خودکشی فمینیسم یا استخلاص اسلام؟
تأملی بر چیستی تجددگرایی فقهی نواندیشان دینی و «هرگز به عقب بازنمیگردیمِ» فمینیستها
مهدیس صادقی پویا[1]
مقدمه
در جهان خمیده به سوی دوگانهها، و شایق به نادیدهانگاری «راه سوم» و راههای چندم در بسترهای متنوع اندیشه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، اگر تلاش برای یافتن پاسخی مستدل به پرسشهایی مانند آنچه که در عنوان این مقاله مطرح شده است، در چارچوب دستورات کاری دو جبهه مذکور در مناظرههای رایج قرار نگیرد، به احتمال بسیار زیاد، در مظن اتهامی شایع قرار خواهد گرفت: نفاق و یا بلاتکلیفی سیاسی. این نادیدهانگاری، چه ناشی از تاریخ طولانی تبعیض جنسی و اراده بر مبارزه و مقابله با آن باشد، و چه ناشی از دلبستگی به چارچوب اسلامی که از حدود دینی و فرهنگی فراتر رفته و به اسلامی سیاسی بدل گشته است، به نظر میرسد که هواخواهان دسته اول را در خشم ناشی از تاریخ طولانی ستم جنسی، از واقعیت فردی و گروهی زنان مسلمان-اسلام، نه به مثابه تنها یک دین، بلکه به مثابه یک فرهنگ-، دور کرده، و دسته دوم را با نوعی رودربایستی با آن چه اسکلت فقه اسلام را تشکیل داده، مواجه کرده است. اسکلتی که اگر فرو بریزد، شاید انحلال، تنها سرنوشت قابل تصور برای آن باشد. برای بررسی صحت چنین داعیهای، مطالعه هستی هر دو سو میتواند آغاز تلاش برای یافتن پاسخ پرسشهایی چون این باشد که جایگاه نواندیشی دینی معاصر در بررسی مسئله زن و رهایی او کجاست؟ نواندیشی دینی، تا چه حد پذیرای اصلاح و حتی حذف عناصری از متن و فقه و فتوای اسلامی است؟ و در مسیری که تا کنون طی کرده، چه دستاوردهایی داشته، و کسانی که با دیده تردید به این تلاش مینگرند، چه نقدهایی را بر این کارنامه وارد میکنند؟ و در نهایت، آیا چیزی به نام «فمینیسم اسلامی» ممکن است؟
در این مقاله، و در تلاش برای به چالش کشیدن خود و یافتن پاسخهای مستدل، و تا حد امکان، جامع و کامل به پرسشهای ذکر شده در بالا، نگاهی انتقادی خواهم داشت به انتقاداتی که هر یک از این دو جبهه، به ایدئولوژی [ها]، راهکارها و اهداف یکدیگر وارد میکنند، و هر یک با ارائه برهانهای به خصوص، باور دارند که یا موجودیت یکی، آلوده به تناقضهای عملیاتی است، و اصولاً قابل تأمل هم نیست، یا معتقدند که نگرش جبهه مقابل، شمولیت کافی را برای نمایندگی تمام زنان از گروههای مختلف اجتماعی، عقیدتی، قومی، جنسی و غیره نداشته، و صرفاً با شکلدهی نوعی فمینیسم طبقهایِ متعلق به یکی از طبقات خاص اجتماعی که با بهرهگیری از حمایتها و همگراییهای جریانهای اصلی، تبدیل به فمینیسم مسلط شده است، به احقاق حقوق و منافع گروهی خاص از زنان میپردازد؛ در حالی که جایگاه زن مسلمان در این کنش فمینیستی، یا نادیده گرفته میشود، یا مستورِ کلیشههای معمول و متداول، از حیطه تفکر خارج میگردد. آن چه در حین خوانش این مقاله، باید مد نظر قرار داده شود، این است که سودای اصلی آن، نه ارائه پاسخی همسو با یکی از این دو رسته، بلکه بازپرسی از این پرسش است که چرا فارغ از تسلط چارچوبی دوتاییهای موجود، تلاش برای یافتن اسلوبی «ناهنجار» و «منحرف»، در دستور کار نیروهای حاضر در صحنه قرار نمیگیرد. به نظر میرسد که با پاسخ دادن به این پرسش، میتوان از تسلط و تحدید یک یا هر دو جانب رها، در کارِ گشودن این گره کور کهن شد.
نواندیشی دینی چیست و دوگانههای متعدد موجود در پیوند و مراوده این نواندیشی و مسئله زن، چیستند؟
عبدالکریم سروش، مشهور به «مناقشهبرانگیزترین روشنفکر دینی و یکی از تأثیرگذارترین متألّهان شیعی نزدیک به سه دههٔ اخیر ایران و رهبر جریان روشنفکری اصلاحطلب ایران»-آنطور که نگاه عمومی وی را به رسمیت میشناسد-، کمی بیش از دو دهه پیش، نواندیشی دینی را «راه» نواندیشان دینی تفسیر کرد. راهی که در آن، «نه تجربههای انسانی در جوامع پس از ظهور اسلام، و نه تجربههای نبوی، هیچیک قربانی یکدیگر نخواهند شد». به باور او:
«در عصر مدرن، وحی کهن، همچنان حرفهای بسیاری برای زدن و نکتههای فراوانی برای یاد ادادن به ما دارد، و ثروتی که در آن نهفته است، به هیچ وجه، برای ما تکراری و کهنه نخواهد شد. عادلانه نخواهد بود که نواندیشی دینی را به یک فرقه یا حزب سیاسی تقلیل دهیم؛ هرچند که این نواندیشی میتواند تغییرات گستردهای، هم در سپهر سیاسی و هم در سپهر دینی، برای ما به ارمغان بیاورد».[2]
در وهله نخست، با اتکای به این نگاه که البته در میان متفکران نواندیش دینی، به تفاوتهایی جزئی و گاهی کلان با آن برمیخوریم، موجودیت نواندیشی دینی، حفظ چارچوب اصولی دین، به منزله «وحی خداوندی» است که به زعم سروش، هنوز، مکنت بسیار برای آموختن به بشریت دارد، و آنچه که در این میان، و در مواجهه با امور و مسائل مهم مطرح در جوامع بشری در برنامه کاری نواندیشان دینی قرار میگیرد، برابر است با بهروزرسانی دستور کار، و تغییر محتوا و همچنین اسلوب و روش، تا با گذر از این «راه»، بتوان دین را از قربانی شدن در برابر تحولات پرسرعت و بیتعارف زمانه حاضر، مصون نگاه داشت.
در همین نقطه، منازعهای دیگر، چه درونگروهی و چه برونگروهی نواندیشان دینی، که البته در بررسی مسئله زن نیز جایگاهی ویژه پیدا میکند، پدیدار میشود: دین به معنای نه کهن آن، بلکه در قالب آن چه که در جوامع کنونی با آن مواجهیم، آیا جهانبینیای است که بیشتر به سپهر خصوصی افراد رانده شده، یا تلاش نواندیشی دینی دقیقاً این است که این جهانبینی منطبق با عصر مدرن کنونی، در زیست اجتماعی افراد نیز جایگاه خود را حفظ کرده و بتواند به افراد بشر، در زندگی سیاسی و اقتصادیشان نیز یاری برساند.
ارزیابی نگاه سوم از این دوگانه اما مخدوش است؛ مخدوش از آن جهت که آیا در عصر مدرن، این امکان وجود دارد که عرصه شخصی زندگی فرد، تحت تأثیر هویت و موجودیت اجتماعی او قرار نگیرد، یا انسان قادر است خود را پیش از خروج از محیط شخصی زندگیاش از مناسک، باورها و چارچوب عقیدتی خود عاری کرده و سپس گام به عرصه اجتماعی بنهد؟ به نظر میرسد که اسلام از آغاز راه، همچون دیگر ادیان، نه تنها نوعی دستور کار فردی، بلکه نوعی برنامه جمعی و گروهی، به منظور «بهتر زیستن» معرفی شده است، تا با وضع قواعد، و سپس تأسیس نظام قانونی بر مبنای این قواعد، «منجی» جامعه بشری و پیشبُرد او به سوی «رستگاری» در نظام الهی مد نظرش باشد. فارغ از اینکه، نواندیشان دینی نیز، با هدف تعریف و گنجایش دین در نظم اجتماعی کنونی، با این دوتایی و اضطرار انتخاب یکی، مخالفند، اما مسئله اصلی آن است که در بررسی مسئله زن، چهطور میتوان قائل به انتخاب یکی از این دو سپهر به عنوان بستری برای قاعدهگذاری شد تا حدود حریم زندگی شخصی و اجتماعی زن مسلمان را تعیین کرد. اکنون، پای یک نکته و یک پرسش به میان میآید.
پرسش آن است که در بحث بررسی مسئله زن در باور نواندیشی دینی، آیا بازاندیشی در هویت زن مسلمان در جوامع امروزی حائز اهمیت است و یا از نظامهایی صحبت میکنیم که اسلام، پایه، اساس و استخوانبندی برقراری قاعده و قانون در آنها به حساب میآید؟ به نظر میرسد که در مسئله نخست، کمتر از مسئله دوم با بحث اسلام سیاسی مواجهیم، اگرچه که مسئله دوم، بیشتر در مرکزیت بحثهای متداول امروزی قرار دارد. چرا که مسئلهای که به اصطلاح، «بنبست فقهی» نامیده میشود، تبدیل به پرسشی نه تنها برای پژوهشگران دین در این جوامع شده، بلکه، کنشگریها و پژوهشگریهای فمینیستی نیز امروزه، درصدد یافتن منافذ و روشهایی هستند که با توسل به آنها، بتوان از این بنبست گذر کرد و بر خلاف گذشته، و به جای پافشاری بر حذف حداکثری و رادیکال پرهزینه در نظامهای اسلامی/اسلامگرا، روی به رویکردهایی آورد، که با بهکارگیری آنها بتوان در نظم فعلی، رسوخ کرده و به باور برخی، دست به «اصلاح» و به باور برخی، دست به تحول «زیرپوستی» زد. به همین جهت است، که دستیابی به هدف اصلی نواندیشی دینی در مسئله زن اندکی با مشکل مواجه میشود که همان نکته قابل بررسی ما در اینجاست. به عبارت دیگر، در کنار افزایش میل اجتماعی به برقراری سکولاریسم در نظامهای سیاسی-اجتماعی، آیا تلاش برای یافتن راهحلی درباره مسئله زن و حقوق او، در نظم اسلامی، و در جامعهای همچون جامعه ایران، اتلاف زمان و انرژی محسوب میشود یا خیر؟ تأمل در باب این نکته که خود، در قامت یک پرسش همواره اذهان را به خود مشغول کرده است، میتواند راهگشای تحلیل و تفسیر بهتر و عمیقتر درباره چرایی وجود و تثبیت موجودیت «نواندیشی دینی»، بالاخص در بررسی مسئله زنان باشد.
آغاز نواندیشی دینی در ایران را میتوان در قرن نوزدهم جستوجو کرد. هنگامی که جنبش مشروطه، با طلب حمایت و با بهرهگیری از فقها و مراجع دینی، بر حسب نیاز و ساختار جامعه ایران، تلاش میکرد تا این لایه از جامعه را که تأثیرات عمیق بر لایههای متعدد دیگر آن داشتند، با خود همراه کند. البته این به معنای حضور دست اولی و عاملانه فقها و مقامات دینی در این جنبش نبود، بلکه در کنار حضور پررنگ آنان در آن، همراهی اقشار مختلف از این گروه نیز امری لازم به نظر میرسید. شاید بتوان آغاز بهرهگیری از اسلام برای دستیابی به اهداف سیاسی را در دوران مدرن ایران نیز، به همین دوره زمانی بازگرداند. در این دوره زمانی، «اسلام سیاسی»، معنایی منسجم و البته قابل نظریهپردازی پیدا کرده، و در مقابل نیز، نهادهای قدرت یا وابسته به قدرت، از آن برای تنظیم یا بازتنظیم شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی استفاده کردهاند. شناخت اصول مورد نظر این نواندیشی دینی به دست اندیشمندان مسلمان ایرانی که به «اصول سازگاری اسلام و مدرنیته» نیز شهرت دارد، میتواند به ما در پیدا کردن سرنخ مطالعه مسئله زن و پاسخ به این پرسش که آیا تغییر و بهروزرسانی فقه خواهد توانست به ما در پیشبرد اهداف نواندیشی دینی درباره مسئله زن یاری رساند یا خیر، کمک کند. در این بین، سه اصل اولیه، بیش از دیگر اصول قابل بررسی است.
اصل نخست، این است که در مقایسه با اسلام رسمی که سرسختانه پایبند مبادی ارائه شده در چارچوب اسلام اولیه است، اسلام نواندیش، نگاهی تلولوژیکی به اصول اسلامی دارد؛ به این معنا که احکام و آداب اسلامی میباید در خدمت اهداف بزرگتری باشند، که این اهداف، در بازههای زمانی مختلف و بر اساس نیازهای مطرح، متفاوت خواهد بود. در مسئله زن، استفاده از این اصل، امری ضروری به نظر میرسد. چرا که احکام مشخصاً صادر شده درباره زنان در اسلام، با آن چه که قوانین مدرن جامعه و خواستههای زنان در نظر دارند، سازگاری نداشته، و ضرورت تغییر این احکام و به زعم بسیاری، حذف آنان، غیر قابل انکار است.
اصل دوم، کاملاً برهمزننده «پرسش از غایت ممنوع است»ی است که مبنای آن را ناتوان بودن ذهن انسان از درک چرایی احکام اسلام الهی تشکیل میدهد. در اسلام نواندیش، این گزاره که «عقلانیت انسان، هدف احکام اسلامی، و وحی خداوندی، را نمیتواند درک کند»، جایی نداشته و قویاً به چالش کشیده میشود. به همین دلیل است که منتقدان فمینیست، و نواندیشان دینی، میتوانند مسیری بازتر پیش روی خود تصور کنند که با پیگیری آن، به ناکارآمدی احکام صادر شده، چه اولیه و چه ثانویه، اذعان کرده و بتوانند برای موجودیت زن مسلمان، هستی دیگری ترسیم کنند.
اصل سوم نواندیشی اسلامی، در میان تمام این اصول شاید مهمترین اصلی باشد که در بررسی مسئله زن، قابل استناد است. این اصل بر این مسئله تأکید میکند که اگر هدف اسلام، افزایش کرامت و حرمت انسانی باشد، بدون احترام گذاشتن به فردیت و آزادی انتخاب افراد، صحبت از کرامت انسانی بیهوده است.
اینجا، نقطه تلاقی مجادلهکنندگان بر مسائل مطرح و حساسیتبرانگیزی چون حجاب است. و البته یکی از مقولاتی که به نظر میرسد بیش از دیگر سرفصلها، در دستور کاری نواندیشان دینی مغفول نیز مانده باشد. یکی از استدلالهای فمینیسم، مخالف با حضور نواندیشی اسلامی در بررسی مسئله زن، و به خصوص در مسئله اساسی حجاب این است که چگونه میتوان حجاب را که به زعم آنان به زنان، جایگاهی منفعل و بیفاعلیت میبخشد و آنها را تبدیل به ابژههایی میکند که «باید» با استفاده از حجاب از فاعلیت جنسی مردان در امان بمانند، از اساس پذیرفت و سپس، صحبت از فردگرایی و احترام به آزادی بیان کرد و در نتیجه برای کرامت انسانی، ارزش قائل شد. در نگاه به این مسئله، و در تلاش برای پیدا کردن راه حل، عدهای نیز به کلی موجودیت زن مسلمان و تلاش او برای بهبود وضعیت حقوقی و قانونی خود را انکار کرده، و او را دچار «گمگشتگی» و «بلاتکلیفی» میدانند. در چنین رویکری، که البته خود نیز در بنیان، به منفعل بودن زن مسلمان باور دارد، به سختی میتوان ردپایی از اصلاح و آن چه که در مسئله دینی، به آن نواندیشی میگوییم، پیدا کرد. به همین دلیل است که نواندیشان دینی باور دارند که در نواندیشی دینی مد نظر آنها، نگاهی جمعگرایانه، در عین احترام به انتخابهای فردی در بررسی حقوق زن و مسئله زن به طور کلی در اسلام، یکی از اصولی است که نباید آن را از یاد برد. با اتکای به همین اصول، آن چه که نواندیشی دینی با آن مواجه میشود، جایگاه زن نه دیگر در دین، بلکه در همین ساختار نوگرا و نوین نواندیشی دینی (در اینجا اسلامی) است. پرسش مطرح در اینجا این است که نواندیشی دینی چگونه خود را از اتهام/واقعیت مردسالاری و مردانه بودن ساختار قانونگذاری و شریعتسازی تبرئه میکند. برای پاسخ به این پرسش، نگاه واقعبینانه و انتقادی به جایگاه زنِ ناموضوع بلکه عامل، اولویت دارد.
مواجهه نواندیشی دینی با مسئله زن: زنان نواندیش دینی در کجای این ساختار قرار دارند؟
پس از ارائه مختصری از این مباحث بنیادین، میتوان به آنچه که امروز، فمینیستها با قاطعیت از پذیرش آن امتناع میکنند، یعنی تعیین تکلیف و راهیابی و راهبری مردان به جای زنان و برای زنان، پرداخت. جنبش فمینیسم از آغاز راه خود بر این نکته تأکید کرده که هدفش، تنها دستیابی به حقوق برابر و آزادی نیست؛ بلکه دسترسی و مالکیت تریبونها و سازوکار قدرت به وسیله زنان، به منظور ارزیابی، بررسی و تصمیمگیری برای زنان و درباره زنان است که میتواند به عنوان هدف اصلی آن در نظر گرفته شود. در همین راستا، یکی از نکاتی که در بررسی کارنامه و عملکرد نواندیشی دینی باید به آن پرداخت، این است که جایگاه زنان، نه به عنوان موضوع بحث و بررسی، بلکه به عنوان فاعل، عامل و بازیگر اصلی در طرحریزی نواندیشی دینی در مبحث زنان کجاست؟
در همین راستا، بسیاری از منتقدان، نه تنها اندیشه سنتی دینی، بلکه نواندیشی دینی را نیز متهم به داشتن ساختاری «مردانه» کرده و باور دارند که در فضایی اینچنین مردانه، که عاملیت اصلی با بازیگران مرد است، چهطور میتوان به مسائل زنان، از نزدیکترین و عمیقترین زاویه ممکن پرداخت و «مردان به جای زنان، و برای زنان»، نه تنها تکرار دور باطل مردسالاری است، بلکه در تناقض با ادعای نواندیشی در میان اندیشمندان و تحلیلگران دیندار یا کسانی است که به کاربردی بودن نواندیشی دینی باور دارند.
در میان نواندیشان دینی و اسلامپژوهان ایرانی که واقف و قائل به بازاندیشی در مسئله زن و مسائل و مقولات مربوط به زنان در اسلام هستند نیز، این مبحث میتواند حائز اهمیت اساسی باشد. مسئله زن ایرانی، به خصوص پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ در ایران، به مسئلهای چندان پیچیده بدل شد، که به سختی و شاید هرگز بتوان آن را تنها در مقوله حجاب اسلامیِ اجباری که امروزه مورد توجه بسیاری است، خلاصه و محدود کرد. مسئله زن ایرانی، و موجودیت او، نه تنها مسئلهای فقهی برای یک حاکمیت اسلامی است، بلکه در تقاطع چندین و چند شاخه هویتمدار قومیتی، دینی و جنسیتی، تبدیل به امری تمامقد سیاسی شده است. عدهای، این تبدیل را، اولین کنش سیاسی جمهوری اسلامی، پس از دستیابی به قدرت، بعد از انقلاب ۱۳۵۷ ارزیابی کرده، و آغاز سیاسی شدن نگرش دینی به زن را، به همان نقطه زمانی ارجاع میدهند. دگرسانی قانون خانواده، تنها چند هفته پس از انقلاب، در کنار زمزمههای متناقض درباره اجباری کردن حجاب که نخست از اماکن اداری و دولتی آغاز شد، و سپس به فضای عمومی جامعه کشانده شد، -و البته که حریم شخصی شهروندان نیز از آن در امان نماند-، همان نقطه مبدأ و نقطه عطفی است، که هنوز موضوع مطالعات گسترده است.
با این توصیف، نواندیشی دینی در سالهای اخیر، و در تقابل نه الزامی، اما عمومی با بافتار و ساختار فرهنگی، دینی و سیاسی حاکمیت فعلی، و در تلاش برای جایگیری در کنار کنشگران و مبارزان حوزه زنان، دست به تعریف نوینتر و متمایزتری از مسئله زن در نگرش دینی زده است. در بدنه نواندیشی ایرانی، اگرچه همچنان آن ساختار مردانه نواندیشی دینی، در بررسی مسئله زن، قابل بررسی است، اما حضور زنان اسلامپژوه دینی متمرکز بر مسئله زنان، به خصوص به عنوان امری سیاسی در سالهای پس از انقلاب، و بیشتر، در سالهای پس از جنبش سبز، اهمیتی حیاتی داشته و به طرز چشمگیری قابل مشاهده است. در بررسی کارنامه نواندیشی دینی ایرانی، بالطبع، نمیتوان از بررسی فعالیتهای اندیشمندانی چون صدیقه وسمقی، و آغاز به کار جمعیتها و انجمنهایی چون جمعیت زنان مسلمان نواندیش، غافل شد. همانطور که پیشتر هم ذکر شد، به قطع، مقصود از بررسی کارنامه این اندیشمندان، ارائه نقطه نظر قاطع و همسو با یکی از دو نگاه ذکر شده در ابتدای مقاله، هدف اولیه نیست، بلکه آنچه که اهمیت دارد، نگاهی انتقادی و تحلیلی به این کارنامه، و استقبال عمومی زنان از این موجودیتها و البته اعلام موجودیت آنهاست. اگرچه میتوان با ملاحظات مختلف فمینیستی به مسئله زن نگریست، و طبعاً تفاوتهای نظری چشمگیری نیز در میان نواندیشان دینی درباره مسئله زن، قابل مشاهده است، اما پایه و اساس نواندیشی دینی در این باره، باور به تفاوتهای «تکوینی» و «طبیعی» میان دو جنس از افراد جامعه، یعنی زنان و مردان است؛ آن چه موجب بروز تفاوت دیدگاهی میان اندیشمندان سنتی دین و نواندیشان دینی میشود، این است که از دریچه نگرش نواندیشی دینی، این تفاوتها نمیتوانند و نباید منجر به ساخت و برساخت تفاوتهای «ارزشی» شوند. همین باور در کنار یقین به این که، حقوق، مسئلهای مدنی است و نه دینی، باز هم پاسخ به این پرسش را تبدیل به امری حائز اهمیت میکند: آیا تغییر و «اصلاح» فقه میتواند منجر به حل مشکلات مربوط به زنان در بحث آزادیهای اجتماعی شود یا خیر. از سوی دیگر، با نخستین و قویترین استدلال مخالفان حضور فقه و اسلام در تصمیمگیریهای قانونی و مدنی و فرهنگی روبهرو میشویم که در تلاش برای جداسازی دین از دولت -دولت به معنای نهاد تصمیمگیر، مجری، قانونگذار، قانونساز و یا ناظر در هر چارچوب سیاسی که باشد-، مباحثه پیرامون جایگاه فقه در مسئله زن و تلاش برای اصلاح فقهی را تلاشی بیهوده دانسته و آن را عاملی اساسی در «عادیسازی» حضور قطب قدرتمند دین، فقه، و شریعت در تصمیمگیریهای سیاسی و اجتماعی قلمداد میکنند.
از سوی دیگر، یکی از انتقادات نواندیشان دینی در باب بررسی مسئله زن، این است که چهطور میتوان در چارچوب یک حکومت دینی، -«جمهوری» اسلامی در مورد ایران- که دین در تمام ابعاد اصلی آن، همچون تصمیمگیری/تصمیمسازی قانونی، فعالیت مدنی، ارائه و تغییر تعاریف حقوقی، اجرای قانون، مناسبات نظارتی بر اجرای قانون، تعیین ابعاد نظام تنبیهی و قضایی، نه تنها نقشی اصلی و اولیه، بلکه به واقع، پایهایترین نقش را ایفا میکند، به بررسی مسئله زنان پرداخت، بی آنکه وقعی به این نقش مؤثر در چنین نظامی بنهیم. به همین سبب، دیدگاه نواندیشی دینی در بحث حاضر، خود را موظف به به یافتن راه حلی میداند که هم به اندیشه اسلامی پایبند باشد، و هم به کنشی فرایندی باور داشته باشد که به حضور و نقش دین در تعیین بافتار مدنیه در چارچوبی واقعگرایانه بنگرد.
بررسی فقدانهای متقابل نواندیشی دینی و فموکراتیسم اسلامستیز: جای خالی دین به مثابه سنت و فرهنگ در بررسی اسلام و مسئله زن
در ابتدا قابل ذکر است که در بررسی این مقوله، نباید از مسئله متقابل بودن کنش و واکنش و رابطه مبادلهای میان نقش اسلام سیاسی و همینطور اسلام به مثابه فرهنگ، در تعیین حدود اجتماعی هستی مسلمانان چه در جوامع تحت حاکمیت نظامهای اسلامی و چه خارج از آن غافل شد. این وجه دوم نگاه به اسلام، همان وجهی است که شاید کمتر از دیگر وجوه، مورد بررسی و ارزیابی در این زمینه قرار بگیرد؛ نگاه به نقش دین در بافتار مدنی و شهروندی جامعه ایران، نه تنها قابل بررسی به لحاظ وجود نوعی اکراه و اجبار سیاسی-اسلامی در این جامعه است، بلکه اسلام به مثابه امری مدنی و شهروندی که گروه متکثری از جامعه ایران، نه تنها در امور دینی زندگی خود، بلکه در زندگی اجتماعی خود نیز نهادینه کردهاند، حائز اهمیت بسیار است. یکی از مثالهای بارز در این باره، تعین وجودی حجاب، به عنوان یکی از تلاشهای «مبارزاتی» ضد استبداد در دوره محمدرضا پهلوی، و در نتیجه شکلگیری نوعی حجاب سیاسی است که خود بحثی بسیار قابل توجه و تأملبرانگیز در انتخاب پوشش برخی احزاب و گروههای سیاسی و چریکی پیشاانقلاب است. پرسش اساسی همیشه این بوده که این حجاب سیاسی تا چه حد موجب شده تا مبارزه با حجاب اجباری که تا سالها پس از انقلاب ۱۳۵۷، شکل و شمایل همان حجاب سیاسی را حفظ کرد، به امری دشوار بدل شود بنابراین با تمرکز صرف روی مسئله حجاب که بیتردید، مهمترین محل دعوای بسیاری از گروههای سیاسی و نواندیشی و کهناندیشی و رادیکال و لیبرال و غیره در مسئله زن است، میتوانیم به این نتیجه درخور توجه دست یابیک که در بررسیهای نواندیشی دینی، مسئله، تنها اجبار حاکمیتی و دولتی نبوده، و ما با بنیاد و بنایی مواجهیم که اسلام، نه تنها به مثابه یک دین، بلکه تبدیل به نوعی نهاد فرهنگی، در ابعاد مختلف زندگی شخصی و اجتماعی شهروندان جامعه، به خصوص دینداران آن شده است. «فرهنگی» که نه فقط زن مسلمان مؤمن را تحت تأثیر خود قرار داده است، بلکه زنان از دیگر جریانهای دینی و حتی زنان آتئیست را نیز در این شبکهبندیهای اجتماعی تحت تسلط خود درآورده است. لُب کلام اینجاست که در جامعهای با نهاد حاکمیتی و نهاد فرهنگی دینی، نمیتوان هستی «نواندیشی دینی» را زیر سؤال برد و آن را به تمامی، از ابتدای امر، به «جرم» دینی بودن رد کرد.
نکتهای که در این باره، توجه خواننده را باید به آن جلب کرد، این است که در بحث نواندیشی دینی، ما تنها با مسئله زن مسلمان در جامعه مسلمان که دین رایج و رسمی آن اسلام است، مواجه نیستیم. مسئله بررسی فقهی و حقوقی زن مسلمان در ساختار دینی، محدود به مرزهای جغرافیایی نشده و برای مثال، تلاش نهادهای اسلامی در جوامع غیراسلامی، برای پیاده شدن شریعت درباره مسلمانان در جوامعی که هیچ مبنای اسلامی در قانونگذاری ندارند نیز، مطرح است. از نمونههای آن میتوان به تلاش اسلامگرایان در جوامع اروپای غربی و شمالی را اشاره کرد که تلاش میکنند تا حدود زندگی زن مسلمان را در چارچوب شریعت اسلامی، نه کمتر و نه بیشتر، تعیین کرده و در نتیجه در تضاد با ساختار قانونی و حقوقی جوامع خود به مشکل برمیخورند. تلاشهای سالهای گذشته اسلامگرایان ساکن اروپا در برای مثال قانونی کردن چندهمسری برای مردان مسلمان، یا بهکارگیری فقه اسلامی درباره مسئله ارث که حق زن را نیمی از حق مرد به شمار میآورد، از نمونه چنین تلاشهایی است. این نکته کوتاه، تنها از این جهت ذکر میشود که خواننده متن فوق بتواند تمایزی اساسی میان نواندیشی اسلامی و اسلامگرایی قائل شود.
این نکته، سازنده هسته و مرکز مباحث مربوط به فمینیسم اسلامی است. برای فمینیسم اسلامی، نه اتحاد با فمینیستهای اسلامستیز مقدور است، و نه هدف و ماهیت آن، قرار گرفتن در جبهه اسلامگرایان زنستیز است. فمینیسم اسلامی دقیقاً به همین دلیل، هستیای در عین حال مستقل، و در عین حال مطرود پیدا کرده است. از مباحثی نظیر این که «آیا اصلاً چیزی به نام فمینیسم اسلامی ممکن است» گرفته، تا این که «فمینیستهای اسلامی کجای صف مبارزه قرار میگیرند/بگیرند»، همگی نشاندهنده نگاه مظنون و مردد عامه جریان فمینیستی به این موجودیت است. با نگاه رادیکالِ فمینیستی، اصولاً قرار دادن «فمینیسم» و «اسلامی» در کنار یکدیگر ناممکن است، چرا که از این نگاه، اسلام اصولاً ماهیتی زنستیز دارد. از سوی دیگر، نگاه ایدئولوژیک حاکمیت اسلامی به زن، موجب میشود تا فمینیستهای مسلمان، از بهکارگیری اصطلاح «فمینیسم اسلامی» به دلایل مختلف اجتناب کنند. چرا که نخست، در دوقطبی مرتبط با توافق یا تعارض با ساختار حاکمیتی اسلامی، تأکید بر نوعی فمینیسم اسلامی، مورد پذیرش جمعیت متعارض با حاکمیت اسلامی قرار نمیگیرد و در مقابل، نواندیشان دینی نیز بعضاً در تعارض با فموکراتیسم اسلامستیز، از به کار بردن واژه فمینیست اجتناب میکنند. این، همان مسئلهای است که در آغاز این مقاله پیش و بیش از هر چیزی به عنوان دغدغه آن ذکر شده است: آیا راهکار، اندیشیدن به راه سوم است و آیا در ساخت و تعیین حدود این راه سوم، و در تضاد میان اسلامگرایی و فموکراتیسم اسلامستیز درباره امور زنان و مسئله زن، با بنبستهای غیرقابل عبور و گرههای ناگشودنی مواجه هستیم یا خیر.
در همین اثناست که راه سومی از جانب گروهی از فمینیستها ارائه میشود. راه سومی که با مرزکشی و تمایزبندی مشخص میان اسلامگرایی و اسلامهراسی/ستیزی، هم با سرسختی و غیرقابل تغییر بودن دین در بحث زنان و زنستیزی به استدلال مبارزاتی برمیخیزد، و هم وجوه و ابعاد مختلف اسلامهراسی را که منجر به نفی و نهی هستی زن مسلمان میشود، بر عموم عریان میسازد. واقعیت ۹۰۰ میلیون نفری بودن زنان مسلمان در سراسر جهان (بر مبنای دوگانه جنسی و جنسیتی، و در نتیجه، ۵۰ درصدی بودن جمعیت زنان در جمعیت ۸/۱ میلیارد نفری مسلمانان در سراسر جهان)، واقعیتی است که نمیتوان به سادگی، و شاید هم هرگز از کنار آن عبور کرد. نقد اصلی و اساسی فمینیستهای دسته آخر و سوم در تقابل با نگرش فمینیستهای اسلامهراس/ستیز دقیقاً در همینجاست که نقش اسلام را چگونه میتوان در جریان زندگی زنان مسلمان نادیده گرفت؟ چهطور میتوان به اسلام، تنها به عنوان یک ایدئولوژی حکومتی نگریست، در حالی که مسلمان بودن نه لزوماً به منزله توافق با این حکومت است، بلکه مسلمان نبودن نیز، به مثابه تعارض با آن نیست. همانطور که برای مثال در ایران طوفانی سالهای پیشاانقلاب، نه محجبه بودن به معنای موافقت با جریان انقلابی دینی بود، و نه محجبه نبودن، به معنای مخالفت با آن جریان؛ و از آنجا که اسلام به تاروپود زندگی زنان مسلمان در جوامع مسلمان یا در اجتماعات مسلمانان در جوامع غیرمسلمان گره خورده است، حذف نگاه دینی در بررسی مسئله زن این بسترها غیرممکن به نظر میرسد. این دقیقاً همان «انحرافی» است که فمینیستهای پسااستعماری و امثال آنان، در تلاش برای انکار و طرد نظم و دوقطبی موجود در بحث زن و اسلام، ایجاد و رهیافتی واقعگرایانه، در عین حال، بیرودربایستی را در این زمینه و در مطالعات و مبارزات خود ابداع کردند. به نظر میرسد که آیندهی هماکنون از راه رسیده و گرهگشا پیرامون مسئله زن در اسلام، در دستان معتقدین به همین رهیافت بوده و در نتیجه بتواند نگرشی واقعبینانه و ساختارمند و بیتعارف در تلاش برای احقاق حقوق زنان، نه با توجه به معیارهای جامعه و نظم مردسالار، بلکه با توجه به نگاهی عدالتمحور، اتخاذ نماید.
منابع مورد استفاده:
- Guirous, Lydia (2018). “Le suicide féministe”, Édition l’Observatoire, Paris, France
- Kian, Azadeh (2019). “Femme et pouvoir en Islam”, Michalon, Paris, France
- Kian, Azadeh (2019). “Les femme iranienne entre Islam, État, et famille”, Maisonneuve et Larose, Paris, France
- Mahmood, Saba (2009). “Politique de la piété: le féminisme à l’épreuve du renouveau islamique”, traduit de l’anglais (États-Unis) par Nadia Marzouki, Édition La Découverte, Paris, France
- Moghadam, Valentine M. (2009). “Globalization and Social Movements: Islamism, Feminism, and the Global Justice Movement”, Rowman and Littlefield Publishers Inc., United Kingdom
- Moghissi, Haideh (1999). “Feminism and Islamic Fundamentalism, Zed Books Ltd., New York, United States of America
- Vasmaghi, Sedigheh (2014). “Women, Jurisprudence, Islam”, translated by Mr. Ashna and Philip G. Kreyenbroek, Harrassowitz publication, Germany
پانویسها:
[1] پژوهشگر دوره دکتری مطالعات جنسیت و سکسوالیته، دانشگاه پاریس هشت
[2] https://www.drsoroush.com/English/By_DrSoroush/Religious%20Intellectualism%20.html