انسان جانشین خدا یا جایگزین جانداران؟

حبیب‌الله نظری[1]

چکیده

با توجه به مسلم بودن اصل خلافت و جانشینی انسان که در نص قرآن کریم آمده، در این نوشتار تلاش شده است تا نظریه‌های مطرح در باب این پرسش که «انسان خلیفه کیست؟» ذکر، و مناسب‌ترین و سازگارترین آن با مطالب و قرائن موجود در آیه، انتخاب شود. برای این منظور، ابتدا فشرده‌ای از داستان آفرینش آدم را آورده‌ایم، سپس با اشاره به دو گونه قرائت معروف و مهجور که همان «خلیفه» (با فاء) و «خلیقه» (با قاف) باشد، بررسی‌های‌مان را بر مبنای قرائت معروف ادامه داده‌ایم. نظرات مطرح شده در این باب، عبارتند از: جانشینی خدا، جانشینی ملائکه، جانشینی اجنه، و بالاخره جانشینی جانداران پیشین که این سه دستهٔ اخیر -ملائکه، جن، جانداران- قبل از انسان ساکن کره زمین بوده‌اند و خداوند در این مقطع خاص زمانی خواسته آنها را برداشته و انسان را جانشین/ جایگزین‌شان کند. بررسی نظریه‌های دوم و سوم نشان می‌دهد که جانشینی ملائکه و جن از دلیل کافی برخوردار نیست؛ لذا مهمترین نظریه‌ای که مبسوط‌ترین بحث این نوشتار را به خود اختصاص داده، نظریه جانشینی انسان از خداست. این نظریه به مرور زمان و خصوصاً در این اواخر به نظریه مسلط و ظاهراً تنها نظریه این باب تبدیل شده است؛ لذا نقد و ردّ آن کار ساده‌ای نیست. برای نقد و ردّ -یا اقلاً تشکیک در این نظریه- دو مسئله را مطرح کرده‌ایم؛ یکی جانشین‌ناپذیری خدا و اینکه او ذاتی فراتر از جانشین‌پذیری دارد، و لذا همه وقت و همه جا حاضر است، و دیگری اینکه بر فرض امکان جانشین‌پذیری خدا، او نیازی به جانشین ندارد؛ زیرا خودش فعال ما یشاء بوده و هر لحظه به انجام کاری اشتغال دارد. با توجه به نقد و ردّ نظریات سه‌گانه اول، تنها و آخرین نظریه همان جانشینی انسان از جانداران پیشین است؛ چه آن مستخلف‌عنه خود انسان اولیه باشد یا جانداران دیگر. شواهد درون آیه و قرائن دیگر نیز این نگاه و نظریه را تأیید می‌کند.

درآمد

يكی از مباحث مهم درون‌دینی در حوزه انسان‌شناسی، خلافت انسان از خداست. این خلافتْ مستند به آیه ۳۰ سوره بقره بوده و آثار بسیار اساسی بر آن بار شده است؛ به‌نحوی که انسانِ حاصل از این نگاه، انسان مخلوق از ریشه‌ای متفاوت با مخلوقات دیگرِ خداوند به شمار رفته و از ویژگی‌های منحصربه‌فرد و الهی برخوردار است.

در این نوشتار، کوشش می‌کنیم ضمن توضیح نگاه رایج به آیه خلافت و جانشینی انسان از خدا، نگاه دیگر و کمتر مطرح شده دیگری را نیز مطرح نموده و بر درستی یا درست‌تر بودن آن استدلال کنیم؛ آن نگاه عبارت است از اینکه خداوند در پی تعیین/ آفریدن جانشین (برای خود) نبوده، بلکه می‌خواسته و می‌خواهد بگوید که من قصد دارم جایگزینی (برای ساکنان پیشین زمین) بیافرینم. بنابراین انسان در میان مخلوقات دیگر روی زمین، گرچه بهتر و تکامل‌یافته‌تر است، اما ضرورتاً منحصربه‌فرد و برتر از همه آنها نیست؛ چه آنکه این انسان معمولاً دست در کارهایی دارد که به‌قول معروف «هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌دارد روا!» لذا به جرأت می‌توان گفت که عنوان «جانشین خدا» به یک وصف -تا حدی زیاد- خودخواهانهٔ این موجود ضعیف،[2] جهول و ظلوم،[3] هلوع، جزوع و منوع[4] تبدیل شده، و با بسیاری از عملکردهای حیوانی او که در زبان عرفی به رفتارهای غیرانسانی یاد می‌شود، سازگاری ندارد. این وضعیت ما را وادار می‌کند در مورد جایگاه این موجود در هستی و نیز نسبت او با خداوند بیشتر بیندیشیم. مهمتر اینکه باید سعی کنیم مقصود آیات قرآن ناظر به خلافت را درست‌تر و بهتر دریافته و دِین‌مان را در قبال این کتاب دینی و الهی ادا کنیم.

بدین ترتیب پرسشی که در اینجا بدان می‌پردازیم این است:

آیا برداشت رایج و حاکم مبنی بر خلیفه خدا بودن انسان، با قطع نظر از عملکرد افراد این گروه حیوانی، با تحلیل درونی آیه خلافت و سیاق آن سازگاری دارد؟

فشرده داستان آفرینش انسان

داستان آفرینش انسان از آنجا شروع می‌شود که خداوند به موجودات نزدیک به خودش به‌نام ملائکه اطلاع می‌دهد که قصد دارد خلیفه (جانشین/ جایگزین)ای در روی زمین قرار دهد: «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً…» (بقره، ۳۰)؛ اما این برنامه بی‌درنگ مورد اعتراض آنها قرار می‌گیرد و با تعجب می‌پرسند: «آيا كسی در زمين می‌گماری كه تباهی به بار آرند و خون بريزند؟ (اگر هدفت از اين كار تسبيح و تقديس خودت است) ما كه تسبيح می‌گوييم و تقديست می‌كنيم!» (بقره، همان). خداوند در پاسخ به اين پرسش، بدون اينكه انجام کارهای ناپسند ذکر شده را رد کند، به گفتن اين سخن اكتفا می‌كند: «من چيزی می‌دانم كه شما نمی‌دانيد»! با این سخن، ملائکه از ادامه اعتراض خودداری می‌کنند و پروژهٔ آفرینش انسان به شکل آدم اولین، روی دست گرفته می‌شود. بعد از آفرینش وی، خداوند همه نام‌ها را به او یاد می‌دهد تا بدین طریق ثابت کند که این مخلوق جدید امتیازاتی دارد که ملائکه فاقد آنند. بدین ترتیب در اولین مواجهه مخلوق جدید با ملائکه، خداوند عین چیزهایی که نام‌های‌شان را به آدم آموخته بود، بر ملائکه عرضه کرده و از آنها می‌خواهد تا آن نام‌ها را به او بازگویند: «وَعَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى اَلْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ؛ و خدا همه نام‌ها [یِ موجودات] را به آدم آموخت؛ سپس [هویت و حقایق ذات موجودات را] به فرشتگان ارائه کرد و گفت: مرا از نام‌های ایشان خبر دهید، اگر [در ادعای سزاوار بودن‌تان به جانشینی] راستگویید» (بقره، ۳۱). ملائکه که چیزی از نام آنها نمی‌دانستند، به نادانی خود و علم و حکمت الهی اعتراف کردند: «قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ اَلْعَلِيمُ اَلْحَكِيمُ؛ گفتند: تو از هر عیب و نقصی منزّهی، ما را دانشی جز آنچه خودت به ما آموخته‌ای نیست. یقیناً تویی که بسیار دانا و حکیمی» (بقره، ۳۲). سرانجام خداوند به آدم دستور داد که ملائکه را از نام آن چیزها مطلع سازد تا هم امتیاز و برتری وی نسبت به ملائکه به اثبات رسد و هم علم و دانش بی‌حدومرز خداوند: «قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ اَلسَّماواتِ وَاَلْأَرْضِ وَأَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ؛ [خدا] فرمود: ای آدم! فرشتگان را از نام‌های آنان خبر ده. پس هنگامی که نام‌های‌شان را به فرشتگان خبر داد [خدا] فرمود: آیا به شما نگفتم که من یقیناً نهانِ آسمان‌ها و زمین را می‌دانم، و به آنچه شما آشکار می‌کنید و به آنچه پنهان می‌دارید دانایم؟»

این فشرده داستان آفرینش انسان است؛ از طرح اولیه خلقت تا تثبیت جایگاه او به‌عنوان کسی که می‌تواند فراتر از پیش‌بینی و توقعات ملائکه ظاهر شود؛ اما اینکه در مراحل آفرینش آدم از گِل بدبوی خشک (صلصال من حمإ مسنون)، و سپس دستور خداوند به سجده بر او و… چه اتفاقی افتاد، ربط وثیقی‌ با موضوع و مقصود این نوشته ندارد؛ و آن اندک ارتباطش بعداً توضیح داده خواهد شد.

واژه‌شناسی

ظاهراً تنها واژه‌ای که در این آیه نیاز به توضیح دارد واژه خلیفه است. آنچه امروزه از ثبت این کلمه در قرآن شهرت دارد، همین شکل «خلیفه» (با فای یک نقطه) است، اما با توجه با اختلافات موجود در قرائت آن و گزارش‌هایی مبنی بر اینکه بعضی‌ها تا این اواخر -مانند زید بن علی و…- آن را «خلیقه» (با قاف) می‌خوانده‌اند،[5] تعیین موضع قطعی در اینکه کدام‌یک از دو کلمه همان کلمه وحی‌شده بر پیامبر است، به‌سادگی امکانپذیر نیست. بنابر این قرائت مهجور و متروک یا فراموش‌شده، فهم و تبیین آیه با مشکل چندانی مواجه نخواهد بود، زیرا خداوند فقط از «خلق یک مخلوق و آفریده جدید» سخن گفته است که آدم باشد؛ در بقیه داستان هم تفاوت خاصی به وجود نمی‌آید. ولی با این همه، ما بنا را بر قرائت رایج گذاشته و این کلمه را «خلیفه» با «فا» می‌خوانیم، به‌معنای جانشین/ جایگزین؛ و در نتیجه می‌توان گفت: «اصل معناى خلافت نشستن چیزى جاى چیز دیگر است.»[6]

نظریه‌های موجود

تردیدی نیست که نظریه حاکم و رایج کنونی در مورد آیه «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً…» (بقره، ۳۰) آن است که خداوند اراده کرده بود خلیفه و جانشینی برای خود در زمین تعیین کند؛ اما مراجعه به متون اولیه تفسیری و همچنین روایات این باب نشان می‌دهد که سلطه نظریه خلافت الهی امر پسینی است و در قرون اولیه یا نسل‌های اول تفاسیر قرآن، نظرات دیگری نیز در این باب مطرح بوده و بلکه نظر مسلط را شکل می‌داده است.

مهمترین نظریه‌هایی که در متون روایی و تفسیری آمده‌اند عبارتند از:

الف. جانشین/ جایگزین ملائکه

طبق این نظر، قبل از انسان ملائکه در زمین زندگی می‌کرده‌اند و خداوند با این اطلاع‌رسانی اعلام می‌کند که می‌خواهد به‌جای آنها جانشین یا جایگزین دیگری قرار دهد. شیخ طوسی، اولین مفسّر شیعه، این نظر را به‌عنوان اولین قول در این زمینه انتخاب کرده و آن را به گروهی از افراد نسبت می‌دهد؛ در قبال اقوال بعدی‌ای که هر کدام به یک فرد مشخص نسبت داده می‌شود.[7] طبرسی، دیگر مفسر بزرگ شیعه نیز این قول را ذکر می‌کند اما با دو ویژگی؛ یکی اینکه رتبه‌اش را از اول (چنانکه شیخ طوسی ذکر کرده) به مرتبه دوم تنزل می‌دهد، یعنی آن را در جایگاه قول دوم نقل می‌کند؛ دوم اینکه آن را -بر خلاف قول اول که به ابن‌عباس و ابن‌مسعود نسبت داده- به «قیل» نسبت می‌دهد که گفته می‌شود حاکی از عدم اعتنای نویسنده به قول‌هایی از این قبیل است.[8] این نکته در برخی روایات تفسیری نیز آمده است.[9] این نظر اولین احتمال از دو احتمالی است که شوکانی -زیدی‌مذهب- در تفسیر این آیه و به‌خصوص مسئله خلافت داده است.[10] زمخشری اما بعد از توضیح معنای خلیفه، این معنا را اولین و در واقع اصلی‌ترین معنای مقصود از آیه ذکر کرده است.[11]

مطابق بعضی از گزارش‌های اصحاب تفسیر، خداوند از همان آغاز آفرینش ملائکه و جن، گروه اول را در آسمان سکونت داد و دومی را در زمین. ساکنان زمین بعد از مدتی دست به جنگ و کشتار زدند و در نتیجه خداوند لشکری از ملائکه به رهبری ابلیس را برای مقابله با آنها فرستاد که موفق به راندن جن شده، و خود در جای آنها ساکن زمین شدند. در نهایت خداوند به آنها اطلاع داد که می‌خواهد جایگزینی برای آنان بیافریند و این امر سبب اعتراض ملائکه شد که گفتند: «آیا در آن کسی قرار می‌دهی که -مثل جن‌های قبلی- تباهی به راه اندازد و خون بریزد؟»[12]

ب. جانشین/ جایگزین جن

دومین نظریه‌ای که در کتاب‌های تفسیری و روایی آمده است، انسان را خلیفه جن، این ساکنان قبلی و اصلی زمین، معرفی می‌کند. این نظریه ضمن گزارشی مفصل و به‌عنوان اولین نظریه این باب، در تفسیر جامع البیان طبری ذکر شده است.[13] سپس کسانی چون شیخ طوسی و طبرسی نیز آن را به‌عنوان نظر دوم در این باب آورده‌اند. همه این گزارش‌ها این نظر را به ابن‌عباس و تعداد دیگری از صحابه و تابعان نسبت داده‌اند. بر مبنای این نظر، جنیان ساکن زمین مرتکب خشونت و فساد و کشتار در زمین شدند، و همین امر سبب هلاکت و نابودی آنان شد و خداوند آدم و نسل او را جایگزین آنها کرد.[14]

ج. جانشین/ جایگزین جانداران قبلی

این نظریه یکی از دو نظری است که مرحوم محمد عبده، در کتاب خودش، نقل می‌کند. بنابر این نظریه، قبل از انسان یک یا چند نوع از حیوانات ناطق (جانداران سخنگو/ اندیشمند) دیگری روی زمین زیسته و منقرض شده‌اند. این انسان کنونی، جانشین یا جایگزین این دسته از حیوانات است.[15] عبده هیچ توضیحی در مورد ویژگی‌های این جانداران، از قائلان این قول نقل نمی‌کند و خودش هم بیش از این توضیح نداده و تنها به ذکر این نکته اکتفا می‌کند که این گروه از حیوانات ناطقِ نابودشده، در زمین فساد و تباهی و خونریزی راه انداخته بودند، و این پیشینه سبب شد ملائکه در اعتراض خود، عملکرد آنها را برای خلیفه‌شان نیز تصور کرده و زبان به اعتراض بگشایند. در بعضی از روایات نیز در کنار جن از موجودی به‌نام «نسناس» نام برده شده؛[16] و این می‌تواند همان حیوانات ناطق محمد عبده یا جانور دیگری باشد که به‌تعبیر آیت‌الله مصباح همانند انسان بوده و دستی در فساد و خونریزی داشته است.[17]

به هر صورت، یکی از احتمالات مطرح شده در مورد این مستخلف‌عنه همین است که آن را جانداری از جانداران معرفی می‌کند؛ فرقی هم نمی‌کند که این جانواران پیشین شبیه انسان بوده باشد یا نه.

د. جانشین خدا

چهارمین و آخرین نظریه -طبق استقرای نویسنده- نظریه «جانشینی خدا»ست. طبق این نظریه خداوند می‌خواست جانشینی برای خود در زمین بیافریند؛ یعنی گروهی که کار خدایی کنند یا کارهای ناتمام خداوند را در زمین به اتمام برسانند.

این نظریه گرچه در منابع اولیه تفسیری تنها به‌عنوان یکی از احتمالات یا گزینه‌های تفسیر این لفظ و آیه مطرح بوده است،[18] اما با گذر زمان به نظریه شایع و مسلط، و بلکه تفسیر تنها و منحصر آیه خلافت در کتاب‌های تفسیری و گفتمان دینی تبدیل شده است؛ به‌نحوی که امروز خلیفه خدا بودن انسان به‌عنوان یکی از مبانی اصلی در انسان‌شناسی قرآن مطرح می‌شود،[19] و هر رویکرد دیگری به این آیه و هر تفسیر متفاوتی از آن مورد نقد و تبعاً ردّ و انکار قرار می‌گیرد.[20]

تحلیل و بررسی نظریات مذکور و انتخاب گزینه مناسب

نظرات مطرح شده در مورد خلیفه را می‌توان زیر دو عنوان کلّی جانشینی خدا، و جانشینی ساکنان پیشین زمین، گنجاند.

مطابق عنوان اول، انسان برای آن آفریده شده است تا خلیفه و جانشین خدا در زمین بوده و کارهای ناتمام خدا را به اتمام برساند، اما مطابق عنوان دوم، او آفریده شده است تا جانشین یا جایگزین ساکنان قبلی زمین شود؛ یعنی خداوند با آفرینش انسان بنا بر آن داشته تا زمین را دوباره به دست موجودات جانداری بسپارد که به‌طور قابل ملاحظه‌ای نسبت به ساکنان قبلی آن رشدیافته‌ترند و امتیازات بیشتری دارند.

از میان گزینه‌های سه‌گانه مطرح شده در عنوان دوم، یعنی ملائکه، جن و جانداران دیگرِ ناطق یا غیرناطق، گزینه سوم را می‌توان مناسب‌ترین گزینه یافت؛ زیرا جانشینی انسان مادی از ملائکه‌ای که علی‌الفرض مجردند و خصوصیات ویژه‌ای از قبیل عصمت از گناه و… دارند، نمی‌تواند معنای محصلی داشته باشد؛ همچنانکه جانشینی آنها از جن، موجوداتی به‌ظاهر مادی و البته ناشناخته، امر قابل‌قبولی نمی‌نماید؛ زیرا طبق آموزه‌های قرآنی، جنیان هم‌اکنون نیز ساکن زمین‌اند و لذا می‌توانند به انسان‌ها آسیب بزنند، و به همین دلیل در یکی از آیات قرآن از آنها به خدا پناه برده شده است: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ اَلنّاسِ… مِنَ اَلْجِنَّةِ وَاَلنّاسِ؛ بگو من پناه می‌جویم به پروردگار آدمیان… چه آن شیطان از جنس جن باشد و یا از نوع انسان» (ناس، ۱، ۶). یا آنجا که جن و انس را به مبارزه می‌طلبد: «قُلْ لَئِنِ اِجْتَمَعَتِ اَلْإِنْسُ وَاَلْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا اَلْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً؛ بگو اگر جن و انس متّفق شوند که مانند این قرآن کتابی بیاورند هرگز نتوانند مثل آن آورند، هر چند همه پشتیبان یکدیگر باشند» (اسراء، ۸۸). این آیات به‌وضوح نشان می‌دهند که هیچ جانشین و جایگزینی برای جن در کار نبوده، و آنها همچنان در زمین حضور و فعالیت دارند.

با توجه به نکته مذکور، نظرات مطرح در این باب به دو نظر روشن و مقابل هم کاهش می‌یابد:

۱. انسان خلیفه خدا و جانشین او باشد.

۲. انسان خلیفه و جانشین جاندارانی-چه ناطق و چه غیرناطق- باشد که قبل از او ساکن زمین بوده‌اند.

انسان جانشین کیست؟

دوباره به سؤال اول برمی‌گردیم، اما این بار با گزینه‌های محدودتر؛ و می‌پرسیم انسان جانشین کیست؟ خدا یا جانداران قبل از خودش؟

برای توضیح بیشتر، هر کدام از این دو گزینه را جداگانه به بررسی گرفته و سرانجام با نتیجه‌گیری مشخص، این نوشتار را به پایان می‌بریم.

الف. انسان جانشین خدا

خلافت انسان از خدا، با پرسش‌هایی مواجه است که پاسخ به بعضی از آنها دشوار است و بعضی دیگر آشکارا خلاف این خلافت را ثابت می‌کنند.

۲. آيا خداوندْ خلافت/ جانشين/ جايگزين‌پذير است؟

این پرسش را می‌توان به دو پرسش زیر تجزیه کرد:

الف. آیا خداوند با توجه به ویژگی‌های ذاتی خودش جانشینی می‌پذیرد؟

ظاهراً پاسخ این پرسش منفی است؛ زیرا می‌دانیم که خداوند صفات ذاتی مخصوص خودش را دارد که هیچ موجودی غیر از او ندارد. از طرف دیگر، یکی از شروط اصلی و اساسی در خلافت و جانشینی از یک کس/ فرد، شباهت و تناسب وجودی دو طرف (خلیفه و مستخلف‌عنه) است؛ و هیچ شباهتی میان انسان و ذات الهی وجود ندارد. البته می‌توان با استفاده از تشبیهاتی چون «آب دریا را اگر نتوان کشید/ هم به‌قدر تشنگی باید چشید» زمینه توجیه برای خلافت خداوند را فراهم کرد و گفت درست که انسان نمی‌تواند صفات ذاتی و فعلی خداوند را تمام و کمال داشته باشد، اما او در همان حد و ظرفیت انسانی خودش، در قبال این خلافت وظیفه و مسئولیت دارد. این سخن ممکن است در مرحله نازلْ اقناع‌کننده جلوه کند، اما باز هم جای این سؤال باقی می‌ماند که دلیل تعیین یا انتخاب خلیفه و جانشین آن است که در غیاب مستخلف‌عنه کارهای به زمین مانده او را انجام دهد؛ اما خدایی که ما می‌شناسیم و قرآن معرفی می‌کند، هیچ غیبتی نداشته و ندارد؛ زیرا بنابر قرآن کریم، او در همه جا و با همه کس حضور دارد: «وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَما كُنْتُمْ؛ هر جا باشید، او [خدا] با شماست» (حدید، ۴)؛ لذا به هر طرف که رو آوریم، صورت خدا در مقابل‌مان قرار خواهد گرفت: «وَلِلّهِ اَلْمَشْرِقُ وَاَلْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّهِ إِنَّ اَللّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ؛ مشرق و مغرب هر دو ملک خداست، پس به هر طرف روی کنید به‌سوی خدا روی آورده‌اید؛ که خدا [به همه جا] محیط و [به هر چیز] داناست» (بقره، ۱۱۵).

نتیجه اینکه خداوند غیبتی ندارد، و تبعاً نه فقط جانشینی از نوع جانشین بشر نمی‌طلبد، بلکه چنین چیزی برای او امکانپذیر نیست.

ب. آیا خداوندِ ذاتاً جانشین‌ناپذیر در مرحله فعل جانشین می‌پذیرد؟

توضیح اینکه گرچه خداوند در مرحله‌ ذات جانشین‌پذیر نیست، اما ممکن است بگوییم در مقام فعل و عمل می‌تواند خلیفه و جانشینی برای خود انتخاب کند تا کارهای به زمین مانده‌اش را به نیابت و خلافت از او انجام دهد؛ همان کارهایی که ویژگی یا ساختار وجودی خداوند اجازه انجامش را به او نمی‌دهد؛ مثلاً خداوند نمی‌تواند خودش دست به کار ایجاد تغییر در هستی شود و برای سامان‌بخشی به زندگی بشر، معادن را کشف کرده و اختراعاتی انجام دهد؛ و در یک کلام، به‌قول اقبال لاهوری، انسان برای شب خدا چراغ می‌آفریند، و در قبال بیابان و کهسار و راغ‌اش، خیابان و گلزار و باغ خلق می‌کند.[21] پس درست است که خداوند همه‌جایی است، اما ظاهراً همه‌کاره نیست؛ و این خلیفه دقیقاً به درد جاهایی می‌خورد که خداوند نمی‌تواند وارد آن شود.

به نظر می‌رسد پاسخ این پرسش نیز منفی است؛ یعنی اینکه جانشینی خدا در این سطح، با ادبیات و آموزه‌های صریح قرآنی سازگاری ندارد. قرآن کریم خداوند را فعال ما یشاء می‌داند: «إِنَّ اَللّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ؛ حقیقتاً که خداوند هر چه را بخواهد انجام می‌دهد» (حج، ۱۸)؛ نه فقط این، بلکه تمام کارها و بلکه کار و حتی خواسته دیگران را نیز به خواست و اجازه خدا منوط و مشروط می‌کند: «وَمَا تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اَللّهُ؛ شما [چیزی] نمی‌خواهید، مگر اینکه خدا بخواهد» (انسان، ۳۰؛ تکویر، ۲۹). خدای قرآن صرفاً فعال ما یشاء (کسی که هر چه بخواهد انجام می‌دهد) نیست، بلکه همچنین همواره مشغول و در حال رسیدگی به کار بندگان است: «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ؛ و او هر روز به شأن و کاری (در تکمیل و افاضه به خلق) می‌پردازد» (الرحمٰن، ۲۹).

بنابراین حتی اگر از جانشین‌پذیری خدا هم صرف‌نظر کرده و فرض را بر آن بگذاریم که خداوند هیچ محذوریت عقلی و نقلی برای جانشین گرفتن در مرحله ذات و فعل ندارد، باز هم خدایی که قرآن به تصویر می‌کشد، از چنین جانشینی بی‌نیاز است. در منطق قرآن، چنانکه در پاسخ پرسش اول آوردیم، خداوند همیشه و همه جا حاضر بوده، همه‌کاره و همیشه در کاری است؛ او نه خواب می‌شناسد و نه حتی چرت اندک (بقره، ۲۵۵)، نه جهل در او راه دارد و نه غفلت (یونس، ۶۱؛ سبأ، ۳). بدیهی است که چنین خدایی نیازی به خلیفه و جانشین ندارد؛ زیرا هیچ چیزی مانع خواسته و اراده‌اش نشده و او هر چیزی را که بخواهد با یک دستور محقق می‌کند: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ؛ فرمان نافذ او چون ارادهٔ خلقت چیزی کند به محض اینکه گوید موجود باش، بلافاصله موجود خواهد شد» (یس، ۸۲)؛ یا «وَإِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ؛ و چون اراده آفریدن چیزی کند، به‌محض آنکه گوید موجود باش، موجود خواهد شد» (بقره، ۱۱۷).

قرآن کریم علاوه بر طرح نظری امکان دخالت مستقیم خداوند در هستی و زندگی بشر، نمونه‌های عینی از این دخالت‌ها را گزارش کرده است. برای نمونه می‌توان به مواردی چون داستان فرو بردن قارون در زمین (قصص، ۸۱)، تبدیل مردم به میمون (بقره، ۶۵؛ اعراف، ۱۶۶)، مرگ فوری هزاران نفر (بقره، ۲۴۳)، و امثال آن اشاره کرد.

ممکن است گفته شود -چنانکه در آیه مربوط به حضرت داوود (ص، ۲۶) گفته شده است- که منظور از خلافت الهی، خلافت در اموری چون قضاوت و حکم به عدل و داد است؛ در واقع این آیه به حضرت داوود می‌گوید: «حال كه خلیفه شدى بین مردم به حق قضاوت كن.» پس مستخلفٌ‌فیه قضاوت است. این كار نیابت از چه كسانی است؟ آیا از انسان‌هاى پیش از داوود؟ یا حاكم قبل از وى یا از خدا؟ كسانى كه با بینش اسلامى آشنایند مى‌دانند كه از دیدگاه اسلام، حكومت از آنِ خداست («إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لله») و هر كس بخواهد حكومت حقّى داشته باشد باید از سوى خدا منصوب شده باشد. پس كسى كه از سوى خدا نصب شود، طبعاً خلیفه خداست.[22] در واقع، این کارها همان‌هایی هستند که خداوند رأساً انجام‌شان نمی‌دهد، لذا به خلیفه و جانشینی نیاز دارد تا از جانب وی انجام دهد.

ولی این گفته نیز ناصواب به نظر می‌رسد و برای اثبات ناصواب بودن آن می‌توان شواهد زیر را اقامه کرد:

الف. ابتدا باید پرسید: حکم به حق و عدل در میان بندگانْ کار/ وظیفه خداوند است یا کار/ وظیفه انسان؟

درست است که خداوند حق مطلق است و از عدالت عدول نمی‌کند، و بر همین اساس نیز بندگانش را به رعایت عدالت، انجام کار نیک، و بسیاری کارهای دیگر اخلاقی و شرعی دستور می‌دهد: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ؛ به‌راستی خدا به عدالت و احسان و بخشش به خویشاوندان فرمان می‌دهد، و از فحشا و منکر و ستمگری نهی می‌کند…» (نحل، ۹۰)، اما نه در مرحله ابلاغ و نه در مرحله انجام این کارها، نیازی به جانشین ندارد؛ زیرا وظیفه ابلاغ بر دوش پیامبران الهی است که بحث خاص خود را دارد؛ همچنانکه وظیفه به کار بستن دستورات الهی بر عهده مخاطبان و عموم بندگان است؛ لذا هیچ‌یک از دو کار مذکور نیازی به جانشین و تعیین آن ندارد.

ب. خداوند هیچ‌یک از پیامبران بزرگ و صاحب شریعت خود را خلیفه نخوانده است تا به نیابت از او کارهای خدایی کنند! بلکه صریحاً بدان‌ها گوشزد می‌کند که شما صرفاً پیام‌رسان هستید و وظیفه‌ای جز ابلاغ پیام و هشدار دادن به مردم ندارید: «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ اَلْبَلاغُ؛ پس اگر باز اعراض کردند دیگر تو را نگهبان آنها نفرستادیم. بر تو جز ابلاغ رسالت تکلیفی نیست» (شوری، ۴۸).

ج. اگر بنا باشد مطابق آیه ۳۰ سوره بقره، انسان را خلیفه خدا بدانیم، آنگاه تمام انسان‌ها -به‌خاطر اشتراک در انسانیت- خلیفه خدا خواهند بود؛ و این امر منحصر در شخص آدم نخواهد ماند؛[23] ولی این کلیت خلافت دو پیامد مهم دارد:

یک. خلافت همه انسان‌‌ها با خلافت انحصاری و ویژه حضرت داوود ناسازگار است، لذا خلافت در اینجا (آیه ۲۶ سوره ص) به‌معنای خلافت الهی نیست؛ زیرا تعیین مجدد داوود، آن هم به‌صورت انحصاری، مستلزم تحصیل حاصل است، و می‌دانیم که چنین چیزی لغو یا باطل خواهد بود و در نتیجه از خداوند صادر نمی‌شود.

دو. در صورتی که همه انسان‌ها خلیفه خدا باشند، باید هر کدام از آنان وظیفه محوله از جانب خدا را -که در این تحلیلْ قضاوت گفته شده- انجام دهند. این کار نیازمند آن است که هر انسانی برای درک و فهم وظایف خود، راه مستقل و مستقیمی به خداوند داشته باشند، نه اینکه این خلیفه‌های خداوندْ خود محتاج راهنمایی راهنمایان دیگر باشند. این چیزی نیست که واقعیت و نیز مسلمات آموزه‌های دینی آن را تأیید کند. انسان‌ها همگی نیازمند راهنما هستند و خداوند نیز برای اتمام حجت بر آنان رسولان و راهنمایانی فرستاده تا راه درست را بدان‌ها بنمایند، سپس آزادشان بگذارند: «خواستند شکرگزار باشند و خواستند کفران پیشه کنند» (انسان، ۳).

د. چنین تفسیری از خلیفه، با دریافت‌های وجدانی ما سازگاری ندارد، و انسان‌ها در طول تاریخ و امروزه، کارهایی انجام داده و می‌دهند که هیچ سازگاری و شباهتی میان آنان و خلافت مطلق الهی باقی نمی‌گذارد. انسان، این خلیفه خدا، نه‌تنها شرط خلافت را رعایت نکرده و کارهای خدایی نمی‌کند، بلکه اکثر انسان‌ها به سخن پیامبران الهی -حتی در حد ایمان آوردن- هم گوش نمی‌دهند: «وَما أَكْثَرُ اَلنّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ؛ و تو هر چند جهد و ترغیب در ایمان مردم کنی باز اکثر آنان ایمان نخواهند آورد» (یوسف، ۱۰۳). ظاهراً این وضع و حال بشر که خدای او را با صفاتی چون «ظلوم: بسیار ستمکار»، «جهول: بسیار نادان» و در مواردی «بدترین جنبنده» یاد می‌کند، نشان می‌دهد که او در جایگاهی نیست که خلافت الهی را عهده‌دار شود.

البته عدم عهده‌داری خلافت الهی به‌معنای این نیست که انسان‌های خوب و پاک‌سرشت نداشته باشیم، بلکه بزرگترین معجزه خلقت آن است که کسانی جایگزین آن حیوانات نادان، مفسد و خونریز شوند که از استعداد و توانایی دستیابی به کمالاتی از این قبیل برخوردار باشند.

ب. انسان جانشین جانداران پیشین

آیا انسان‌ها جانشین/ جایگزین جانداران پیش از خود هستند؟ به عبارت دیگر، آیا آیه ۳۰ سوره بقره از تعیین جانشین برای جانداران پیشین که در آن زمان نابود شده بودند سخن می‌گوید؟

در بخش نخست آوردیم که این نظریه طرفدارانی دارد؛ گرچه سلطه تئوری خلیفه خدا جایی برای آن نگذاشته، لذا مورد نقد قرار گرفته و در نتیجه مردود اعلام شده است. ولی فارغ از نقدهای مذکور، و با توجه به مشکلات و اشکالاتی که فرضیه یا نظریه خلافت خدا با آن مواجه است، چه دلایل یا اقلاً شواهدی می‌توان برای تأیید این نظریه اقامه کرد؟

به نظر می‌رسد در متن آیات قرآنی نیز شواهدی وجود دارد که می‌شود آنها را به‌نفع این نظریه تفسیر و فهم کرد:

الف. قرآن کریم در همان آیه خلافت، صریحاً از مخالفت ملائکه و یا اعتراض‌شان به خلقت چنین جانشینی سخن می‌گوید؛ آنها برای توجیه این مخالفت پرسشی مطرح می‌کنند: «آیا در زمین کسی را قرار می‌دهی که تباهی راه اندازد و خون بریزد؟» (بقره، ۳۰).

حال سئوال این است که ملائكه از کجا می‌دانستند که اين جانشينْ فساد و خونريزی راه خواهد انداخت؟ مگر جانشين خداوند نبايد صفات او را داشته باشد و پاک از آلايش‌ها و پليدی‌هایی باشد كه او را به فساد و بدتر از آن خونريزی بكشاند؟

برای پاسخ به این پرسش، باید به توجیهاتی توجه کرد که در روایات این باب آمده است. در آن گزارش‌ها می‌خوانیم که ملائکه با دیدن تباهی و خونریزی جنّیان، و در واقع همان مستخلف‌عنه (کسی که بنا بود انسان خلیفه او شود)، و در نتیجه نابودی آنان، به این نظر رسیدند که این خلیفه نیز پا جای همان مستخلف‌عنه گذاشته و تباهی و خونریزی به راه خواهد انداخت.[24] روشن است که استنباط چنین نتیجه‌ای فارغ از اینکه مستخلف‌عنه چه کسی یا گروهی بوده باشد -جن، حیوان یا انسان‌های بدوی-، درست و قابل‌قبول می‌نماید؛ زیرا اصل یا قاعده سنخیت خلیفه و مستخلف‌عنه نیز همین اقتضا را دارد.

پس استدلال ملائکه به فساد و خونریزی خلیفه، می‌تواند شاهد و قرینه‌ای باشد بر اینکه مقصود از این خلیفه، خلیفه خدا نیست؛ بلکه خلیفهٔ موجودی است که توان و استعداد تباهی و خونریزی در وی وجود دارد. از آنجا که خلیفه باید کارهای مستخلف‌عنه را انجام دهد، یا چنین استعداد و توانایی‌ای داشته باشد، پیش‌بینی وجود چنین صفات و استعدادهایی در خلیفه، به‌روشنی نشان می‌دهد که ملائکه از کلمه خلیفه برداشت چیز متفاوت از خلیفه خدا داشته‌اند.

ب. دومین شاهد و قرینه در این زمینه «تعلیم اسماء: آموزش نام‌ها» است.

خداوند در پاسخ به اعتراض ملائکه جواب مختصری می‌دهد: «من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید.» رمز این آگاهی و ناآگاهی بعداً به این شکل آشکار می‌شود که خداوند همه نام‌ها را به آدم یاد می‌دهد و سپس آن اشیاء/ موجودات را بر ملائکه عرضه کرده و از آنها می‌خواهد که نام اشیاء/ موجودات عرضه‌شده را بگویند. ملائکه اظهار عجز می‌کنند، و می‌گویند چیزی جز آنچه خدا به آنها یاد داده است نمی‌دانند. در پی این اظهار عجز، خداوند به آدم دستور می‌دهد که ملائکه را از نام‌های اشیاء/ موجودات مطلع کند و چنین می‌شود (بقره، ۳۱-۳۳).

فرایند آموزش نام‌ها به حضرت آدم، و سپس ارائه آنها بر ملائکه و عاجز آمدن آنان، بیانگر آن است که آن موجودات مفسد و خونریز پیشینی که ملائکه دیده بودند و می‌شناختند، و سپس مبتنی بر همین اطلاعات با طرح جانشینی یا جایگزینی‌شان به مخالفت برخاستند، توانایی و استعداد آموزش نام‌ها را نداشته‌اند؛ لذا وقتی مشاهده کردند این جانشین جدید از استعداد آموزش برخوردار است و به آنان چیزهایی آموخته شده که حتی خود آنان نیز نمی‌دانند، تازه رمز آن گفته مبهم یا اشاره‌ای خداوند که «من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید»، بر آنان روشن شد، و به تفاوت آشکار این خلیفه و آن مستخلف‌عنه پی بردند. پرواضح است که دانستن اسماء برای کسی که بناست خلیفه و جانشین خدا باشد، تعجبی ندارد تا بتوان آن را به‌مثابه امتیاز مطرح نموده و مفتخرانه به ملائکه گفت: «أَ لَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنّىِ أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ…: مگر به شما نگفتم که از نهان آسمان‌ها و زمین آگاهم؟»

در تلقی سنتی از خلافت آدم، وی بدون چون و چرا خليفه و جانشين خدا تلقی می‌شود و اين امر به پديد آمدن ادبيات خاص و فربهی در اين باب منجر شده و به شكل‌گيری زمينه تحليل‌های عميق عرفانی مدد رسانده است. آدم در اين تفسیر خليفه خداست و برخوردار از قدرتی غيرقابل توصيف و تعيين. او همچون مستخلف‌عنه خود، اقيانوسی است «ناپيدا-كرانه» كه قلبش حرم الهی است و خلقتش مايه فخر او؛ برای همین با آفریدن انسان به خودش آفرین گفت و خود را بهترین آفرینندگان نامید: «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» (مؤمنون، ۱۴). رنجاندن انسان به‌منزله رنجاندن خداست و شاد كردنش نيز همان معنا و آثار را دارد. این تفسیر در ابتدا شیرین و جذاب به نظر می‌رسد و بیشتر به مذاق انسان خوش می‌آید، اما نمی‌تواند از پس پرسش‌هایی که در این باب مطرح است، از قبیل جانشین‌پذیری خداوند، یا لغو بودن چنین کاری، برآید.

نتیجه‌گیری

با عنایت به مباحث صورت گرفته، روشن می‌شود که از میان چهار نظریه موجود در باب خلافت و جانشینی انسان، یعنی جانشینی خدا، جانشینی ملائکه، جانشینی جن و جانشینی جانداران پیشین، مناسب‌ترین نظریه همان نظریه آخر است و اینکه انسان جانشین/ جایگزین جاندارانی است که پیش از او در این کره خاکی می‌زیسته‌اند.

وجوه متعددی مناسب بودن نظریه اخیر را تأیید می‌کند؛ یکی از آنها نادرستی نظریات رقیب است که هر کدام در جای خود نقد و ردّ شده است. وجه دیگر، قرائن موجود در آیات است که هر کدام به تفصیل متناسب با ساختار و اندازه این نوشتار توضیح داده شده است. بنابراین می‌توان گفت که آیه ۳۰ سوره بقره، از جانشین انسان به‌جای موجوداتی مشابه او سخن می‌گوید؛ موجوداتی که عملکرد درست و قابل‌دفاعی در زمین نداشته‌اند و همین امر سبب شده است تا ملائکه به این تصمیم خداوند اعتراض کنند تا مبادا بار دیگر موجوداتی در زمین بگمارد که نه از توانایی ادراکی چندانی برخوردارند و نه کاری جز تباهی و خونریزی دارند.


[1]. دانش‌آموخته سطوح عالی حوزه علمیه قم، قرآن‌پژوه اهل افغانستان.

[2]. وَخُلِقَ الْانسَنُ ضَعِيفًا (نساء، ۲۸).

[3]. وَحَمَلَهَا الْانسَنُ إِنَّهُ كاَنَ ظَلُومًا جَهُولاً (احزاب، ۷۲).

[4]. إِنَّ الْانسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا وَإِذَا مَسَّهُ الخَيرُ مَنُوعًا (معارج، ۱۹-۲۱).

[5]. ثعلبى، احمد بن محمد. ۱۴۲۲ق. الكشف والبيان (تفسير الثعلبي‏). بیروت: دار إحياء التراث العربي. ج۱، ص۱۷۵؛ زمخشرى، محمود بن عمر. ۱۴۰۷ق. الكشاف. بیروت: دار الکتاب العربی. ج۱، ص۱۲۴؛ ابوحيان، محمد بن يوسف.‏ ۱۴۲۰ق. البحر المحيط فى التفسير. بیروت: دار الفكر. ج۱، ص۲۲۷؛ قرطبى، محمد. ۱۳۶۴ش. الجامع لأحكام القرآن. تهران: ناصر خسرو، ج۱، ص۲۶۳؛ قمى مشهدى، محمد. ۱۳۶۸ش. كنز الدقائق. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. ج۱، ص۳۲۱.

[6]. مصباح یزدى، محمدتقى. ۱۳۹۳ش. معارف قرآن (خداشناسى، كیهان‌شناسى، انسان‌شناسى). قم: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى. ص۳۵۵.

[7]. طوسى، محمد بن حسن. بی‌تا. التبيان. بیروت: دار إحياء التراث العربي. ج۱، ص۱۳۱.

[8]. طبرسى، فضل بن حسن. ۱۳۷۲ش. مجمع البيان. تهران: ناصر خسرو. ج۱، ص۱۷۶.

[9]. بحرانى، هاشم بن سليمان. ۱۴۱۵ق. البرهان. قم: مؤسسه بعثه. ج۱، ص۱۶۳؛ فيض كاشانى، محمد. ۱۴۱۸ق. الأصفى. قم: دفتر تبلیغات اسلامی. ج۱، ص۲۴؛ فيض كاشانى، محمد. ۱۴۱۵ق. تفسير الصافي. تهران: مكتبة الصدر. ج۱، ص۱۰۷.

[10]. شوكانى، محمد. ۱۴۱ق. فتح القدير. دمشق: دار ابن كثير. ج۱، ص۷۴.

[11]. زمخشری، همان.

[12]. ثعلبی، همان.

[13]. طبرى، محمد بن جرير. ۱۴۱۲ق. جامع البيان (تفسير الطبرى). بیروت: دار المعرفة. ج۱، ص۱۵۷.

[14]. طوسی، همان؛ طبرسی، همان.

[15]. عبده، محمد و محمد رشید رضا. ۱۹۹۰م. تفسیر المنار. مصر: الهیئة المصریة العامة للکتاب. ج۱، ص۲۱۵.

[16]. صدوق، محمد بن علی. بی‌تا. علل الشرایع. قم: مکتبة الداوری. ج۱، ص۱۰۴.

[17]. مصباح یزدی، ۱۳۹۳ش، ص۳۵۷.

[18]. طبری، ۱۴۱۲ق، ج۱، ص۱۵۷؛ طوسی، بی‌تا، ج۱، ص۱۳۱؛ زمخشری، ۱۴۰۷ق، ج۱، ص۱۲۴.

[19]. مصباح یزدی، همان، ص۳۵۲.

[20]. طباطبایی، محمدحسین. ۱۴۱۷ق. المیزان. بیروت: موسسة الأعلمی. ج۱، ص۱۱۷.

[21]. اقبال لاهوری در محاوره و گفتگویی که میان خدا و بشر به تصویر می‌کشد، سخن هر کدام از آنها را اینگونه نقل می‌کند:

خدا:

جهان را ز یک آب و گل آفریدم/ تو ایران و تاتار و زنگ آفریدی

من از خاک پولاد ناب آفریدم/ تو شمشیر و تیر و تفنگ آفریدی

تبر آفریدی نهال چمن را/ قفس ساختی طایر نغمه‌زن را

انسان:

تو شب آفریدی چراغ آفریدم/ سفال آفریدی ایاغ آفریدم

بیابان و کهسار و راغ آفریدی/ خیابان و گلزار و باغ آفریدم

من آنم که از سنگ آئینه سازم/ من آنم که از زهر نوشینه سازم

(اقبال لاهوری، کلیات، پیام مشرق، محاوره‌ای مابین خدا و انسان).

[22]. مصباح یزدی، ۱۳۹۳ش، ص۳۵۶.

[23]. همان، ص۳۵۹؛ طباطبایی، ۱۴۱۷ق، همان.

[24]. طبری، ۱۴۱۲ق، ج۱، ص۱۵۸؛ ثعلبی، ۱۴۲۲ق، ج۱، ص۱۷۶؛ طوسی، بی‌تا، ج۱، ص۱۳۲.