درآمد
محمد جواد اکبرین (سردبیر)
آوردهاند که در سال ۱۳۳۸، محفل الغدیر مشهد، چهارشنبهشبها میزبان جوانانی بود که گردهم میآمدند تا شنوندهی سخنان جوانی ۲۴ ساله باشند که درباره «حکومت عادل» سخن میگفت؛ محمد رضا حکیمی را آن روزها کسی جز همان حلقه نمیشناخت. سالها بعد جوانان همان حلقه، هنگام تحویل سال نوی ۱۳۴۳ به حرم امام هشتم شیعیان رفتند و حدیث «من رَاى سلطاناً جائراً» را با ترجمه و چاپی نفیس در میان انبوه زائران پخش کردند و اندکی بعد گرفتار تعقیب و تهدید و حبس شدند. آن حدیث، بخشی از سخنان حسینبنعلی در مسیر عراق بود که میگفت از پیامبر شنیده است: «هر کس سلطان ستمگرى را ببیند… و با زبان و کردارش با او به مخالفت برنخیزد، سزاوار است خداوند او را در دوزخِ همان سلطان ستمگر بیفکند».
جوان حلقه الغدیر مشهد، چهل روز پیش در ۸۶ سالگی درگذشت. در این شش دهه پس از آن سال، حکومتی که او آن را جائر میدانست فروپاشید و قدرت تازهای رویید. حکیمی اما در حکومت تازه نیز گمشدهاش را نیافت. این بار در مواجهه با بیعدالتیها، قلم را بر قدم ترجیح داد. مرارتِ تألیف دهها اثر با وجه مشترک «عدالت» یادگار او شد و صدها تن در این دهها سال، شاگردان و معاشران او شدند. مرگ او گرههای بسیاری درباره رازهای حیات و هویت و عاطفه و اندیشهاش را ناگشوده گذاشت و پرسشهای بسیاری درباره آنچه نوشت و آنچه نگفت بیپاسخ ماند.
ششمین شماره از فصلنامه نقد دینی، همزمان با چهلمین روز درگذشت استاد محمد رضا حکیمی میزبان و قدردانِ جمعی از صاحبنظران است تا در قدرشناسی از همت آن بزرگوار در طرح مدام مسئلهی عدالت و نیز گشودن گرههای نظری و عملی کارنامهاش به قدر وسع، همت کنند.
❊❊❊
برای عدالت
مفهوم عدالت به درازای تاریخ آدمیزاد، آسیب دیده و شکننده است؛ میتوان به سراغ تک تک جنبشها و حرکتها و حکومتها و تجربههایی رفت که در جستجوی عدالت و برای تحقق آن شکل گرفتهاند و میتوان معیارهایشان را عریان کرد تا معلوم شود جامهای که برای معیارهایشان دوختهاند و عیاری که برای آن در نظر گرفتهاند تا چه اندازه با هم سازگاری دارند و به هم میآیند.
ملاک قرار دادن «انسان و رنجهای عینی و قابل تعریفش» یکی از مهمترین دستاوردهای انسان جدید است که به او این امکان را میدهد که معیارها را در این ترازو بسنجد و شعارهای کلی مانند رضایت خدا، تحقق عدالت و رهایی و آزادی را با هزینههایش در ترازوی انسان بگذارد. دیگر هر جنگی به هر قیمتی نمیارزد، دیگر برای رسیدن به «جامعه بیطبقه» به هر کاری نباید رضایت داد. ایسمهایی که در تولد و مسیرشان معنای مشخصی داشتند دیگر با معانیشان شناخته نمیشوند بلکه با کارنامههایشان در حافظه تاریخ ماندهاند و اصلا مهم نیست که ابتدا نازیسم برای عزت و امنیتِ آلمان چه در سر داشت و یا «رفقا» در نقاط مختلف جهان با چه هدفی عقد و عهد رفاقت بستند؛ این نتیجه و مجموعهی تجربهی آنهاست که داوری درباره آنها را شکل میدهد.
این داوری هر چه هست استفاده از تعابیری که در گذشته به روانی و فراوانی استفاده میشد را دشوار کرده است؛ حالا دیگر نه به راحتی میشود از عدالت حرف زد و نه به آسانی میتوان از آزادی دفاع کرد! زیرا به محض استفاده از این تعابیر باید وحشت مخاطب را از همهی آنچه با شنیدن اینها به ذهنش میرسد مهار کرد و جلوی سوء فهم و سوءتفاهم را گرفت. آسیب دیدگیِ مفاهیم اما اگرچه توجه انسان جدید را به شدت به خود جلب کرده و تلاش میکند ضریب امنیت خود را در هجوم فریبها یا خطاها بالاتر ببرد اما تا رسیدن به یک آگاهیِ جاری و فراگیر راه درازی در پیش است.
اگر همواره مفاهیم قدسی و ارزشهای انسانی سر از ناکجاآبادها در میآورند و عدالت یا دین ایدئولوژیهای هولناک میزایند یکی از دلائلش این است که آنها میل بیشتری به فرار از «تردید» دارند و این راه را برای «آگاهی کاذب» و سرایتِ جهالت هموارتر میکند. تجربههای عدالتخواهانه عموما با اشخاص و ایدههای جزمی آلوده شدهاند. آفت این تجربهها میل به تکیه کردن بر نمادی از عدالت که ناجی محرومان شود و یا دلسپردن به یک ایده و گریز از نقد و تردید درباره آن است؛ وضعیتی که راه را برای پوپولیسم نیز هموار میکند. این سخن درباره ادیان و مذاهب هم صادق است؛ در این هر دو، گرایش به اطمینان، بیش از گرایش به تردید است و شاید بخاطر همین ویژگیست که این تجربهها برای طغیان و برانداختن (که فرماندهمحور است) موفقترند تا برای معماری و ساختن (که محتاجِ عقل جمعی است).
بازگشت به عدالت، محتاج تقویتِ عنصر نقد و تردید در عدالتخواهان و ایدههای آنهاست. این هم ممکن نیست جز با توجه بیشتر به رنجهای انسان؛ بدون آنکه رنجهایش را ارزشداوری کند و برخی از رنجها را حقیر بداند و برخی را گرانقیمت. توجه به «انسان متوسط» و همه آنچه به متوسط بودن او بازمیگردد نقطه بالندگیِ آزادیخواهی است و به او اجازه میدهد تا نقد و تردید را گشوده نگهدارد و از قضا تجربههای آزادیخواهانه نیز دقیقا در نقاطی لطمه خوردند که در افراد و ایدهها و آرمانها متوقف شدند.
به گمانم دینداران عدالتخواه هر چه در بیان عدل، پرکار و تازه نفساند اما در بنانِ عدل، معمارانی ناتمام و خستهاند؛ این اگرچه از اهمیت دسترنجشان نمیکاهد اما دشواریِ کارهای نکرده و راههای نرفته را به رخ میکشد. به روح استاد محمد رضا حکیمی درود میفرستم و برای همهی آنان که دغدغهی بیان و بنان عدالت دارند کامروایی آرزو میکنم.