مسیح بە مثابەی روش
ضرورتها و دشواریهای نواندیشی دینی
هاوژین ملا امین
ترجمە از کردی: عدنان حسنپور
در ارتباط با مفهوم یا اصطلاح نواندیشی دینی، ظاهرا” بە نوعی با دو امر متضاد و متناقض مواجه هستیم: نواندیشی و دین. علیالظاهر در پی آنیم کە بەسان مفاهیمی چون سرد و گرم، نجس و مقدس، زمینی و آسمانی، مطلق و نسبی و…، از این دو مفهوم یا مفاهیم متضاد، یک بنیاد سومین یا بە قول هگل یک سنتز تولید کنیم. مسیح و سرشت دوگانەاش، یا بە عبارت بهتر تعالی کلیەی این مفاهیم متضاد در نمونەای چون مسیح، ما را در ترسیم یک تصویر یا تصور از این هستی یا وضع سومین یاریگر خواهد بود.
احتمالا” خود ایماژ مسیح میتواند نقشی برجستە و مهم در دستیابی ما بە فهمی مناسب از سرشت بنیادین نواندیشی دینی و نواندیشان دینی، در همان نحو متعین و موجود کنونی، داشتە باشد.[1]
دستکم برای نگارندەی این سطور، مسیح صرفا” یک نمونە یا ایماژ پیامبرانە نیست، یعنی ارجاع بە هر پیامبر دیگری غیر از فرزند مریم نمیتواند وافی بە مقصود باشد. طرح چنین انگارەای بە مفهوم وضوح تام و تمام، و بە تبع آن یاریدهندگی مسألەی تجمیع و تعالی این مفاهیم متضاد در وجود فرزند مریم نیست، همچنین بە معنای تقلیل جایگاه پیامبری و یا والاتر دانستن مسیحیت از دیگر ادیانهم نیست. بلکە دلایل بسیاری برای طرح چنین انگارەای وجود دارد کە در این مقال مجال پرداختن بە همەی آنها را نداریم. یکی از دلایلی کە لازم است در این مقال بە جد بر آن تأکید کنیم، مسألەی یگانگی و استثنابودگی وضعیت مسیح و مسیحگری است؛ استثنایی کە همچو نواندیشی دینی و نواندیش دینی حقیقی، تکرار و تحقق مجدد آن بسی دشوار و غامض است. نواندیشی دینی بەسان مسیح همارە خود را در مقابل مصلوبشدن و بر سر یک دوراهی میبیند: عروج و تعالی بە سوی آسمان و درافتادن مجدد بە ورطەی تقدسگرایی دینی و تبدیل شدن بە یک آیین یا مذهب دیگر، و یا سقوط و توصیف آن بە مثابەی یک پدیدەی ناپاکزاد بیبنیاد و منحرف! در نهایتهم مترسک بر جای ماندە بر صلیب، نومیدانە و بە قدر حجم راستگویی خود و تا بدان جا کە «دغدغەی ایمانی» دارد، با تمام وجود فریاد خواهد زد: «پروردگارا چرا تنهایم گذاشتی!»[2].
فرزند مریم حامل دینی جدید نبود، او در پی انجام دو کار مهم بود: اعلان حلول عهد و زمانەای نوین و انجام اصلاحات در دین یا شریعت موسی و سنت یهودی. وی آشکارا آمدە بود تا بە قول قرآن، برخی از حرامها را حلال کند، آمدە بود کە طلسم جمود و سرگردانی را کە بر گردەی پسران اسرائیل مستولی شدە بود، باطل نماید، آمدە بود کە تصور “برگزیدگان پروردگار” را چە در مقام امت و چە بە مثابەی مردان دین الغا کند، و حتی مهر باطلی بزند بر تمامی آیینها و مراسمهای نمادپردازانە و تعمیدگرایانەی مبتنی بر تمایزطلبی و خودمتفاوتانگاری[3].
شاید خود این امر یکی از اصلیترین ارزشها و هنجارهای نواندیشی دینی باشد، حتی فراتر از آن، شاید بتوان ادعا کرد کە مورد پیش گفتە کە بنمایەی اصلی پیام مسیح است، دستکم بە زعم بندە (بگذارید چنین فرض کنیم) همانا اصلیترین بنمایەی نواندیشی دینی نیز هست: اعلان حلول عهد و زمانەای نوین و ابطال و حتی فرارفتن و نابود ساختن تمامی موانع ذهنی، فرهنگی، انسانی، و نیز موانع ناشی از قدرت کە فراروی بشر و مقدساتاش قرار گرفتەاند، و آنگاه تعمیم آن بر کل بشریت، فارغ از جنسیت و بدون هرگونە تفاوت و تمایز. در وضعیت مسیحگری یا نواندیشی دینی، ابطال و فروپاشی این موانع بە عامل موجدەی برقراری ارتباط تبدیل نخواهد شد، و یا منجر بە نازل شدن مجدد وحی و الهام و حلول دینی جدید نخواهد شد، موضوع اساسیهم دقیقا” همین نکتە است: رفع موانع مذکور موجب آفرینش انسان/خدا میشود. یعنی امر قدسی را بە سطح جامعەی بشری آوردە و آن را بە گل و خاک زمینی آلودە خواهد کرد. اینگونە است کە انسان مقدس، انسان خداگونە و حتی انسان/خدا متولد خواهد شد؛ انسانی کە نیازی بە اثبات ایماناش نیست، بلکە در حقیقت ایمان، خود اوست، انسانی کە نیازی بە اثبات تقدس، پاکی و مشروعیتاش نیست، بلکە در واقع مقدس، خود اوست. چنین انسانی نشانەگذاری و ختنە نشدە، تعمید و باجی بر او مقرر نگشتە، هیچگونە نماد ایمانی بر پیشانی خود حک نکردە و هیچ جامەی ویژەای جهت تمایز و تشخیص خویش بر تن نکردە است. پدر این انسان ناشناختە است، مقدس بودگی و مرکزیت یافتگی و مشروعیت خودبنیادش، پدر و نیای واقعی اوست، انسان نوزادەی ما، زین پس قدرت و توان اعلان عهد و زمانەای نوین و حلالسازی حرام را در خود حامل است.
بە لحاظ هستیشناختی، بیپدری بە معنای سرشت رادیکال و انقلابی لحظە، عهد و حقیقت ایمانی نوین است، دقیقا” در همان معنایی کە “تامس کوهن” در مورد “انقلاب علمی” مدنظر داشتە و آن را نتیجەی بحران علم و بە بنبست رسیدن پارادایم، رهیافت و روشهای گذشتە میداند. یا بە قول “کارل پوپر”، ابطالپذیری و احتمال فروپاشی و حتی کذب بودن هرگونە نواندیشی، جزء خصایص ذاتی هر ایمان یا دغدغەی ایمانی است کە در پی اطلاق عنوان نواندیشی بر خویش باشد. البتە با یک تناقضهم مواجە هستیم و آنهم این کە ایمان و دغدغەی جدید اساسا” جهت پاسخگویی بە مسألە و ضرورتی جدید پای بە عرصەی وجود نهادە و مشروعیت خود را نیز از بحران و بە بنبست رسیدن عهد و زمانەی قدیم و ضرورت آغازیدنی جدید اخذ میکند. بە همین دلیل وضعیت بیپدری نوعی جهش ژنتیکی و تبارشناختی است، جهشی کە فقدان پدر را بە خصیصەی ذاتی آن وضعیت تبدیل میکند. نواندیشی اساسا” نمیتواند مشروعیت خود را از گذشتە کسب کند، الا در یک حالت سلبی و گفتن این کە من، او نیستم. بە همین دلیل است کە وابستە نمودن خود بە پدر، سلف و پیشینیان و جستجوی هرگونە پدر یا هر نوع پدرپردازی، بر فقدان نواندیشی دلالت دارد، یعنی در چنین وضعیتی هیچ امر نو و تازەای (نوبودگی مستلزم یک هستیشناسی جدید است) وجود نخواهد داشت.
در همین راستا باید یک امر مهم و شایستەی توجە را مورد اشارە قرار داد: در نهایت خود همین گسست و گذار است کە بە لحاظ هستیشناختی بە ایمان و عهد جدید مشروعیت میبخشد و آن را بە منزلەی وضعیتی تناقضآمیز در مقابل گذشتە قرار میدهد. یعنی در عین این کە ابطالبذیری خصیصەی ذاتی این انگارەی ایمانی است و هیچگونە ضمانت و اطمینان قاطع و کاملی جهت اثبات ناپاکزادی یا حقیقی بودن آن وجود ندرد، در همان حال هیچ راهیهم برای بنیاد نهادن آن با ابتناء بر گذشتە وجود ندارد، و صد البتە رد و ابطال آن نیز از طریق ارجاع بە گذشتە امری است محال و ناممکن. گذشتە دیگر قادر بە در اختیار گرفتن آن نیست، چرا کە نواندیشی همیشە دل در گرو آیندە و امر نو داشتە و در برابر محک پایانناپذیر تجربە و استقرا قرار دارد. برای توضیح این مسألە نیز باید مجددا” بە پوپر ارجاع دهیم؛ بر خلاف آنچە قبلا” یا گاها”میپنداشتیم، کارویژە و وظیفەی معرفتشناسی استدلال، ابتناء بر روشهای معتبر و معهود اثبات استدلال نبودە و هرگز قادر بە انجام چنین وظیفەای نیست، بلکە بالعکس، وظیفەی حقیقی استدلال، نقد و ابطال است. میتوان بە ضرس قاطع ادعا کرد کە تنها یک مثال نقض یا یک استدلال صرف توان آن را دارد کە انگارە و فرضیەای را، و در موضوع مدنظر ما یک “ایمان” را ابطال نمودە یا آن را یک تجربەی ایمانی ناپاکزاد (در معنی غیرحقیقی) معرفی کند و موجب ابطال و بیاعتباری آن گردد. اما اگر قادر بە انجام چنین کاری نباشد بدون تردید بە نحوی ضمنی و غیرمستقیم در ارتقای جایگاه و تضعیف تردید غیرحقیقی بودن (ناپاکزادی) تجربەی ایمانی مزبور، ایفای نقش خواهد کرد. اما با توجە بە این واقعیت کە زمینەها و عوامل موجدەی تجارب و مثالها هرگز پایان نخواهند یافت، پس اگر بە هر نحو چنین بپنداریم کە وظیفەی استدلال، اثبات و یا ایفای نقش اثباتگرایانە است، بیتردید دچار مغلطە و مشکلی معرفتشناختی گشتەایم.
نواندیشی قائم بر بیپدری است، چرا کە بە لحاظ تبارشناسانە، همانگونە کە اشارە شد، اگر پدر، تناسل، زادوولد و تواصلی وجود داشتە باشد دیگر نواندیشیای وجود نخواهد داشت. واقعیت وضعیت نواندیشانە اینچنین است: مادری وجود دارد، بحران، خفقان، زمینە و ضرورتی وجود دارد، حتی زادوولد و ولادتهم وجود دارد، اما هیچ پدری وجود ندارد. اگر مادر، پدر، آبا و نیا و سلف و کلیت خانوادە وجود داشتە باشد، بیتردید تواصل و فرزندآوری تداوم خواهد داشت یا دستکم قابل تداوم است، اما هیچ “نوزاد”ی متولد نخواهد شد. یکی از شروط “نوبودگی” در مفهوم فلسفی، معرفتشناختی و هستیشناختی آن، همان بیپدری و گسست است و نە تداوم و تواصل. همین کە مادر وجود داشتە باشد یعنی این کە امکان و ضرورت بودن، درد زایمان و خود زایش وجود دارد، اما عدم وجود پدر بە معنای دشواربودن و عدم امکان زایش است، با این حساب هیچ مانعی فراروی درد زایش وجود ندارد اما موانعی جدی و دشوار فراروی خود زایش قرار دارد. «امر نو» دقیقا” همان معجزەای است کە میتواند در چنین وضعی، یعنی در غیاب کامل یا در عجز و ناتوانی کامل پدر، اتفاق بیافتد. بەسان تولد فرزند ابراهیم یا تولد مسیح؛ تولد اولی امری نادر و انگار مقدمە و زمینەسازی برای تولد دومی بود. اما تولد مسیح، همان امر نو، معجزە و رخدادی استثنایی است کە باید بە جد مطمح نظر قرار گیرد. طرفە آن کە سارە، همسر ابراهیم، کە خود سترون و همسرش نیز پیر و ازکارافتادە بود، هنوز دل در گرو گذشتە داشت و با پارادایم جدید مواجە نشدە بود، پس امکان و احتمال تولد را بە کل منکر میشد (أألد و أنا عجوز و هذا بعلي شیخا)، ولی مریم اگرچە پدر نبود، اما بە درد زایش و بە زایش خویش اطمینان داشت، چرا کە قلباش سرشار از آتش ایمان بود؛ ایمان بە حقیقت زمینە و زمانەی خویش. (شاید همین تردیدی کە نواندیشی دینی نسبت بە حقانیت خویش دارد را بتوان بە اطمینان سارە بە سترون بودن خودش تشبیە کرد و آن را بزرگترین یا هستیشناسانەترین مانع فراروی نواندیشی دینی دانست).
نواندیشی دینی دغدغەای ایمانی جهت دفاع از متون و گزارەهای دینی، زدودن خرافە و تعریف دین بە مثابەی گزارەها، آموزەها و مفاهیم عقلانی و متناسب با عقلانیت معاصر نیست، در صورت اطلاق تعریفی اینچنین و علیالخصوص در صورت تأکید بر مفهوم “دفاع”، دیگر باید نواندیشی دینی را صرفا” دغدغەای کلامی دانست کە عمیقا” وابستەی نوع کلیشەای و منسوخ علم کلام است کە توانستە تا بە امروزهم بەسان گذشتە (همچو دلمشغولی طرفداران عهد و زمانەی قدیم) بە حیات خود ادامە دادە و اساسا” نمیتواند حامل هیچگونە معنای نواندیشانەی بنیادین باشد. در حقیقت چنین رهیافتی هیچ نسبتی با نواندیشی دینی نداشتە و نخواهد داشت، اتفاقا” نواندیشی دینی در جهت عکس این رهیافت عمل کردە و با ابطال ایمان و گزارەهای مزبور، در جهت تأسیس کلام و الهیاتی نوین حرکت خواهد کرد.
جهانبینیهای علمی، روشهای پژوهش فلسفی و علمی، دینشناسی و علوم انسانی و اجتماعی، بە ویژە در مسألەی پژوهش دینی، دین را همچون اسطورەشناسی، تاریخ و دیگر موضوعات علمی در عداد موضوعات تحقیق علمی و معرفتشناختی، و نە منبع معرفت، قلمداد میکنند. بیتردید علوم مزبور یاریگری قدرتمند و در بسیاری اوقات یک چالشگر قابل توجە برای نواندیشی دینی هستند، اما خود هرگز قادر نیستند بار این مسولیت حساس را شخصا” بر عهدە بگیرند. چرا کە در صورت تعریف نواندیشی دینی بە مثابەی نوعی دغدغەی آکادمیک و علمی کە با سرشت پژوهش در باب دین و نقش دین در حیات و دنیای جدید سروکار دارد، آنگاه بالاجبار باید پایەگذاران یا پژوهشگران برجستەی این حوزەها را نیز در عداد برجستەترین و حتی اولین نسل از نواندیشان دینی قلمداد کردە و اصول پژوهش علمی و آکادمیک را هم بە عنوان معیارهای اصلی پژوهش دینی در رهیافت نواندیشی دینی در نظر بگیریم (بر این اساس باید جامعەشناسی دین، مردمشناسی دین و بە طور کلی تمامی علوم مشابە با آنها، پایەگذاران علم دینشناسی، آگوست کنت، مارسل موس، ماکس وبر، دورکیم و حتی مارکس را در زمرەی نواندیشی و نواندیشان دینی قرار داد.) بدین ترتیب دیگر هیچ ارتباطی (حتی یک ارتباط دستکم مستقیم) مابین نواندیشی دینی و دغدغەها و باورهای فردی انسانها، و مابین اصلاحگری و اضطرابهای اختصاصی نواندیشی دینی و پژوهشها و پرسشهای آن وجود نداشتە و نیازیهم بە وجود آن احساس نخواهد شد. شاید بتوان این امر را نوعی نقد دین نام نهاد، اما بیتردید نمیتوان آن را نواندیشی دینی، یعنی اندیشەای دانست کە حامل ارزشها، مضامین و ویژگیهای مختص بە خود است. بدین ترتیب چنین امری بە تمامی عاری از هرگونە دغدغەی اصلاحگری و مسائل مبتلا بە دینداری، کە موتور محرکەی اصلی نواندیشی دینی است، خواهد بود. اگرچە در نهایت نگاه نواندیشی دینی معطوف بە یکی از مناسبات محتملالوقوع مابین دین، جهان و انسان کنونی خواهد بود، ولی چنین توجهی صرفا” بە منظور طرح یا تبیین دیدگاه مزبور نیست، بلکە استقرار، حمایت و تقویت آن را نیز مدنظر خواهد داشت. اگر اینچنین نباشد، پس نواندیشی دینی بە طرفدار یا مخالف یک یا چند نمونە از این ارتباطات و کارویژەها تبدیل گشتە و بخشی از توان خویش را، احتمالا” اصلیترین بخش آن را، صرف استقرار و تعیین تکلیف این امر و ارائەی تعریفی جدید از دین خواهد نمود. بیتردید نواندیشی دینی بە معنای یک دفاع مبتنی بر دغدغەی دینی و ایمانی از دین نیست، اما در عین حال دغدغەی دینی و عقیدتی نیز یکی از اصلیترین محرکهای آن است.
بە تعبیر هابرماس، نواندیشی دینی میتواند نقش موتور محرکەی تحول را ایفا کند، احتمال دارد نوعی فهم از دین بە ایدئولوژی یک جریان تحولخواه و مخالف وضع موجود تبدیل شود، یا محتمل است فهم نواندیشانە از دین در راستای تحقق آزادی و عدالت و در برابر یک حکومت تحمیلی، ناعادل و ضدآزادی، بە مبارزە برخیزد، بە ویژە اگر حقوق و آزادیهای مشروع مردم از سوی یک قدرت و رژیم دینی و یا تحت عنوان دین پایمال شدە باشد، بەسان آنچە کە در ایران اسلامی، ترکیەی اردوغانی و بسیاری از رژیمهای جهان عربی و اسلامی میگذرد. اما علیرغم تمام اینها و علیرغم نقش مهم نواندیشی در نوسازی و بازسازی جامعە، بە دشواری بتوان آن را یک دغدغەی روشنفکرانە قلمداد کرد.
نواندیشی دینی بە عنوان شکلی از روشنگری و تلاشی در جهت تغییرات اجتماعی، تأمین آزادی و عدالت، و نیل بە جامعەای اخلاقمدار، شایستەی آن است کە بە عنوان دغدغەای انقلابی و ایدئولوژیک فهم و تعریف شود. حصول معرفت نسبت بە پسزمینەهای فکری، اجتماعی و روانی آن مستلزم تأمل، تحلیل و پژوهشی متناسب و جامع است. اگر چنین کنیم متوجە خواهیم شد کە نواندیشی دینی فاقد یک معنای قائم بە ذات و لایتغیر فکری بەهمپیوستە است، و اگر از اهتمام بە چنین تلاشی صرفنظر کنیم، آنچە اهمیت بیشتری پیدا خواهد کرد، همان پسزمینەها و زمان/مکانهای فکری، اجتماعی و سیاسیای است کە دغدغەهای دینی نواندیشانە در متن آنها متولد میشوند. در این صورت نواندیشی دینی نیز بە شکلی از اشکال فراوان کالای مصرفی فکری و علمی تبدیل خواهد شد؛ کالا و زائدەای از همان پسزمینەها و شرایط سیاسی و اجتماعی. این در حالی است کە بە زعم نگارندەی این سطور، نواندیشی دینی دارای شرایط و زمینەهای هستیشناختی مختص بە خود بودە و علیرغم تمامی ارتباطات و تأثیر و تأثرات متقابلاش، اساسا” محصول زمینەای مستقل و پرسشها و مخاطرەجوییهای هستیشناسانەی مختص بە خود میباشد کە آنهم بە نوبەی خود ناشی از تألمات و تأملات هستیشناسانەی دروندینی خود دینداری است. در واقع میتوان گفت کە این پدیدە محصول دیالکتیک مابین دین و دینداری است -بە مفهومی کە مدنظر جورج زیمل است- یعنی محصول دیالکتیک میان واقعیت دینامیک و پویا و وضع مستقر و تثبیتشدەی همان واقعیت. صد البتە چنین مسألەای در صورتی صادق است کە فرض را بر این قرار دهیم کە ارتباطی میان دلمشغولیهای دینی هستیشناسانەی بشر و عصر مدرن با کلیشەها، یا صریحتر بگویم، ادیانی کە فرد نواندیشی دینی خود یا زمینەی کاری خود را نزدیکتر و مرتبطتر با آن میداند، وجود دارد، برای مثال میتوان بە نسبت ما با اسلام اشارە کرد. این در حالی است کە بە سادگی میتوان بە این نتیجە رسید کە هرکدام از این ادیان (اعم از کل سنت، میراث، آیینها و حتی متون و نصوص مرجع آنها) بسی بیش از آن کە مرجع و منبع باشند، اگرچە بە درجات متفاوت، اما خود اتفاقا” بخشی از مشکل هستند!
همارە چنین بازنمایی شدە کە چنین مسألە و معضلەای مربوط بە نوع برداشت و تفسیر از دین و یا فلان قدرت حکومتی بودە و هیچ ارتباطی با خود متون، منابع، مبادی و مراجع دینی ندارد، سرچشمەهایی کە گاها” الهامبخش و برخی اوقات نیز در راستای تقویت یک پروژەی “نواندیشانەی دینی” مجددا” مورد اتکا قرار میگیرند. بر اساس چنین برداشتی میتوان گفت نواندیشی دینی صرفا” تلاشی است در جهت ارائەی یک تفسیر مناسبتر، خردگرایانەتر و معاصرتر از ادیان یا از یک دین مشخص. بدون تردید چنین تلاشی بە مانند هرگونە تلاش فکری دیگری شایستەی احترام است، اما نمیتوان آن را نواندیشی دینی دانست.
اکنون در پی آنم کە بە مثال آغازین خود، یعنی انگارەی “مسیحگری” بازگشتە و کلام نهایی و مثبتنگرانەی خود را در قبال نواندیشی دینی تقدیم کنم. نواندیشی دینی همان وضعیت روحی، فرهنگی و حتی فراتر از آن، اجتماعی و سیاسی، و از آنهم صحیحتر و عمیقتر، همان وضعیت هستیشناختیای است کە در بطن زندگی مسیح تبلور مییابد. اما باید در نظر داشت کە پس از مرگ مسیح، مسیحیت بە یک دین، نهاد و روایت تبدیل شد، روایت مذکور حتی روایت وضعیت مذکور نیز نبود، بلکە اتفاقا” روایتی بود کە مشروعیت خود را از آن وضعیت کسب میکرد. شاید بر زبان راندن این ادعا کە حتی یهودیت و مخصوصا” اسلام نیز دو روایت دیگر از همان وضعیت و داستان بودە و هر دو نمایانگر دو سرنوشت مقدرشدەی مسیح هستند، موجب سوءتفاهم بسیار گردد؛ روایتهای آنان اگرچە متفاوت از همدیگر است، اما هر دو بدان پرداختەاند (هم اسلام و هم یهودیت بە کشتن مسیح، اقرار بە کشتن وی و سرنوشت خود ایمان پرداختەاند.) در حالی کە یهودیت مسیح را همچو یک فرد منحرف، ناپاکزاد، کذاب و شیطانصفت تصویر کردە است، اسلام بر داستان عروج مسیح بە آسمان جهت تأسیس یک دین، کلام و لاهوت جدید تأکید نهادە است. جهت پرهیز از اطالەی کلام در این مجال کوتاه و با توجه بە این کە مقصود بندە اساسا” پرداختن بە خود مسیحیت نیست (چرا کە در نهایت مسیحیت نیز همان راهی را رفت کە اسلام رفتە و اتفاقا” بر اسلام فضل تقدم داشتە و بە نوعی نیای آن نیز محسوب میشود)، مستقیما” بە مقصود اصلی خویش میپردازم. بە زعم بندە آنچە کە برای نواندیشی دینی امری ضروری و شایستەی تدبر و تأکید بسیار است، ضرورت بازگشت است بە وضع مسیحایی و تأکید بر این حقیقت کە نواندیشی دینی حقیقی امری است دقیقا” مشابە با آنچە کە در زندگی شخص مسیح، و نە در مسیحیت در مقام یک دین، تجلی پیدا کرد؛ خاستگاهی حقیقی کە جوهرەی آن عبارت است از حلول عصری جدید از ایمان و دینداری کە از پایان یافتن زمانە و عهد قدیم دینداری و دین سخن میگوید و اصلیترین ویژگیهایش عبارتاند از اضطراب هستیشناسانە، پایەگذاری خویش بر مبنای نوعی ایمانداری نوین، طرد و کنار گذاشتن هرگونە مناسک و مراسم پذیرش و تعمید، و در نهایت عدول از مشروعیتیابی یا هرگونە احتمال پایەگذاری خویش با ارجاع و تمسک بە گذشتە. همین ویژگیهاست کە دستکم گاها” موجب ظهور نواندیشی دینی در اشکالی رادیکالتر از هرگونە “کفرورزی” میشود. اصلیترین شاخصەی نواندیشی دینی این است کە علیرغم تمامی تضادها و اختلافات آن با کلیەی گفتارهای پیشین در باب ایمان، و علیرغم انتقادات شدیدش در قبال کلیەی نیروها، فرهنگها و جوامع دینی، اما از خاستگاهی دیگر سر برمیآورد. در واقع نواندیشی دینی اگر خواستار اعلان یک ایمان و حقیقت هستیشناختی دیگر و متفاوت نباشد، ایمان و حقیقتی کە با عطف توجە بە سقوط هستیشناسی و معرفتشناسی کلیەی نهادها و ایمان دینی پیش از وی شکل میگیرد، بە جز نوعی دفاعیە و مشغلەی کلامی واجد هیچ معنای دیگری نخواهد بود.
پاسخگویی بە وضع انسان و جهان مدرن و فروپاشی ساختار معرفتی و مادی جهان پیشامدرن مستلزم تکانە و زلزلەای چنین عظیم است؛ زلزلەای بسیار قدرتمندتر و واقعیتر از تمامی نمونەهای گذشتە، مخصوصا” از تکانەهایی کە در درون خود ادیان بە وقوع پیوستە و همارە بە عنوان عامل تکثیر، نوسازی و تداوم آنها معرفی شدە است.
در اینجا باید بە یک نکتەی مهم الهیاتی اشارە کنیم: شاید ظهور دین اسلام و اعلام پیامبر و اسلام بە عنوان خاتم پیامبران و ادیان، چنین تصوری را بە ذهن متبادر کند کە زین پس بدون باور بە ضرورت گسست معرفتشناختی و بدون نیاز بە قبول تام و تمام پارادایم دینی جدید کە مدعی پایان یافتن کلیەی امکانهای احتمالی ابتناء بر میراث، جهان و ذهنیت پیشین جهت کنش نواندیشانە است، بتوان با توسل بە همان هنجارها، اصول، معیارها، مفاهیم، اصطلاحات و لوازم معرفتی گذشتە، امر جدید و متفاوت را خلق کرد. در قبال چنین تصوری صرفا” میتوان بە همان دو تفسیر پیش گفتە ارجاع داد: انسان یا ایمانی جدید در کار نیست و بە تبع آن، نواندیشی نیز بە امکانی دشوار و عاری از محتوا تبدیل خواهد شد.
اگر چنین تصور هستیشناسانە و معرفتشناسانەای را بپذیریم و بازهم مدعی وجود زمینەهای کنشگری نواندیشانەی دینی باشیم، مخاطرە و فاجعەای بس عظیم را فراروی خود خواهیم دید: خطر قریبالوقوع مصلوب کردن دغدغەی نواندیشی بە دست خود مسیحگری بە هر دلیل ممکن و محتمل. چنین امری موجب دچار شدن نواندیشی بە یکی از سرنوشتهایی خواهد شد کە پیشتر مورد اشارە قرار دادیم و مصادیق تاریخی متعددی برای اثبات این مدعا وجود دارد (میتوان بە حجم انبوە حرکتهای اصلاحگرایانە، انتقادی، نوگرایانە و ادعاهایی اشارە کرد کە در نهایت تحت عنوان زندق و خوارج تکفیر و طرد شدند و یا با گسست از دین پیشین، خود مبادرت بە تأسیس دین و مذهبی جدید نمودە و بدین ترتیب مهر پایانی بر حیات خود زدند)، حتی میتوان خود مسیحیت و اسلام را نیز در نسبت با یهودیت در زمرەی چنین مصادیقی قرار داد. بە زعم بندە خود این موضوع، یعنی زیستن یک تقدیر شکستآمیز حتمی، تا حدی ریشە در عدم گذار از جهان قدیمی و لوازم و جهانبینیهای آن دارد، در تلاش برای بازآفرینی خویش بدون عبور از طفیلی و وابستگی بە موارد مذکور، در عدم ورود بە یک وضعیت حقیقی معرفتشناسانە و هستیشناسانەی ایمانی، و در عدم مواجهە با بحرانهای عظیم ایمانی و عقیدتی. از این دیدگاه و با توجە بە حقایق مذکور، باید اذعان داشت کە احتمالا” خروج مردم و ساکنین جوامع اسلامی از دین و آنچنان کە مشهور است “گمراه شدن” آنان، بهترین یا مفیدترین نشانە و پدیدەای است کە میتوان بدان امید بست. صدالبتە میتوان آن را پدیدەای کاملا” طبیعی و مشروع نیز قلمداد کرد، چرا کە مردم در پیوند با احساس نیاز طبیعی خویش بە وادی اضطراب و دغدغەهای دینی ورود میکنند. و اگرچە قادر بە یافتن مفرها و دریچەهایی برای رهایی از بحران ایمان نیستند، اما خود همین خروج و بە اصطلاح “گمراه شدن”، بهترین و حقیقیترین زمینە را برای ظهور دریچەهای رهایی فراهم میکند. مردم و یا اغلب مردم اکنون دیگر پی بە وجود خلاءها، گسستها و بنبستهای دین بردە و بر آن آگاه شدەاند، بە همین جهت و با اتکا بە ادراک طبیعی خویش بدین نتیجە میرسند کە گرمای دینی قادر بە پوشش دادن چنین سرمای استخوانسوزی نیست.
بخش عظیمی از نحلەهایی کە اکنون خود را در پوشش نواندیشی دینی استتار کردەاند صرفا” نوعی مشغلەی کلامی و تا حدود زیادی فروشندەی همان کلام قدیمی در جامەای نو هستند، بە همین دلیل پس از گذشت مدتی کە متوجه کسادی بازار خود شدند دچار شوک شدە و روی بە عتاب و گلایە از مردم و روزگار میآورند. آنان در بسیاری از موارد همین تغییر سادەی جامەی ایدە و افکار و افتتاح فروشگاههای تازە را بە عنوان رهیافتی واقعی قلمداد میکنند، و حتی از آنهم فراتر رفتە و کسادی بازار را بە موضوع تأمل و پرسشی فلسفی تبدیل کردە و میپرسند “بە چە دلیل نواندیشی و اصلاحگری دینی کساد و بیمشتری شدە است؟!”.
بخشی از این مشکل بە همین واقعیت برمیگردد کە آنان “فروشندە” هستند (در ادبیات اسلامی و دینی چنین فروشندەهایی را دعوتکنندە، مژدەدهندە و حتی هشدار دهندە، بشیر و نذیر خطاب میکنند.) بیتردید نواندیشی دینی پیوستگی تنگاتنگی با جامعەی هدف و همعصر خویش داشتە و ضرورتها و جهتگیریهای خود را از شرایط حاکم بر آن جامعە اخذ میکند، و طبیعتا” کلیەی متغیرهای اجتماعی و انسانی موجود نیز بر کمیت و کیفیت آن تأثیر خواهند گذاشت. نواندیشی دینی قلب تپندە و خروش زمانەی خویش است، پس طبیعتا” باید شرایط و ضرورتهای اجتماعی و سیاسی زمانی و مکانی زیستبوم مزبور، بازتاب، تأثیر و نقش عمدەتری دستکم در شکلگیری سیمای بیرونی آن داشتە باشد. از این نظرگاه، توجە و مداقە در جامعەی ایرانی و تجربەی حکومت دینی این کشور، از دو جنبەی کاملا” متمایز واجد اهمیت بسیار است. اگر اصلیترین هدف نواندیشی دینی نجات جامعە از تسلط قدرت دینی، سکولاریزاسیون و تکثرگرایی باشد، میتوان گفت کە زمینەهای کاری مساعدتری را جهت انتشار و تبلیغ گفتمان مدنظر خویش در اختیار داشتە و خود شرایط موجود نیز لوازم رادیکالتر و انقلابیتر شدن آن در مواجهە با دین را فراهم خواهد کرد. اما اگر هدف از نواندیشی دینی دفاع از دین و عقاید و آموزەهای دینی باشد، بدون شک هم اعتماد و اعتبار مردمیاش بسیار تضعیف خواهد شد و هم کار را بر خود بە شدت دشوارتر خواهد نمود، بە ویژە در خصوص بازشناسی مرزها و پایگاههای خود دچار مشکلات بس سترگی خواهد گشت. در جامعەای چون ایران، نواندیشی دینی مجبور است بە بسیاری از سوءظنها و بیاعتمادیها پاسخ دادە و ضرورتهای وجودی و سازشطلبیهای خویش را توجیە نماید. همچنین ناچار است بسیاری از مطالبات و ذهنیتهای مردم را بدون لحاظ کردن میزان مشروعیت، حقیقیت و صدقیت آنها، مشروع جلوە دهد. نواندیشی دینی حتی نمیتواند بدان بپردازد کە مطالبات و ذهنیتهای مزبور تا چە اندازە محصول دینهراسی و یا واکنش نسبت بە تجربەی مشخص مذکور هستند، و اینگونە است کە سقوط و افول آن بە سطح زائدەای معرفتشناختی و هستیشناختی نمود آشکارتری خواهد یافت. این در حالی است کە نواندیشی دینی ابدا” نباید کفاش، صافکار و یا فروشندەی باور و عقیدە باشد، نواندیشی دینی باید فرزند بلافصل همان اضطراب و عطش هستیشناسانە باشد؛ تشنەی ایمان در بافتار و جهانی کە در آن تمامی مبانی و ساختارهای ایمانی، منسوخ و کهنە گشتە و زمانە و عهد قدیم نیز بە احتضار افتادە و دیگر توان زیستن را از کف دادە است.
همین بحران اخیر ناشی از شیوع ویروس کرونا، یعنی تسلط گفتار علمی و پزشکی مدرن کە بە قول آگامبن بە نوعی دین جدید تبدیل شدە، نشانەهای مهمی را در خود مستور دارد. هم سرمایەداری و هم دین (مسیحیت، اسلام و دیگر ادیان نیز) همە و همە دچار شکستی بزرگ شدە و توان مقابلە با این دین جدید را نداشتند. تنها یک هشدار و توصیەی سادەی دین جدید کافی بود تا همەی آنها بساط خود را جمع کردە و در سوراخهایی قایم شوند. بیتردید تعریف و تعبیر پاندمی کرونا بە ابلیس یا قهر و غضب آسمانی و تعابیری مشابە، هیچ گوش شنوا و خریداری پیدا نخواهد کرد. خلاصتا” باید گفت هر آنچە کە تحت عنوان “طب نبوی” یا دعا و اوراد دینی بە مردم حقنە شد، سریعا” ورافتادە و بیاعتبار گشتند، نمازهای جمعە و جماعت و زیارت اماکن متبرکە تعطیل شد، دینداران مجبور بە اختفا در منازل خویش شدند و در نهایت پزشکی و علم موفق شدند بە عنوان تنها منجی و گفتار رهاییبخش هم دین و هم سرمایەداری را بە زیر بکشند. وضعیت بە وجود آمدە آشکارا و بە صراحت مبین این حقیقت است کە کلیشەهای منسوخ و قدیمی دینی از معنا تهی شدە و دیگر توان تأثیرگذاری و نقشآفرینی خود را از دست دادەاند، بە عبارت گویاتر، سحر و طلسم آنها دیگر باطل شدە است. بە همین جهت باید مجددا” تأکید کنیم کە نواندیشی دینی اگر بخواهد یا بتواند حامل معنا و ارزشی باشد، بە ناچار باید دقیقا” از همان نقطەای بیاغازد کە زمانە و عهد کهن در آن بە پایان رسیدە است. و اگر هنوز رمقی در جان دارد باید جایگاه و ضرورت حقیقی وجود خویش را بازیافتە و بر بنیاد نهادن ایمانی جدید، دقیقا” ایمان و نە دینی جدید، متمرکز شود، و یا دستکم بە عنوان زمینەای جهت طرح و تدوین مانیفیستی برای تبدیل این اضطراب و عطش ایمانی بە یک ایمان جدید و نو، ایفای نقش کند، نە آن کە دگربار آویزان کلیشەهای عقیدتی منسوخ و نخنمای گذشتە شود بلکە بە واسطەی آنها بە توجیە خویش بپردازد. کلیشەهای مذکور کاملا” برازندە و متناسب با انسان، جهان و جهانبینی پیشامدرن بود؛ کیهانشناسی بطلیموسی با زمینی تخت و هموار و آسمانی کە با ستارەهایاش زمین را چراغان کردە بود. اگر ما در جهانی مدرن و نوین زندگی میکنیم بیتردید با انسانی مدرن، یک دغدغەی ایمانی جدید و اضطرابهای هستیشناختی نوینی مواجه خواهیم بود و باید همینهاهم موتور محرکەی واقعی نواندیشی دینی باشند، ما باید شکستخوردگان جنگ را بە خود وانهیم تا مردگانشان را دفن کنند.
پانویسها:
[1]. اشارە بە یک روایت جالب در همین ابتدای بحث خالی از لطف نخواهد بود: «در آخرالزمان ایمان شبیە اخگر خواهد شد، اگر در دست بگیریاش خواهی سوخت، و اگر دست از آن برداری شکست خواهی خورد».
[2]. بندە و آقای منصور تیفوری، پژوهشگر مبرز و همکارمان در بنیاد سهروردی، کتاب بسیار مهم جورجو آگامبن تحت عنوان «مسیح و پیلات» را بە کردی ترجمە و شرحی جامع و مفصل نیز تحت عنوان «پیلات و مسیح: تغییر جایگاه» بر آن نگاشتەایم کە بە ضمیمەی همان کتاب چاپ و منتشر شدە است. در شرح مذکور علاوە بر طرح نظریە و تزی متفاوت، سعی در تأملی دقیقتر و جزئیتر در سرشت مسیح داشتەایم، بە ویژە در ارتباط با همین دوگانگیها و دوالیسمها و علیالخصوص در نسبت آن با سنت اسلامی.
[3]. مقصود اصلی از این مناسک در نوشتار حاضر، ختنە کردن است کە نماد قوم برگزیدەی پروردگار بود. صدالبتە در فحوای ضمنی آن مقصود ما هرگونە نشانگذاری، دستار بر سر نهادن یا مناسک ورودیەای است کە در هر شکلی بر ورود فرد بە جمع امت پروردگار دلالت داشتە باشد؛ هرگونە امر نخبەانگارانەای کە غایت آن بە انحصار درآوردن فهم کتاب، دستور و خواست خدا بودە و حامل آن بە تنها مبلغ مشروع و انحصاری صراط مستقیم تبدیل شود.