربه آن روز نظامهای سیاسی اروپا و منازعات دایمی میان کشورهای اروپای غربی درحقیقت بازتاب کشاکش ممتدی بود که سدهها میان نمایندگان کلیسای کاتولیک و متولیان نهاد سلطنت جریان داشت. ضعف مزمن نهاد سلطنت و مونارشیهای آن روز که نمونههای مقدماتی و مبتدی نظامهای لیبرال را با دشواری تجربه میکردند حکایت از ادامه دستاندازی نمایندگان خداوند در حوزه اقتدار زمینی میکرد.
از نظر حنفی اسپینوزا نقطه آرمانی تجربه نظری دکارت و تجربه عملی لایبنیتس بود و رساله الهیاتی سیاسی او میتوانست مرجع مهمی برای تفسیر جدال قدسی/عرفی کهن در کشورهای اسلامی باشد. اسپینوزا در میانه منازعاتی ایستاده بود که شاید برای حنفی نقطه تلاقی تجربهگرایی لاک، دکترین دکارتی و الهیات دینامیک لایبـنیتس برای صورتبندی تازه عقل آزاد انسانی بود. این خرد آزاد که اسپینوزا دراواخر مقدمه اثر خود بدان اشاره میکند هم از دین بهره دارد و هم خطری برای صلح و حاکمیت سیاسی ندارد. همین اصل است که حنفی را به طرح این نکته مهم در مقدمه ترجمه میکشاند که عقل مبنای حاکمیت سیاسی و نظامهای گوناگون آن است و تعبیر “استرداد وظیفه عقل” در آثار او باندازه کافی گویاست.
با این رویکرد نزدیکی حنفی به اسپینوزا هم آشکارا پروژهای سیاسی بود و دفاع عقلی از منافع عینی مسلمانان را در برابر قدرت انحصاری اصحاب دین و منافع قدرت سیاسی دنبال میکرد.
تاکید حنفی بر عنصر خرد و مبارزه با خرافه و شور و هیجان (الاهواء و الانفعالات) همدلی او با اسپینوزا در ویژگی رهاییبخش عقل انسانی است. در تفسیر حنفی از اسپینوزا، محدودیت قوای انسانی در برابر ناموس طبیعت راه را برای پرورش ترس و ضعف او باز میکند و چون اراده ناکافی است ضعف شهامت و جرات بر او مستولی شده و او را بسوی خرافات و اوهام رهنمون میشود.
حنفی در این مقدمه مستوفا از آثار فیلسوفان اروپا بویژه فرانسوی مکرر بهره میگیرد و بطورمثال ارجاع او به اثر نامدار هانری برگسون (دو منبع اخلاق و دین) و تحلیل اراده و هوش و ادراک، پرده از پدیدارشناسی حنفی در مقوله ایمان و تدین مومنان و تعصب ناشی از آن برمیدارد.[5]
رساله اسپینوزا بهانهای برای حنفی است تا به واکاوی و کالبدشکافی مظاهر دین و آثار روحی روانی آن بر اراده آدمی و برانگیختن حس انقیاد و اطاعت چه نسبت به قدرت اعلای طبیعت و چه نسبت به صورت عملی و گیتیانه آن یعنی دولت و حاکمیت، برخیزد. ترکیب دین و خرافه (و گاهی یگانگی این دو) در رساله اسپینوزا و ایجاد ترس و انقیاد در آدمی نسبت به قدرت عالی با پیوند دو مفهوم ضعف و وهم در ایجاد باور قدسی و انحطاط اراده انسانی همعنان است. دین پوشش زیبای امر خرافی میشود، خرافهای که با ترس از امر موهوم نطفه بسته است اما آرامش باطنی میآورد. در این صورتبندی، ترس فصل مشترک دین و خرافه است که راه را برای سلطه سیاسی و انقیاد شهروند باز میکند و دین قباحت آن را بزک میکند.
رساله الهیاتی-سیاسی اسپینوزا برای حسن حنفی سند رهایی شهروند از نظام سلطه ایست که راه تفسیر دین را جز بر ارباب دین بسته است. استناد حنفی همان استناد اسپینوزا به اصل معروف و مرجع پروتستان یعنی Sola scriptura (تنها وتنها متن) است. دستگاه تولیت اعتقادی و نظام اقتدار دینی به عنوان تنها مرجع صلاحیتدار تفسیر متن مقدس از نظر اسپینوزا و حنفی چنان وحی و کتاب مقدس را در خرافه و تصویر و سخن میآمیزد که تفکیک آن برای شهروند سادهدل خوشباور دشوار است و دقیقا همین دشواری است که راه سلطه بر عوام را هموار میکند. [6]
با این صورتبندی، “تقدیس خرافه” رسالت مفسران همین متون مقدس است، کسانی که نام فریبای دین را زیور فراوردههای ترس و خیال عوام میکنند و نتیجه آن را درخدمت قدرت سیاسی درمیاورند. تفسیر را باید از قید انحصار درآورد، آن را همگانی ساخت و برای همگان تضمین و امنیت آفرید تا در برابر برداشتهای آزاد خود مصونیت داشته باشند و این جز از راه سکولاریزاسیون نظام سیاسی میسر نیست.
حنفی در مقدمه رساله و با الهام از اسپینوزا به این دقیقه مهم اشاره میکند و “تقدیس خرافه” را به عنوان ابزاری در دست خداوندان مطلقباوری و رازدانی ناشی از معجون خرافه، اوهام و ناتوانی نوع بشر میداند.
فلسفه اسپینوزا فلسفه طبیعت است، خدای او هم تشخص طبیعی دارد و امر قدسی امریست ماورایی که قاهرانه از فراز این طبیعت دست در تصرف میبرد و با پوششی رازآلود میان ما و مایملکی طبیعی بنام عقل فاصله میاندازد و زمینه را برای انقیاد ما و استبداد قدرت فراهم میسازد، این تصویر اجمالی و گرته حنفی در این مقام است!
در تمامی این فقرات وحی یک کلیدواژه حیاتی است. به تعبیر حنفی، رساله اسپینوزا شناسنامه سرنوشت وحی است که چگونه در طول این مسیر بلند تاریخی، ایمان و وحی به ضد خود بدل می شود. این تبدیل روح به ماده (استفاده او از برگسون) کارکرد مشابه و واحدی در همه ادیان ابراهیمی دارد و به تعبیر او “مسیحیتی که دین معنویت و صلح و فداکاری بود… یهودی که دین طاعت … و اسلامی که دعوت برای اقامه خیر امه اخرجت للناس… بود” چطور به ورطه فساد و خلاف و عصیان و نفرت و تعصب درمیغلطد و ماده و خرافه و حرف و شعار و تعصب و بدعت و جهل و بازیگری و شرک و سقوط حیوانی چگونه جای معنویت و اخلاق و وحی و فطرت و عبادت و ایمان …را میگیرد.[7]
حنفی وقتی در تشریح استحاله دینی و تبدیل وحی به ضد آن در اسلام میرسد، میراث صوفیانه مسلمانان را هم هدف میگیرد که در این فرایند آشنا، حیاتی و نقشآفرین بوده است و دین در این میراث صوفیانه از نظر او ملغمهای از حکایات، روایات و خیالات بافتـنی است. براین پایه او میکوشد تا از اشارات اسپینوزا پلی به باورو فرهنگ ما مسلمانان بزند و در یک آسیبشناسی نزدیک، موانع بکارگیری عقل طبیعی برای رهایی از استبداد سیاسی آلوده به راز صوفیانه را به ما نشان دهد.
او نسبت و نقش راز در این میراث تاریخی را فربه میداند و نقش مخرب و خردسوز برخی صوفیان را در بازپروری و صورتسازی راز میشناسد و از همین روی است که رساله مهم اسپینوزا را برای این روشنگری نیکو و موثر یافته است. او در میان ابزار صوفیان شعر را هدف میگیرد، شعری که صنعت تولید راز و حکمت سبیل مجاز است و میتواند با قوه خیال چندان داستان و تصویر موهوم بسازد که عقل را با تحقیر و تخفیف از وظیفه طبیعی خود منصرف کند.
نگاه حنفی البته با سلوک مداراگر صوفیان و الهیات شفقت و رحمت آنها نامهربان نیست و میداند که هر اندازه که ایشان در تخریب عقل توفیق داشتهاند در بسط انسانیت و مهربانی هم کامیاب بودهاند. کلام اما در قدرت راز و محمل صوفیانه آن برای بسط انقیاد غیرعقلانی است.
حنفی در این مقال و زیر ردای اسپینوزا چراغ بدست گرفته تا زمینههای عقبماندگی مسلمانان را بازشناسی و بازیابی کند و اگر در این راه ارجاعاتی دینگریزانه هم از ناقدان نامدار دین در جهان چون مارکس یا فوئرباخ و حتی معلمان دینباور آنها چون هگل و فیشته میآورد درپی نشان دادن سویههای مخرب دینی است که با رازورزی و احساسگرایی راه رهایی گیتیانه و عقلانی آدمی را مسدود میکند و فرصت استبداد بدست تصویرسازان طبیعتستیز و خرافهبافان عقلگریز میدهد یا راه الیناسیون را به دینداران نشان میدهد.
حنفی میان اروپای قرن هفدهم و معاصر اسپینوزا که در آتش جنگهای عقیدتی و استبداد سیاسی میسوخت و عقبماندگی کشورهای اسلامی در قرن بیستم مشابهتهایی میبیند. در این مشابهتها آنچه درنظر او مشترک است تامین امنیت جامعه با بستن آزادیهای فردی از راه عرضه دین خرافی است. اعتقادزدایی از حکومت بنظر او میتواند این دو تشویش را درمان کند: امنیت و آزادی!ً
شهروندِ خردمندِ آزاد هم کرامت انسانی دارد هم ضمانت اخلاقی و دولت بایسته مقتدر هم نیاز به امنیت و صلح را با چنین شهروندی بهتر میتواند تامین کند و هردوی اینها با احیای نیروی عقل میسر است. این نیاز در جامعهای که درگیر مناقشات عقیدتی است بیشتر احساس میشود و مناقشات عقیدتی خونین رانه و انگیزه اصلی اسپینوزا در نگارش چنین رساله مهمی است.
همین مناقشات ستبر دینی بود که ناگزیر راه نقد متون مقدس و دینی را گشود و زمینه را برای عصر روشنگری در اروپا فراهم کرد. حنفی گویی راه نقد متون مقدس را با استمداد از اسپینوزا گام بگام پیش میبرد طرحی که سالها بعد با آثار او و حتی آثار شاگرد نامدار او نصرحامد ابوزید در نقد نص، کمال و بلوغ یافت.
حنفی از رهگذر آثار اسپینوزا دریافته است که نقد تاریخی متن مقدس میتواند در تنافی و تعارض با ایمان مومنان نباشد و این دستاوردی است که ایمان مسیحی و یهودی امروزه از آن برخوردار اما ایمان مسلمین هنوز نگران از هجوم و تهدید و تضعیف است. نقد تاریخی امکان واکاوی متن از فرامتن را میدهد و فضا و بافتار پیرامونی را از خود متن تفکیک میکند، بنابراین افزونهها، اضافات و داستانها از اصل متن روشن و آشکار میشود و همین راه را برای تفسیر اصلی و ورود به جهان متن فراهم و هموار میسازد.
حنفی امکان نقد متن را شرط اصلی ایمان میداند چون با نقد تاریخی است که گوهر ایمان از پیرایهها بازشناخته میشود و مومن به درک واقعی از مراد خداوند میرسد. تحقق چنین اصلی در گرو آنست که دینداران اصل نقد را بر ایمان مقدم کنند و متن الهی را پیشینی و فراتر از اصل نقد تاریخی ندانند، کاری که از نظر راستکیشان ناممکن و انحرافی بنظر میرسد.
از نظر حنفی ادراک و شعور دینی سه وجه تاریخی، نظری و عملی دارد و این سه وجه خود نماینده سه مرحله است یعنی ابتدا باید از اصالت و نسبت کلام خداوند مطمئن شد سپس به فهم و شرح و تفسیر آن برخاست و درنتیجه آن را به راهنمای زندگی بدل کرد. کاری که اسپینوزا با متن مقدس میکند گذر از همین مراحل سهگانه است: یعنی او ابتدا در اصالت تاریخی نبوت کنکاش میکند و پس از رسیدن به اطمینان، شیوههای تفسیری گوناگون را برای یافتن بهترین معنا در مقام نظر بکار میگیرد و سرانجام درپی یافتن نسبت دین و قدرت برآمده و حکمت عملی یا سیاست اعلی از کلام خداوند استخراج میکند.
حنفی این رویکرد را در اثر خود با عنوان “شیوههای تفسیری: کاوشی در بازخوانی دانش اصول فقه (مناهج التفسير محاولة لقراءة علم أصول الفقه) بسال 1965 هم نشان داده است. کوششی که بخش مهمی از رساله دکتری او در سوربن است. او در پی همین سودای فکری است که بسط اندیشه اسپینوزا را در کشورهای اسلامی پی میگیرد. پروژه “اولویه الواقع علی النص یا اولویه الواقع علی الفکر” که بعدها در آرای شاگرد او نصر حامد ابوزید هم بلوغ پیدا میکند یک نقطه اصلی را هدف گرفته است و آن نبض چیزی است که در آرای اسپینوزا میزند: هدف و غایت وحی عبودیت انسان است اما تفسیر این وحی یک رسالت انسانی است و انسان مفسر در مقامات کلیسا یا اتوریتههای دینی خلاصه نمیشود. تفسیر متن حق هر انسانی است و این حقوق با انحصار یک طبقه و چندمقام شکسته نمیشود!
کار مقامات عالی دینی بردن متن در قالب تفسیری است که از ان عبودیت و انقیاد برخیزد و رازورزی در متن این مهم را با دور کردن امکان تفسیر همگانی، تامین میکند. حال انکه وحی با کلام و تصویر ایجاد ارتباط و مفاهمه میکند و کلام و تصویر چیزی جز محصولات و ابزار همگانی آدمها نیست، بنابراین متن نمیتواند در انحصار اقلیتی باقی بماند و حق تفسیر آن همگانی است.
بنظر حنفی باید زبان راز را گشود و اسطورههای تاریخی و حکایات که بنمایه شناخت دینی ماست را باید از اساس کاوید و آنها را به حرف آورد، تنها با این کار است که ما میتوانیم تاروپود کلام دینی را از هم بازشناسیم و تفکیک کنیم. این کار نیاز به آموختن نظریههای تفسیری و هرمنوتیک دارد چیزی که در زمان اسپـینوزا چندان میسر نبود اما بلطف پیشرفتهای دانش انسانی در اختیار حنفی و معاصران او قرار گرفته است. به علاوه دستاوردهای دیگر دانش بشری هم امروزه چشمان ما را نسبت به میراث گذشته بیشتر گشوده و ما میتوانیم با استفاده از فناوریهای نو زبان زمان را باز کنیم و پای آواز رویدادهایی از تاریخ بنشینیم که تاکنون فقط خاموش و از دور نظاره میکردیم. حنفی همه دستاوردهای زبانشناختی و پژوهش تاریخی را بکار میگیرد تا متن را اولا از انحصار تفسیر طبقاتی دور کند و سپس آن را به خدمت آزادی انسانی درآورد. تفاوت مهم کار او و اسپینوزا در ارجاع فاهمه به طبیعت یا فطرت است که اولی را فیلسوف هلندی پی میگرفت و دومی را حسن حنفی.
حنفی میداند که آرزوی آزادی در قاموس جمهوری گمشده اسپینوزا نمیتواند بیواسطه و بیمقدمه در کشورهای اسلامی فراهم آید و بنابراین نظام سیاسی خردمند و آزادیگستر که مانع حق تفسیر و داوری شهروندان نباشد را بر جمهوری موعود اسپینوزا که برپایه آزادی اعتقاد است مقدم میداند. [8]
[1] حنفی به عنوان دوست قدیم مهدی عاکف مرشد اخوانالمسلمین خود در جایی گفته بود که من از نظر اخوانیها کمونیست و از نظر حکومت، چپِ اخوانیام. اما من خود منکر هویت ملیِّ مصریِ قومیِ عربیِ ناصریم، نیستم! مقاله احمدالجندی در النهار قاهره با عنوان حسن حنفی: الخلافه… 11.2.2010 نقل از شمسالدین الکیلانی در “مفکرون عرب معاصرون، قراءة في تجربة بناءالدولة و حقوقالإنسان ” نشر المرکزالعربی للابحاث و دراسه السیاسات، بیروت، 2016، ص 324
[2]فیشته، مقدمه دوم بر آموزه دانش، نشر ورن پاریس، 1990. ص 308
Doctrine de la science, Œuvres choisies de philosophie première, Vrin
[3] فواد حسن زکریا اندیشمند و فیلسوف مصری (1927-2010)، پدر اگزیستانسیالیسم عربی و رییس اسبق دپارتمان فلسفه دانشگاه عینشمس قاهره و دانشگاه کویت و سردبیر دو نشریه مصری “الفكرالمعاصر” و”تراثالإنسانية” بوده است. وی سال 1962 اثری در باره اسپینوزا به زبان عربی منتشر کرده است و بنابراین نسبت به حنفی در معرفی این فیلسوف نامدار هلندی پیشینه و پیشی دارد.
[4] نمونه این حساسیت را میتوان بهعنوان مثال در استخدام واژه تقوا دید که حنفی با ارجاع به باب تقوی از رساله عرفانی قشیریه آن را معادل دقیقتری برای Pietas اسپینوزا میداند که در ترجمههای فرانسوی به Piété نسخه آپون/ و Ferveur (غیرت دینی) نسخه میزراحی/ برگردانده شده است. و نمونههای بسیار دیگر – رک. رساله ص 114
[5] رک. همان رساله ص 19 و 24
[6] همان. ص 42
[7] رک. همان، ص 23
[8]من در این نوشتار از نکات Josep Puig Montada استاد دانشگاه کمپلوتنسه مادرید در مجموعه مقالات “هیرمینوطیقا التراث و فینومینولوجیا التجدید” یونسکو زیرنظر “احمد عبدالحلیم عطیه” برخوردارم. ابتدا این متن با نیت ترجمه منبع بالا آغاز شد اما سپس منصرف شده و با پژوهش، افزایش و استنتاج، صورت تفصیلی متفاوتی گرفت.