مسیحیان ایران در سدهی چهاردهم خورشیدی
منصور برجی[1]
گذشته مسیحیان ایران، در دوران پیش از اسلام و پس از آن سرشار از افت و خیزهای فراوان است. مسیحیان، در دورههای مختلف تاریخی، درجات متفاوتی از انزوای اجتماعی، فرهنگی، و اقتصادی را تجربه کردهاند که تا حدود زیادی متاثر از باورهای رایج دینی، مناسبات بینالمللی حاکمان، و تلاش سخت آنها در حوزههای گوناگون فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی برای نیل به جایگاه برابر شهروندی در جامعه ایران است.[2] مسیحیان هر چند به عنوان «اهلکتاب» یک اقلیت دینی شناخته میشدند، اما قرنها آنان را در سرزمینهایی که بر اساس قوانین شرع اسلامی اداره میشد «اهل ذمه» دانسته، و تنها با پذیرش شروط خاصی، میتوانستند «در امان» حکومت اسلامی زندگی کنند.[3]
ارمنستان که پیوستگی دیرینهای با ایران دارد، اولین کشوری بود که در سال ۳۰۱ میلادی، مسیحیت را به عنوان دین رسمی پذیرفت. شاه عباس صفوی در سال ۱۶۰۵ میلادی دست به کوچاندن ارامنه به شهرهای مختلف ایران زد. این گروه از مسیحیان در مناطقی مختلفی از ایران پراکنده شده و به کشاورزی و بازرگانی و صنعتگری مشغول شدند. روشن نیست که آشوریها از چه تاریخی مسیحیت را به عنوان آیین خود برگزیدند. با تیرگی روابط ایران و روم و سوءظن دائمی شاهان ساسانی، کلیسای نسطوری با جدایی از کلیسای روم در سال ۴۲۴ میلادی، کلیسای شرق را بنیان گذاشت. تا اواسط قرن نوزدهم میلادی، و حضور میسیونرهای کاتولیک و پروتستان در ایران، اغلب آشوریها بر این آیین بودند، هر چند نام مسیحیان «کلدانی» و «شرق آشور» را برای خود مناسبتر میدانند.[4]
بعد از ظهور اسلام و تا پیش از ورود میسیونرهای پروتستان، اکثریت قاطع مسیحیان ساکن ایران را آشوریان و ارامنه تشکیل میدادند و گزارش جامعی از گرویدن پیروان سایر ادیان به مسیحیت، و شکلگیری مسیحیت فارسیزبان وجود ندارد.[5] تعاملات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی مسیحیان محدود بود و آنها در انتخاب شغل، یا کسب مناصب حکومتی محدودیتهایی داشتند. تعداد ارامنه و آشوریان ایران در سال ۱۲۸۰ خورشیدی حدود ۱۷۰ هزار نفر ذکر شده است.[6]
حضور میسیونرهای پروتستان در ایران از ابتدای قرن سیزدهم شمسی، و گسترش فعالیتهای آموزشی و درمانی آنها، همزمان با ترجمه کتابمقدس به زبان فارسی، به ظهور کلیساهای فارسیزبان انجامید. این کلیساها در دوره پهلوی متشکلتر شده و خاصیت بومی بیشتری یافتند. وضعیت، نقش و جایگاه مسیحیان در دوران مشروطیت و پس از آن را نمیتوان به خوبی درک کرد مگر با نگاهی اجمالی به تحولات چند دهه پیش از آن.
در آستانه عصر مشروطیت
میسیونرهای اروپایی و آمریکایی در دوران حکومت قاجار به امید کمک به شکلگیری یک کلیسای بومی، متشکل از اقوام مختلف ایرانی، به ایران آمدند. همزمان با تحولات سیاسی و اجتماعی در جامعه ایرانی، میسیونرهای مشایخی (پرزبیترین) از آمریکا ( ۱۲۰۹ خ- ۱۸۳۰م)، انجمن پروتستان بازل از آلمان (۱۲۱۱ خ/ ۱۸۳۲م)، میسیونرهای کاتولیک لازاری از فرانسه (۱۲۱۹خ/۱۸۴۰م)، میسیون اسقفی (انگلیکن) از انگلستان (۱۲۴۸خ/ ۱۸۶۹م) به ایران آمدند.[7] از اثرگذارترین اقدامات میسیونرها در ایران راهاندازی بیمارستانها و مدارس، پیش از تأسیس کلیساهای محلی بود، که عامل پیشرفتهای زیادی در نظام آموزش نوین، پزشکی مدرن، و شکلگیری جامعه مسیحی فارسیزبان در سده چهاردهم شد.[8]
الف) خدمات آموزشی و ساخت مدارس نوین
در ایران عصر قاجار، محدودیت مراکز آموزشی به مکتبخانهها و اماکن دینی، و عدم انگیزهی عمومی به آموزش کودکانی که از سنین پایین سهمی در نانآوری خانوارها داشتند، کارآیی آنها را در سطوح اولیه متوقف میساخت.[9] آموزش در سطوح پایین بیشتر به خواندن و نوشتن و حفظ کردن متون دینی محدود بود و علاقمندان به تحصیل در سطوح بالاتر فقط به حوزههای علمیه راه داشتند. مدرسه دارالفنون و چند مدرسه خصوصی هم که در اواخر دوره قاجار دایر شدند، در شهرهای بزرگ واقع بودند و بسیاری از شهرهای کوچک فاقد مدارس جدید بودند.[10] در کشوری که فقط ۶ درصد مردان قادر به خواندن بودند، اهمیت و نیاز به افتتاح مدارسی با نظام آموزشی نوین از چشم میسیونرها دور نماند.[11]
هیأت پروتستانهای پرسبیترین آمریکایی با ریاست «جاستین پرکینز »، در سال ۱۲۱۶ اولین مدرسه به سبک نوین را چهارده سال پیش از تأسیس دارالفنون در ارومیه افتتاح کردند. کاتولیکهای لازاریست هم مدرسه «سن لویی» را در سال ۱۲۴۰ راهاندازی کردند. در میان دانشآموختگان شهیر سن لویی نام سعید نفیسی، محمدعلی فروغی، نیما یوشیج، صادق هدایت و داریوش شایگان به چشم میخورد. همه اینها در حالی بود که وزارت معارف (آموزش و پرورش)، تازه در سال ۱۲۹۷ اداره تربیت معلم را تاسیس کرد و در سال ۱۳۰۵ آموزش عمومی را با اختصاص تنها نیم درصد از عواید حاصل از مالیات ارضی اجباری کرد. علی اصغر حکمت، وزیر آموزش و پرورش وقت، تعداد مدارس میسیونرها در همین دوران را یکصد باب ذکر کرده است.[12] البته خود پرکینز ، از وجود یکصد مدرسه، تنها در ارومیه و روستاهای اطراف آن، در پایان حضورش در این شهر خبر داده است.[13]
این مدارس ابتدا برای آموزش کودکان مسیحی در ایران استفاده میشد. در کنار مفاد دینی، زبان انگلیسی، فرانسه، هندسه، جبر، انوع فنون و مهارتها نیز به پسران و دختران آموزش داده میشد. به تدریج خانوادههای یهودی و مسلمان نیز، کودکان خود را در این مدارس ثبتنام کردند. بهرمندی از امکانات آموزشی بهتر، تدریس علوم جدید، اختصاص امکانات ورزشی و کارگاههای آموزشی، شهروندان را از باورهای مختلف دینی جذب این مدارس میکرد.[14]
دکتر «ساموئل مارتین جردن»، کشیش پروتستان آمریکایی، به همراه همسرش «مری» در سال در سال ۱۲۷۶ به ایران آمده و مدیریت مدرسهی تازه تأسیس آمریکایی را به عهده گرفتند که بعدها به «کالج البرز» تغییر نام یافت. در سال ۱۳۲۳ که کالج به دولت ایران واگذار شد، ۱۵ هزار جلد کتاب در کتابخانه کالج بود.[15] عده زیادی از فرزندان اشراف و طبقه ممتاز جامعه ایرانی در دورههای قاجار و پهلوی در این آموزشگاه تحصیل کردند. فهرستی دانش آموختگان این آموزشگاه در چند دهه مدیریت مسیحیان، و حتی پس از آن، مملو از چهرههای شاخص علمی، فرهنگی، و مدیریتی است. جردن و همسرش به پاس خدمات فرهنگی خود در دوران قاجار و پهلوی، مدال و نشان تقدیر دریافت کردند، و خیابان جردن تهران (بعدها بزرگراه آفریقا) به افتخار وی نامگذاری شد.
میسیونرها را میتوان به جرأت پیشگام در آموزش عمومی دختران در ایران دانست. در دوره ناصرالدین شاه علاوه بر مدارس پسرانه، مدارس و آموزشگاههای دخترانه نیز توسط میسیونرها دایر شد. این اقدام تنشهای زیادی را در آغاز راه به همراه داشت. روحانیون مسلمان به طور خاص با تاسیس مدارس میسیونرها، به خصوص برای دختران مخالفت میورزیدند.[16] در نتیجه بروز این حساسیتها، مـظفر الدین شاه در سال ۱۹۰۳ میلادی فرمانی صادر کرد که بر اساس آن همه والدین را از حضور و تحصیل دختران در مدارس میسیونرها منع کرد.[17] فرمان شاه صورت اجرایی به خود نگرفت و استقبال مردم بیشتر هم شد. شمار دانشآموزان دختر در سال ۱۳۰۲ کمتر از ۱۸۰۰ نفر بود، که همگی در مدارس میسیونری بودند.[18] مدرسه دخترانه ژاندارک، که فرح پهلوی، همسر محمدرضا شاه پهلوی در آن تحصیل کرد، تا سال وقوع انقلاب ۵۷ به فعالیت خود تحت نظارت میسیونرهای کاتولیک ادامه داد. ثریا اسفندیاری بختیاری، همسر دیگر محمدرضا شاه نیز در دبستان میسیونرهای انگلیسی در اصفهان تحصیل کرده بود.
ب) خدمات پزشکی و تاسیس بیمارستان مدرن
از اواسط قرن سیزدهم، قحطسالیهای پی در پی و شیوع امراض همهگیر، بر شمار جمعیت بیمار در ایران میافزود. اغلب پزشکان ایرانی برای مداوای بیماران به روشهای ابتدایی و ناکارآمد تکیه داشتند. به علاوه دسترسی به دارو نیز دشوار بود و تعداد پزشکان آشنا با طب نوین بسیار اندک.[19] در چنین شرایطی، میسیونرهای کلیساهای آمریکایی و اروپایی، گامهای اساسی و بزرگی در رسیدگی به بیماران و قحطیزدگان برداشتند که طی سالیان بعد به پیدایش پزشکی نوین در ایران انجامید.
از پیشگامان خدمات پزشکی میسیونرها، «رابرت بروس»، کشیش ایرلندی بود که در سال ۱۲۴۸ از طرف انجمن مرسلین مسیحی برای اقامتی دو ساله به ایران اعزام شد. ورود بروس به اصفهان با یکی از ادوار قحطی در سراسر ایران همزمان شد. شیوع وبا در اصفهان مرگ و میر زیادی را در پی داشت. بروس مصمم شد با همراهی همسرش وظیفه نگهداری و رسیدگی به حدود هفت هزار نفر از قحطیزدگان و بیماران مبتلا به وبا را به عهده گرفته و هزینه آن را از سوی کلیساهای حامی انجمن در انگلستان و اروپا تأمین کند. به این ترتیب فعالیتهای انجمن مرسلین انگلیسی غیر از امور دینی، در ابعاد پزشکی و درمانی نیز توسعه یافت. با اعزام پزشکان و پرستاران داوطلب، بیمارستانهای مسیحی رفته رفته رونق گرفت. با داشتن امکاناتی چون اتاق عمل، چشمپزشکی، داروخانه، کادر پزشکی و دستیاران آموزش یافته، آنها از عهده مراقبت و مداوای تعداد زیادی از بیماران بر میآمدند.[20]
میسیونرها برای تأمین کادر درمانی بیمارستانهای خود اقدام به تأسیس آموزشگاههای پزشکی و پرستاری نیز نمودند. تعداد پزشکان آشنا با طب نوین بسیار اندک بود. در شهر تهران، پایتخت قاجاریه، تنها پانزده پزشک تحصیلکرده اروپا وجود داشت.[21] دکتر «ژوزف کاکرن» (Dr. Joseph Cochran) اولین بیمارستان مجهز میسیونرهای پرزبیترین آمریکایی را تاسیس کرد.[22] بیمارستان «وست مینیستر» در سال ۱۲۶۱ با ۱۵۰ تختخواب در ارومیه تاسیس و دانشکدهای هم برای تربیت پزشکان راه اندازی شد.[23] در طول ۲۷ سال جمعا ۲۶ پزشک ایرانی از این دانشکده فارغ التحصیل شدند.[24]
فعالیتهای میسیونرها با استقبال برخی از شهروندان و ناخرسندی و مخالفت عدهای دیگر، حتی از میان آشوریها و ارامنه روبرو میشد. تاسیس بیمارستانها و مدارس توسط میسیونرها، در کنار بشارت دادن[25] باعث تغییرآیین برخی از ارامنهی ارتودکس و پذیرش آیین پروتستان از طرف آنان شده بود. نوشتن شکوایههای مکرر رهبران اقلیتهای دینی به سران حکومت در تحریم مبشرین و منع گروندگان به شاخههای پروتستان و کاتولیک، از رایجترین واکنشهای مخالفان بود. این تنشهای درونی، میان مسیحیان در یک دوره به صدور فرمانی از طرف محمدشاه مبنی بر منع تبلیغ و رقابت مذهبی بین آنان شد.[26]
از طرفی، میسیونرهای انگلیسی و بعد هم آمریکاییها، نه تنها ارامنه و آشوریها، بلکه مسلمانان و یهودیان ساکن شهر را نیز در مراسم دینی خود میپذیرفتند. از این رو مراسم کلیسایی را به زبان فارسی برگزار میکردند. این امر باعث شد که با مجتهدین محلی درگیریهایی پیدا کنند. هر چند به مرور از شدت تنشها کاسته شد. همنشینی کودکان مسلمان، مسیحی، یهودی و زرتشتی، و علمآموزی در کنار هم امری بی سابقه در ایران بود.[27] بی اعتمادی و مخالفتورزی اولیه، به تدریج جای خود را به احترام و قدرشناسی میداد. اسقف دهقانی در اینباره مینویسد:
«مدارس تحریم گردید و از والدین خواسته شد که اطفال خود را به مدارس مسیحی نفرستند. …ولی به مرور زمان مؤسسات میسیونری مورد قبول و استفاده روز افزون مردم قرار گرفت. حتی خود ملایان نیز به پزشکان و جراحانی که میسیونر بودند رجوع میکردند… کم کم حتی پسران و دختران سران مذهبی هم برای تحصیل در مدارس و کالجهای میسیونری اسمنویسی میکردند.»[28]
ج) ترجمه کتابمقدس به زبان فارسی
نقطه عطف مهم دیگر، در حیات دینی و اجتماعی مسیحیان دوره قاجار، ترجمه کتابمقدس به زبان فارسی بود. پیشتر، در دوران شاه عباس اول و نیز نادر شاه، تلاشهایی برای ترجمه بخشهایی از کتاب عهدجدید[29] به زبان فارسی صورت گرفته بود.[30] اما این ترجمههای ناتمام، هیچگاه انتشار عمومی نیافتند. [31] «هنری مارتین»، کشیش انگلیسی در سال ۱۱۹۰ کتاب عهدجدید را ترجمه کرد. چند سال بعد ویلیام گلن، میسیونر اسکاتلندی کار ترجمه کل کتابمقدس را بر عهده گرفت. سرانجام ترجمههای این دو، بعد از تجدیدنظر و ویرایش توسط رابرت بروس، در سال ۱۲۷۰ به عنوان کاملترین ترجمه فارسی کتابمقدس تا آن روزگار تهیه شد. این ترجمه سهم بزرگی در شکل گیری مسیحیت فارسیزبان در سده چهاردهم شمسی داشت.
د) آزادی عقیده برای همه
با مرگ فتحعلیشاه، و بر مسند نشستن محمدشاه دوره جدیدی از مدارای دینی و برابری نسبی پیروان ادیان آغاز شد که با هیچ یک از دورهای قبل و بعد از خود، تا شروع دوران سلطنت پهلوی، مشابهت نداشت. محمدشاه در سال ۱۲۲۰ فرمانی تحت عنوان «فرمان آزادی اعتقاد» صادر کرد و مسیحیان را «از همان مزایای حقوقی که سایر رعایای ایران داشتند، بهرهور ساخت».[32]
پس از کشته شدن امیرکبیر، ناصرالدین شاه از در آشتی با مجتهدین شیعه درآمد.[33] ابتدا یهودیآزاری و سپس باب ستیزی و کم کم مسیحیآزاری پا گرفت و به این ترتیب اصل آزادی دینی محمدشاهی رو به افول گذاشت. در سال ۱۲۵۲ اعضای «انجمن میسیون کلیسا» در لندن، تقاضانامهای درباره استقرار آزادی دینی در ایران به حضور ناصرالدینشاه تسلیم کردند. در این تقاضانامه از شاه درخواست شد «همانطور که سی میلیون از رعایای مسلمانِ ملکه انگلستان در هندوستان، همراه با رعایای هندو، زرتشتی و پیروان سایر ادیان، از تساوی حقوق مدنی و آزادی کامل برخوردارند، همان نوع آزادی، نه به عموم مسیحیان، بلکه به همه طبقات، از یهودی و زرتشتی و هر فردی از افراد دیگر از رعایای شاه که به حقیقت مسیحیت معتقد بوده و بخواهد پیروی خود را آزادانه از آن دین اعلام نماید، اعطا شود.» در همان گزارش ماهانه، ترجمهی جوابیه میرزا ملکمخان وجود دارد که ضمن اعلام وصول، به نگارندگان تقاضانامه اطمینان میدهد که «رعایای آشوری و ارمنی» از آزادی کامل دینی و حقوقی برخوردار خواهند شد، و ناصرالدینشاه از وجود تبعیضات بین رعایای خود بیخبر بوده است.[34]
اما حکومت در برقراری این آزادیها کارنامه موفقی نداشت.[35] حضور برخی مسلمانان در جلسات کلیسایی میسیونرها و پیدایی اولین نوکیشان مسیحی، خشم روحانیون مسلمان را برانگیخت. این امر باعث شد که حکومت در سال ۱۲۵۹، تحت فشار مجتهدین خشمگین، فرمانی صادر کند که همه مسلمانان را از شرکت در مراسم عبادی مسیحیان، یا بازدید از کلیسای کوچک داخل بیمارستانها منع کند. صدور و لغو مکرر چنین فرمانهایی گویای وضعیت آشفته در فرآیند تصمیم گیری دوره قاجار است.
مشارکت در انقلاب مشروطیت
در به ثمر نشستن انقلاب مشروطیت، تعدادی از مسیحیان به شکل فردی یا گروهی نقشی فعال داشتند. از جمله این افراد «هاوارد بسکرویل» معلم آمریکایی در مدرسه میسیونری «مموریال» تبریز بود که به صف مشروطهخواهان پیوست. جوان ۲۲ ساله مسیحی بر خلاف خواسته کنسول آمریکا در تبریز، یک گروه نظامی به نام «فوج نجات» تشکیل داد و در صدد شکستن محاصره تبریز برآمد. بسکرویل در فروردین ۱۲۸۸ حین مبارزه با نیروهای حکومتی کشته شد، و از او به عنوان «شهید آمریکایی جنبش مشروطهٔ ایران» یاد میشود.[36]
«یپرمخان ارمنی» دیگر شخصیت تأثیرگذار مسیحی در انقلاب مشروطیت است. ارامنه از ناحیه روسیه و عثمانی آزار فراوانی دیده بودند. بنابراین احزاب ارمنی منافع خود را در تضاد با مقاصد روسیه و عثمانی در قبال ایران میدیدند، خصوصا با تلاش آنها برای متوقف ساختن انقلاب مشروطیت.[37] سربازان ارمنی، به فرماندهی یپرمخان ارمنی و کِری آرشاک گاوافیان یک نیروی نظامی کوچک، اما بسیار کارآمد را سامان دادند که در چندین عملیات حساس علیه قوای ضد مشروطه موفقیت چشمگیری داشت. یپرم خان به پاس خدماتش، پس از سقوط تهران به دست مشروطهخواهان، به مقام رئیس شهربانی تهران منصوب شد.[38]
پس از به ثمر نشستن انقلاب مشروطیت، در مصوبات مجلس شورای ملی و اختلافات بین مشروعه و مشروطهخواهان، تبعیضهای موجود علیه اقلیتهای دینی به شکلی علنیتری نمایان شد. در تدوین قانون اساسی مشروطه، قید اسلام شیعه اثنیعشری به عنوان مذهب رسمی ایران، زمینهساز محرومیت اقلیتهای دینی از مهمترین امتیازات اجتماعی شد که بعدها در جمهوری اسلامی تبلور کاملتری یافت.[39]
از دوران ناصری تا مشروطیت، مسیحیان برای اینکه بتواند جایگاه برابر شهروندی داشته باشند باید تغییر دین داده و مثل میرزا مالکوم خان «جدیدالاسلام» میشدند، یعنی همان شرطی که شیخ فضلالله نوری، شاخصترین چهره مخالف، برای مشروطهخواهان مقرر کرده بود.[40] نوری به ویژه با اصول آزادی (اصل هشتم) و برابری (اصل بیستم) در متمم قانون اساسی نوین مخالفت داشت و حضور غیرمسلمانان را در مجلس شورای ملی جایز نمیدانست:
آنچه مخالف اسلام است قانونیت پیدا نمیکند. و کافر از مسلم ارث نمیبرد. ای بیشرف! ای بیغیرت! ببین صاحب شرع برای اینکه تو مُنتَحَل [مُنتَسَب] به اسلامی، برای تو شرف مقرر فرموده و امتیاز داده تو را، و تو خودت از خودت سلب میکنی و میگویی من باید با مجوس، ارمنی و یهودی برادر و برابر باشم… بدانید مملکت اسلامیه مشروطه نخواهد شد، زیرا که محال است با اسلام حکم مساوات.[41]
با پیروزی مشروطهخواهان، مقرر شد که یهودیان، زرتشتیان، مسیحیان ارمنی شمال و جنوب و مسیحیان آشوری هر یک، نمایندهای در مجلس شورای ملی داشته باشند. اما در اولین انتخابات مجلس ارامنه و آشوریان را قانع کردند که جایگاه نمایندگی خود را به دو تن از مجتهدان شیعه، واگذار نمایند. رهبران جامعه زرتشتی زیر بار نرفتهاند و تلاشها برای متقاعد کردن آنها ادامه یافت از بیم اینکه «علمای اعلام اصفهان و عتبات عالیات اگر بدانند که خارج از مذهب اسلام هم در این مجلس وارد خواهد شد البته امضا نمیکنند، بلکه مخالف خواهند کرد.»[42]
البته پس از استقرار مشروطیت، قید و بندهای اجتماعی گذشته در انتخاب شغل از پای اقلیتها باز شد و به تنوع بیشتری در انتخاب شغل رسیدند. به طور کلی در اواخر دوران قاجار، مسیحیان، و به خصوص ارامنه، به تدریج در ارتش، دربار و نظام دیپلماسی ایران راه یافته و به مشاغل دولتی همچون وزارت، والیگری، و فرماندهی قشون نیز دست یافتند. محمدشاه به اعطای این برابریها مباهات داشت. او به سفیر فرانسه نوشت:
«در قلمرو من ۳۰۰۰ خانوار مسیحی بسر میبرند …که آدمهای خوبی هم هستند. شما میدانید که من با آنان و سایر اتباع کشور یکسان رفتار میکنم و این کاری را که من از مدتها پیش باب کردهام، هرگز در ترکیه جرأتش را نداشتهاند. زیرا در ارتش ایران مسیحی و مسلمان را در هم آمیختهام. اکنون صاحب منصبان و سرتیپان و سرهنگان مسیحی فرماندهی مسلمانان را بر عهده دارند.»[43]
دوران پهلوی اول
با وجود توسعه و پیشرفتهایی که در دوران حکومت پهلوی اول جهت مدرن سازی زیرساختهای اجتماعی رقم خورد، خدمات پزشکی و توانبخشی میسیونرها، همچنان ادامه یافت. کشیشی آلمانی، ارنست کریستوفل بانی خدمت به نابینایان در ایران شد. او در سال ۱۳۰۷ اولین پرورشگاه نابینایان ایران را در اصفهان دایر کرد که دو مدرسه پسرانه و دخترانه داشت و در آن همزمان به ناشنوایان نیز آموزش میداد.[44]
رضا شاه پس از قبض کامل قدرت، دست به کار اصلاحات اجتماعی و «مهار نیروهای نفوذ» برای تحکیم و تثبیت قدرت سیاسی حکومت مرکزی شد. در میان تحولات بیشمار، او از یک سو از نفوذ روحانیون شیعه کاست، و از سوی دیگر تلاش کرد تا قدرت رهبران قبایل قومی، و نفوذ کشورهای خارجی را نیز مهار کند.
در راستای سیاست یکپارچهسازی فرهنگی، رضا شاه به ملی کردن مدارس مسیحی میسیونرها، ارامنه، و آشوریان نیز دست زد.[45] در سال ۱۳۰۴ یک سوم دبیرستانهایی که در آنها نظام آموزشی نوین تدریس میشد به موسسات میسیونری تعلق داشت.[46] با این همه، در تابستان ۱۳۱۱ دولت ایران ثبتنام کلیه کودکان تبعه ایران، اعم از مسلمان، یهودی، زرتشتی، و مسیحی را در دبستانهای میسیونری ممنوع کرد.[47] سرانجام، در سال ۱۳۱۸، بخش اعظم مدارس تحت مالکیت میسیونرهای خارجی نیز به دولت واگذار شدند و به این ترتیب یک قرن فعالیت آموزشی آنها به پایان رسید. مدارسی ارمنی نیز که دارای مجوز آموزش به زبان ارمنی بودند در سال ۱۳۰۶ موظف شدند زبان اصلی آموزش را به فارسی برگردانند.[48]
در رویکرد رضا شاه هویت ملی بر گرایشهای قومی، زبانی و دینی ارجحیت داشت. از این رو غیر مسلمانان توانستند از سال ۱۳۰۵ در قالب خدمت سربازی یا استخدام به ارتش راه یابند. قطار تجدد و پیشرفت به راه افتاده بود و فرصت همراهی برای عموم فراهم بود. در بیشتر آثار معماری دوره پهلوی، که امروزه در فهرست آثار ملی ایران ثبت شدهاند، نام معماران برجسته ارمنی میدرخشد. کاخ مرمر، کاخموزه سفید سعدآباد، تالار رودکی، کاخ دادگستری تهران، و ساختمان کنونی وزارت خارجه از جمله این آثار هستند.
دوران پهلوی دوم
با پایان گرفتن جنگ جهانی دوم و خروج نیروهای متفقین رضا شاه به نفع ولیعهد کنارهگیری کرد. بخش عمده فعالیتهای آموزشی و مدارس میسیونرها در دوران رضاشاه به پایان رسیده بود اما بیشتر بیمارستانها و فعالیتهای درمانی همچنان ادامه داشت. میسیونرهای پرزبیتری در پی برخی تصمیمات هشدارآمیز دولت مصدق، به این نتیجه رسیدند که باید هفت بیمارستان متعلق به میسیون را به دولت بفروشند.[49]
از نیمه دوم حکومت محمدرضا شاه، در سیاست کلی دولت، شکیبایی بیشتری نسبت به حق شهروندان در انتخاب دین و عمل مسالمتآمیز به آن دیده میشد. هر چند تعداد نوکیشان مسیحی در این دروه هنوز چشمگیر نبود، اما قانون مانع از آزار آنها به بهانه ارتداد میشد. کلیساهای فارسیزبان برای برگزاری جلسات عبادی در محدوده ساختمانهای خود آزادی داشتند و حضور مسلمانان نیز در آنها بدون مانع بود.[50] به گفته دهقانی حاکمیت در این دوره به فعالیتهای مسیحیان با «حسن نظر» مینگریست:
به بنگاههای خیریه ما با حسن نظر نگاه میکردند و حتی گاهی به آنها کمکهای مالی نیز میکردند، ولی روی هم رفته فعالیتهای مذهبی ما را نادیده میگرفتند. موعظه به انجیل در داخل بیمارستانها و سازمانهای کمک به نابینایان مجاز بود و در راه پرستش در کلیساهایمان چه به زبان انگلیسی و چه به زبان فارسی هیچ نوع اشکالی وجود نداشت.[51]
ایران در آذر ۱۳۲۷ به جمع امضا کنندگان «اعلامیه جهانی حقوق بشر» پیوست که به موجب ماده هجدهم آن هر انسانی محق به داشتن آزادی اندیشه، وجدان و دین است؛ و این حق شامل آزادی تغییر دین، و آزادی ابراز و آشکار کردن آئین و عقیده نیز میشود. با تصویب «میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی» در سازمان ملل متحد، دولت ایران نیز پیماننامه را امضا کرده و در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۵۴ از تصویب مجلس گذراند. ماده هجدهم میثاق نیز بر حق آزادی دین و عقیده تاکید داشت. به این ترتیب حکومت ایران به حقوق مندرج در این پیماننامه اعتبار قانونی بخشیده و خود را به آن رعایت آن متعهد ساخت.
در دوره پهلوی دوم، به تدریج بنیان یک جامعه نوین مسیحی با هویتی ایرانی استحکام بیشتری یافت؛ جامعهای که اعضای آن به ایرانیهای آشوری و ارمنی محدود نمیشد و مسیحیانی از همه اقوام ایرانی، و پیشزمینههای مختلف دینی را شامل میشد. پس از صد سال خدمت میسیونرها، از هشت کشیش در دایره اسقفی ایران، پنج تن ایرانی بودند.[52] در سال ۱۳۴۰ حسن دهقانی تفتی، یک نوکیش مسیحی، جانشین اسقف بازنشسته انگلیسی شد و به این ترتیب اولین اسقف فارسیزبان ایرانی (در دوران معاصر)، به این مقام منصوب شد. در مراسمی که به همین مناسبت برگزار شد، نمایندگانی از کلیساهای پرسبیتری، کاتولیک و ارتودکس ارمنی شرکت کردند.[53]
اسقف فارسیزبان ایرانی از سوی شاه برای شرکت در جشن ۲۵۰۰ سالهی شاهنشاهی دعوت شد. پیش از آن، مراسمی با شرکت شهروندان مسلمان و مسیحی، کارمندان دولتی، و نمایندگان کلیساهای مختلف ارامنه، آشوریان، کاتولیکها و پروتستانها برگزار شد. مسئولیت ایراد وعظ، آن هم به زبان فارسی، بر دوش اسقف دهقانی گذاشته شد. این موضوع در نوع خود بیسابقه بود و به قول دهقانی «موقعیت خوبی بود که کلیساهای فارسیزبان نیز جزء کلیساهای رسمی کشور شناخته شوند.» پذیرش رسمی مسیحیان فارسی زبان از طرف حکومت تنها یک مرحله از این فرایند طولانی و پیچیده بود، چنانکه دهقانی به تلخی یادآور میشود «در مرحله اول قرار بود این مراسم در کلیسای بزرگ ارامنه واقع در شمال تهران برگزار گردد. ولی آنها حاضر نبودند که در کلیسایشان زبان فارسی به کار برده شود».[54]
روابط ایران، و رهبری مسیحیان کاتولیک در واتیکان نیز در دوران پهلوی دوم به طور کلی خوب بود. به نظر میآید مخالفت پاپ ژان بیست و سوم، رهبر کاتولیکهای جهان، و مراجع شیعه بروجردی و بهبهانی، با ازدواج محمدرضا شاه و شاهزادهی کاتولیک «ماریا گابریلا»، مشکلی جدی در این روابط ایجاد نکرده باشد. با در نظر گرفتن همین حساسیتها، سالها بعد که شمس پهلوی، خواهر بزرگتر شاه به مسیحیت گروید، پادشاه ایران علاقمند نبود مسیحی شدن او و همسرش مهرداد پلهبد، که تا سال ۱۳۵۷ وزیر فرهنگ و هنر بود، علنی شود.[55]
پاپ پل دوازدهم در تابستان ۱۳۲۷ با محمدرضا شاه پهلوی در اقامتگاه تابستانی پاپ، دیدار کرد. در جریان این دیدار پاپ از «توجه پادشاه ایران به شهروندان مسیحی ایران» قدردانی کرد و نشان «مهمیز طلایی» را به پادشاه ایران هدیه داد.[56] پنج سال بعد، در بهار ۱۳۳۲، و در دوران نخستوزیری محمد مصدق روابط دیپلماتیک ایران و واتیکان رسماً آغاز شد و هر یک دارای سفارت رسمی در قلمرو یکدیگر شدند. پاپ پل ششم، در ۵ آذر ۱۳۴۹ طی سفر دورهای خود به کشورهای آسیایی، توقفی کوتاه در ایران داشت و مهمان شاه شد. به این ترتیب سفر اولین، و تاکنون تنها رهبر کاتولیکهای جهان به ایران به وقوع پیوست.
در چنین فضایی کلیساهای دیگری از شاخههای پروتستان نیز در ایران ظهور و گسترش یافتند و تأثیری ژرف بر مسیحیت ایرانی و ظهور کلیساهای خانگی در اواخر قرن چهاردهم گذاشتند. کلیساهای «پنطیکاستی آشوری»، «برادران»، و «جماعت ربانی» از این دست بودند که بیشتر منشاء ایرانی داشته و از جماعتهایی شروع شد که همچون سالهای آغازین شکلگیری مسیحیت، برگزاری جلسه دعا و مطالعه کتابمقدس را در خانهها آغاز کردند، تا به تدریج واجد اماکن دینی و نهادهای زیرمجموعه شدند.[57]
با انقلابی شدن فضای جامعه در اواخر دوران پهلوی، اعمال محدودیت از جانب حکومت، و آزار از جانب «افراطیون انقلابی» رو به تزاید گذاشت. با قدرتمندتر شدن دستگاه امنیتی، کلیساهای مسیحی نیز تحت فشار و نظارت فزایندهای قرار گرفتند، از حضور مأموران ساواک در جلسات عبادی کلیساها گرفته، تا بررسی دقیق نشریات آنها.[58] بهانه اعمال محدودیتها گاه تأمین امنیت بیشتر عنوان میشد، و گاه راضی نگه داشتن علمای قم! مخالفت روحانیون و نیروهای وابسته به آنها نسبت به فعالیتهای کلیساها به تدریج شکل تهاجمی و خشونتآمیزی به خود میگرفت؛ از تلاش به قصد بر هم زدن جلسات عبادی، تا تهدید کردن شرکت کنندگان در مراسم کلیسا.[59]
دوران جمهوری اسلامی
به نظر میرسد مسیحیان ایرانی نیز در موج انقلاب گرفتار آمده و با خوشباوری نظارهگر تحولات بودند. برخی از کلیساها، مسیحیان عضو جماعتشان را به کنارهگیری و پرهیز از هر کنش سیاسی توصیه میکردند. برخی دیگر، یا به انگیزه بقا، و یا به امید برقراری «آزادی و عدالت»، با انقلابی که آهنگ اسلامی داشت همراه شدند.
هنگام بازگشت آیتالله خمینی به ایران، اسقف اعظم ارامنه ایران «آرداک مانوکیان» در صف اول استقبالکنندگان او در فرودگاه مهرآباد، حضور داشت و تنها چند روز پس از پیروزی انقلاب با خمینی ملاقات و «بیعت» کرد.[60] اسقف حسن دهقانی تفتی هم طی نامهای، از طرف دایره اسقفی ایران خطاب به خمینی و دولت موقت، از «همکاری با اهداف انقلاب و دعا برای آزادی و عدالت در کشور» اطمینان داد.
ضربآهنگ انقلاب چنان تند و غافلگیرکننده بود که رهبران جامعه مسیحی نیز، همچون بسیاری از روشنفکران و قشر تحصلیکرده ایران، تصور دقیقی از انقلابیون، اهداف و آرمانهای آنها نداشتند. مطالعه کتاب «ولایت فقیه» آیتالله خمینی شاید در تعدیل انتظارات آنها و تبدیل خوشبینی به واقعبینی موثر میبود. خمینی به طور مشخص فعالیتهای آموزشی و بشارتی (تبلیغی) مسیحیان را مثال زده، و ضمن اعلام خطر خواستار «هدم» (نابودی) آنها به عنوان وظیفه دینی شده بود:
«نهضت اسلام در آغاز گرفتار یهود شد؛ و تبلیغات ضد اسلامی و دسایس فکری را نخست آنها شروع کردند؛ و به طوری که ملاحظه میکنید دامنۀ آن تا به حال کشیده شده است. بعد از آنها نوبت به طوایفی رسید که به یک معنی شیطانتر از یهودند. اینها به صورت استعمارگر از سیصد سال پیش، یا بیشتر به کشورهای اسلامی راه پیدا کردند؛ … ابتدا مدرسه ای در جایی تأسیس کردند؛ و ما چیزی نگفتیم و غفلت کردیم. امثال ما هم غفلت کردند که جلو آن را بگیرند و نگذارند اصلاً تأسیس شود. کم کم زیاد شد، و حالا ملاحظه میفرمایید که مبلغین آنها به تمام دهات و قصبات رفتهاند و بچههای ما را نصرانی [مسیحی] یا بی دین میکنند. نقشه آن است که ما را عقبمانده نگه دارند… مبلغین استعماری سرگرم کارند؛ در هر گوشه از بلاد اسلامی جوانهای ما را با تبلیغات سوء دارند از ما جدا میکنند. نه اینکه یهودی و نصرانی کنند؛ بلکه آنها را فاسد و بی دین و لاابالی میسازند. و همین برای استعمارگران کافی است. در تهران ما، مراکز تبلیغات سوءکلیسایی و صهیونیسم و بهاییت به وجود آمده، که مردم را گمراه میکند و از احکام و تعالیم اسلام دور می سازد. آیا هدم این مراکز که به اسلام لطمه میزند وظیفۀ ما نیست؟»[61]
از اولین ملاقات کنندگان خمینی در ماههای اول پس از انقلاب، اسقف کاتولیک، هیلاریون کاپوچی بود. سفر دوم کاپوچی پس از تسخیر سفارت آمریکا و تعطیلی مدارس مسیحیان موسوم به «اندیشه» بود. او به نمایندگی از سوی پاپ ژان پل دوم به ایران وارد شد و درخواست پاپ مبنی بر آزادی گروگانهای آمریکایی، و بازگشایی مدارس کاتولیکها را به خمینی ارائه داد. خمینی سفارت آمریکا و مدارس مسیحیان را در یک ردیف به «لانه جاسوسی» تشبیه کرده و اظهار داشت:[62]
«ما با نصارا و با یهود و با سایر اقشار ملتها هیچ دشمنی نداریم، و از مدارس به هیچ وجه جلوگیری نمیکنیم، مادامی که مدرسه باشد و برای تعلیم وتعلم باشد؛ حالا چه تعلیم و تعلم دستورات مسیح ـ علیهالسلام ـ یا دستورات دیگران؛ لکن اگر ما فهمیدیم که در ایران مدارس طور دیگری هست، آنجا هم نظیر همان لانۀ جاسوسی است، نمیتوانیم تحمل کنیم.»
طولی نکشید که خوشبینی مسیحیان و رهبران آنها به انقلاب تبدیل به ترس و یأس شد. آنها خود را «مانند برگهایی در باد، و ذرات غباری در هوا، از این سو به آن سو رانده شده» یافتند.[63] تنها ۸ روز پس از انقلاب، ارسطو سیاح، کشیش ارشد کلیسای شیراز ،که نوکیشی مسیحی بود، در دفتر کارش به قتل رسید.[64] یک هفته پس از این واقعه، موج تصرف املاک، و غارت اموال کلیساها در سراسر کشور آغاز شد. هویت کسانی که حالا به عنوان عضو «کمیتههای انقلاب»، بدون مجوز به بیمارستان و کلیساها هجوم برده و خواستار توقف هر گونه فعالیت مسیحی میشدند بر اسقف دهقانی پوشیده نبود:
«ایشان اعضای «انجمن تبلیغات اسلامی» بودند که در مدت بیست سال گذشته دم در کلیساهای ما میایستادند و نشریات ضدمسیحی پخش میکردند و مزاحم اعضای کلیسای ما میشدند.»[65]
مطالبات انقلابیون برای تصرف بیشتر اموال و املاک کلیساها با مقاومت روبرو شد. در آبان ماه ۵۸ حاکم شرع اصفهان حجتالاسلام فتحالله امیدنجفآبادی، با همان ادبیات آیتالله خمینی، دائره اسقفی ایران را «لانه جاسوسی» خواند و حکم به توقیف بخش بزرگی از املاکش را داد. دستگیری اسقف ایرانی حین برگزای مراسم عبادی کلیسا، سوء قصد مسلحانه به جان او و همسرش، نشان از وخامت بیشتر اوضاع داشت. ترکیب سخنان نفرتافکنانه، ایدئولوژی دیگرستیز، و قدرت حاکمه، در حال تولید چرخه خشونت در ابعاد جدیدی بود که با ترور پسر اسقف، بهرام دهقانی تفتی، و بازداشت کشیشان کلیساها در اصفهان، تهران، کرمان، و مصادره بیمارستانهای مسیحی به اوج تازهای رسید.[66]
آرا و تفکرات آیتالله خمینی در تداوم نظریات شیخفضلالله نوری و همفکران او بود که قانونگذاری را در انحصار فقیهان شیعه میدانستند و نه وکلا و نمایندگان مردم. بنابر قاعدهی فقهی «نفی سبیل»، حذف اقلیتهای دینی از نهادهای مدیریتی کشور آغاز شد. مسیحیان، همچون دیگر اقلیتهای دینی، از پیششرط انتخاب شدن به عنوان رئیس جمهور، قاضی، افسر ارتش، و دیگر مناصب حکومتی برخوردار نبودند.
بر اساس قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، دین رسمی کشور اسلام و مذهب شیعه، و قوانین فقهی نیز اساس قانونگذاری تعیین شد. سه اقلیت دینی به رسمیت شناخته شده «در حدود قانون» در انجام مراسم دینی خود آزاد بودند. این «حدود» را باید در پرتو حاکمیت موازین اسلامی بر همه قوانین کشور درک نمود.[67] در واقع، قانون اساسی واجد «تعهدی مشروط» به «اصل عدم تبعیض بر اساس هویت دینی یا قومی» بود و به جای تضمین حقوق برابر، زمینهساز تبعیض ذاتی شد.[68] تبعیض و آزار سیستماتیک توسط نهادهای حکومتی، طی چند دهه جمهوری اسلامی را به یکی از ۱۰ کشور دنیا با بیشترین میزان مسیحیآزاری تبدیل کرد.[69]
مسیحیت رسمی
در تبعض ساختاری جمهوری اسلامی، عدهای از مسیحیان به رسمیت شناخته شده و عدهای دیگر خارج از دایره رسمیت قرار گرفتند. قریب به اتفاق مسیحیان فارسیزبان و نوکیشان، عضو کلیساهای پروتستان بودند و مورد غضب حاکمیت. کلیساهای رسمی ارمنی و آشوریزبان بدون مانعی جدی به فعالیتهای خود ادامه دادهاند و جایگاه سه نماینده در مجلس شورای اسلامی، که از دوران مشروطه برای آنها مقرر شده بود، برجا ماند.
با شروع جنگ هشت ساله ایران و عراق، از اقلیتهای دینی هم سربازگیری میشد. به مسیحیانی که در خطوط مقدم جنگ جنگیدند و کشته شدند عنوان «شهید» داده شد. شورای خلیفهگری ارامنه در ارسال کمک به جبههها نقش فعال داشت.[70] نمایندگان ارامنه و آشوریها طی چهار دهه حضور در مجلس شورای اسلامی، چه در سخن و چه در عمل، با تکفیر مسیحیان غیرمطلوبِ حاکمیت از یک سو، و تکریم و تطهیر نظام حاکم از سوی دیگر، به ابزاری مفید برای دستگاه تبلیغاتی حکومت تبدیل شدند.[71]
با این همه، مسیحیان به رسمیت شناختهشده در چهار دهه حاکمیت جمهوری اسلامی به طور کامل از تبعیض و فشار در امان نبودهاند و هیچگاه برابری حقوق آنها با دیگر شهروندان مسلمان به رسمیت شناخته نشد.[72] سیره نظری و عملی خمینی به اسلاف خود که مخالف مشروطیت بودند نزدیک بود که «یک غیرمسلمان تنها در یک صورت میتواند در یک سرزمین اسلامی با یک مسلمان دارای حقوق برابر باشد، که قبول اسلام کند».[73] مطابق فتوای شرعی خمینی غیرمسلمانان، و حتی اهل کتاب، «کافر» و «نجس» هستند.[74] بنابراین تبعیضها علیه غیرمسلمانان در جمهوری اسلامی غالباً ریشه دینی داشته، و اغلب امتیازات اجتماعی با انگیزهای عملگرایانه یا ابزارگرایانه در خدمت اهداف سیاسی و ایدئولوژیک نظام اسلامی بودند.
مسیحیت غیررسمی
از روزهای نخست پس از انقلاب، مسیحیان فارسیزبان ایران در تبليغات حکومتی با القابی چون «تشکیلات فرقهای»، «آفت»، «غده سرطانی» معرفی شدند.[75] بدیهی است که نتیجه چنین رویکردی «انسانزدایی» و «اهریمنسازی» خواهد بود. اختصاص بودجه از طرف نهادهای دینی و حکومتی به این گونه تبلیغات، و انتشار حجم زیادی از مقالهها، کتابها، و سخنرانیها با این مضامین، غالباً با سرکوب خشن این دسته از مسیحیان از سوی نهادهای امنیتی همراه است.[76]
در سالهای بعد از جنگ، و پس درگذشت آیتالله خمینی، دور تازهای از فشارها آغاز شد. علی خامنهای در مجموعه خطبههای نماز جمعه که حول موضوع «آزادی» در سالهای ۶۵ و ۶۶ ایراد کرد، تصویری واضحتر از نظر خود (حداقل در آن زمان)، درباره آزادى فكر و عقيده (دین) در نظام اسلامی ارائه داد.[77] در نظر آیتالله خامنهای باور دینی یا عقیدهی متفاوت، تنها در صورتی که «عقیده قلبی» بماند و به عنوان یک امر شخصی و درونی باشد، قابل مداراست. ولی اگر «آثار اجتماعی» داشته باشد که به زعم او «مخالف مصالح نظام اسلامى» باشد، آنگاه منع و مجازات در پی خواهد داشت. عدم ارائه تعریفی مشخص از «مصالح نظام اسلامی» همان عذری است که سالها مانع از تعریف «جرم سیاسی» در نظام قضایی ایران شده و امروز زندانیان عقیدتی را نیز در زمره زندانیان سیاسی، با عناوینی مبهم و غیرحقوقی به مجازاتهای سنگین روبرو ساخته است.
قدرت گرفتن نهادهای امنیتی و حذف مخالفان سیاسی و عقیدتی در دهه هفتاد اوج گرفت. در میان قربانیان مجموعه قتلهای حکومتی که به «قتلهای زنجیرهای» شهرت یافت، نام چند تن از رهبران جامعه مسیحیان فارسیزبان نیز به چشم میخورد. «هایک هوسپیانمهر»، رهبر شورای کلیساهای پروتستان ایران، سالها در برابر فشارهای حکومت برای نپذیرفتن مسلمانان و نوکیشان مسیحی در کلیساها، مقاومت کرده بود و تلاش گستردهای نیز برای آزادی «مهدی دیباج»، نوکیش محکوم به اعدام، انجام داد. دیباج که بیشتر از نه سال را به اتهام ارتداد در زندان گذرانده بود، در پی کارزار رسانهای هایک و فشارهای دیپلماتیک آزاد شد. تنها چند روز بعد، اسقف هایک هوسپیان در دیماه ۱۳۷۲ ربوده شد و با ضربه پرشمار چاقو به قتل رسید. کمتر از شش ماه بعد جانشین او، کشیش «طاطهوس میکائیلان»، و مهدی دیباج، با وضعیت مشابهی ربوده شده و به قتل رسیدند. پس از افشای نقش وزارت اطلاعات در قتلهای زنجیرهای و طی دفاعیاتی که از سوی عبدالله نوری، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و وزیر کشور دولت محمد خاتمی، در سال ۱۳۷۸ به دادگاه ارائه شد، قتل کشیشان مسیحی صراحتاً به مأموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی نسبت داده شد.[78]
مسیحیان عضو کلیساهای فارسیزبان به رغم سرکوب و فشارهای پس از انقلاب، علاوه بر فعالیتهای دینی، در حد امکان و با کسب مجوزهای لازم، به کنشگری در حوزههای دیگر اجتماعی نیز مشغول شدند. احداث دبستانی برای روستاییان زلزلهزده رودبار و منجیل (۱۳۶۹) یکی خدمات عامالمنفعه آنها بود. پیش از واگذاری دبستان «حضرت مریم» به آموزش و پرورش، در مراسم افتتاحیهای که در مسجد روستا برگزار شد از کشیش هایک هوسپیان تقدیر شد؛ اتفاقی که دیگر تکرار نشد. سالها بعد، هم این کشیش کشته شد و هم کلیساهای تحت نظارت او تعطیل و مصادره شدند.
جنبش کلیساهای خانگی
از سال ۱۳۷۵، دوره تازهای از حیات و فعالیت مسیحیت فارسیزبان در ایران آغاز شد. تا پیش از این واقعه، کلیساهای فارسی زبان علیرغم تهدیدات و فشارها در چهارچوبی نیمهرسمی به فعالیت خود ادامه میدادند. آنها در معدود کلیساهای بنا شده پیش از انقلاب فعالیتهای دینی و مراسم عبادی خود را انجام میدادند. تهدید و تحدیدهای روزافزون برای مسیحیان فارسیزبان، به پیدایش «کلیساهای خانگی» انجامید که ویژگی مخفیانه داشته و از کنترل حکومت و حتی کلیساها نیز خارج بودند.
کلیساهای کوچک خانگی در بیشتر موارد با گردهمایی تعداد کمی از مسیحیانی شکل میگیرد. آنها در جمع خود همان مراسم کلیسایی را در ابعاد کوچکتر برگزار میکنند، که شامل دعا و نیایش، سرودخوانی و مطالعه کتابمقدس است. رشد انفجاری این کلیساها پس از گذشت یک دهه، به قدری بود که حاکمیت را بیش از پیش نگران کرد. هشدارهای مکرر مراجع و روحانیون نزدیک به حکومت درباره گسترش کلیساهای خانگی و سفارش جدی به برخورد با آنها، با سخنرانی رهبر جمهوری اسلامی در مهر ماه ۱۳۸۹ به اوج خود رسید. علی خامنهای از «ترویج شبکهی کلیساهای خانگی» در کنار «ترویج عرفانهای کاذب و ترویج بهاییت» به عنوان خطری جدی برای نظام اسلامی یاد کرد.[79]
مدت کوتاهی پس از سخنرانی خامنهای، برخورد با مسیحیان به عنوان تهدیدی برای امنیت نظام، در دستور کار نهادهای قضایی و امنیتی قرار گرفت. از سال ۱۳۹۰ به این سو اغلب مسیحیان دستگیر شده در کلیساهای خانگی، نه تحت عناوین عقیدتی، بلکه با اتهاماتی چون «اقدام علیه امنیت کشور» و یا «تبلیغ علیه نظام» محاکمه شدهاند.
تا سال ۱۴۰۰ بیشتر کلیساهای فارسی زبان پروتستان، به استثنای سه کلیسای کوچک باقیمانده، تعطیل و املاک اغلب آنها به نفع نهادهای تحت نظارت رهبر جمهوری اسلامی مصادره شد. هر ساله تعداد قابل توجهی از مسیحیان فارسیزبان، به دلایل فعالیتهای مسالمتآمیز دینی، دستگیر، و روانه زندانها میشوند. با این همه فعالیتهای عامالمنفعه و اجتماعی کلیسا همچنان به اشکالی متفاوت و بعضا گستردهتر توسط اعضای کلیساهای خانگی ادامه دارد.
مهاجرت مسیحیان و شکلگیری مسیحیت نوین ایرانی
امروزه آمارهای دقیقی از تعداد مسیحیان ایران موجود نیست. مجموعه فشارهایی که مسیحیان در چهار دهه حکومت جمهوری اسلامی تجربه کردند، باعث مهاجرت بسیار از آنان به خارج از کشور شده است. مطابق آمارهای حکومتی تعداد مسیحیان ایرانی که تا سال ۱۳۵۵ حدود نیم درصد جمعیت کل کشور بود، تا سال ۱۹۹۵ به ۰.۱۶ درصد رسید. این واقعیت نشان از آمار بالای مهاجرت در میان آنهاست.
از طرفی، آمارهای رسمی تعداد نوکیشان فارسیزبان را شامل نمیشود. افزون بر پروتستانهای فارسیزبان، در سالهای گذشته شاهد پدیدآیی مسیحیان کاتولیک و ارتودکسِ فارسیزبان نیز بودهایم. نتایج یک نظر سنجی که گروه مطالعات افکارسنجی ایرانیان (گمان)، در مورد «نگرش ایرانیان به دین» در سال ۱۳۹۹ منتشر کرد، شاید نزدیکترین برآورد پژوهشی از تعداد مسیحیان ایرانی در آخر این سده باشد. براساس این نظرسنجی، حدود ۱.۵ درصد از پاسخ دهندگانی که ۹۰ درصد آنها ساکن ایران بودند، خود را مسیحی میدانستند. با در نظر گرفتن افزایش مهاجرت و کاهش جمعیت مسیحیان رسمی، درصد بالای کسانی که خود را مسیحی میدانند، فقط با رشد جمعیتی مسیحیان مخفی و فارسیزبان قابل درک است. این دسته از مسیحیان، اکنون اکثریت جامعه مسیحی ایران را تشکیل میدهند.
در بیشتر کشورهایی که مقصد مهاجران بوده، کلیساها و نهادهای خیریه از سوی ایرانیان مسیحی تأسیس شده و فعالیت میکنند. در پایان سده چهاردهم، حداقل چهار تلویزیون ماهوارهای به طور ۲۴ ساعته برنامههایی با محتوای مسیحی پخش میکنند.
مسیحیان ارمنی و آشوری در دوران معاصر به عنوان پلی میان ایران و غرب، منشاء آشنایی بیشتر ایرانیان با دستاوردهای فرهنگی، علمی و صنعتی کشورهای پیشرفتهتر بودند. با وجود سهم قابل توجه آنها در پیشرفت و آبادانی کشور، برای اثبات ایرانی بودن، و داشتن حق برابر با دیگر شهروندان، دشواریهای زیادی را تجربه کردند و بسیاری مهاجرت را بر ماندن ترجیح دادند.
وضعیت مسیحیان در دوران معاصر تا حدود زیادی مرهون خدمات میسیونرهای مسیحی است که به امید شکل گیری کلیسایی با هویت ایرانی، بانی خدمات اجتماعی و فرهنگی زیادی در ایران شدند. پیداست که در این مسیر، هم با تنشها و اختلافات درونی روبرو شدند، و هم چالشهای گوناگونی را در رابطه با حکومت، علمای دینی شیعه، و نیز دول خارجی از سر گذراندند. نتیجه بیش از یک قرن فعالیت آنها در ایران به شکلگیری جامعهی مسیحی فارسیزبان انجامید. در پایان قرن چهاردهم شمسی، بنیان مسیحیت بومی تا حدود زیادی پیریزی شد و مسیحیان فارسیزبان، در کنار ایرانیان ارامنی و آشوری، هویت روشن و متمایزی یافتند. در نیمه اول این سده جامعه نوین مسیحی رشد کرده و پاگرفت. در نیمه دوم، با وجود تبعیض سیستماتیک و آزارهای گسترده حکومتی، به حیات خود ادامه داده و برای گذار به آینده، با هویتی ایرانی و حقوقی برابر، راههای جدیدی مییابد.
[1] دانش آموخته دانشکده الهیات لندن (LST)، مدیر و بنیانگزار سازمان حقوق بشری مادهی ۱۸.
[2] نک. مافت، ساموئل هیو. ۲۰۱۳. تاریخ مسیحیت در ایران، گادلمینگ: انتشارات کانون یوحنا- ویرایش انتشارات ایلام. همچنین میلر. ویلیام. ۱۹۳۱. تاریخ کلیسای قدیم در ایران و روم. ترجمه علی نخستین. به کوشش عباس آرینپور. لیپسیک: انتشارات آوگوست پریس.
[3] برای توضیحات بیشتر در مورد ذمی یا اهل ذمه نک . عميد زنجانی. عباسعلی، ۱۳۷۰، حقوق اقليتها. تهران: دفتر نشر و فرهنگ اسلامی، همچنین عدالتنژاد. سعید. ۱۳۹۹. جایگاه حقوقی غیرمسلمانان در فقه شیعه و قوانین ایران ۱۲۸۵-۱۳۹۷. تهران: نشر نی. صص ۵۰-.۸۰
[4] بنیامین، سرگز .۲۰۱۹. یکصد سال خدمت کلیسای مشایخی آمریکا در پارس (۱۸۳۴-۱۹۳۴)، لندن: انتشارات پارس. صص۵۲-۵۹.
[5] میسیونرها یا «مرسلین» فرستادگان کلیساها یا انجمنهای مسیحی هستند که به نقاط مختلف جهان فرستاده میشوند. فعالیت آنها گاه به ترویج دین خلاصه میشود ولی اغلب با فعالیتهای اجتماعی نظیر خدمات آموزشی، درمانی، و توسعه عدالت اجتماعی نیز همراه است.
[6] آبراهامیان. یرواند. ۱۳۸۹. تاریخ ایران مدرن. ترجمه محمدابراهیم فتاحی. تهران: نشر نی. ص۴۳.
[7] الدر. جان.۱۳۳۳. تاریخ میسیونهای آمریکایی در ایران. ترجمه سهیل آذری. تهران: نور جهان. ص۵۲.
[8] van Gorder, A. Christian. 2010. Christianity in Persia and the status of non-muslims in Iran, Plymouth: Lexington Books. p125.
[9] Arasteh, Reza. 1963. Education and social Awakening in Iran: 1850-1960, Netherlands: E.j. Brill. p6.
[10] نفیسی، سعید.۱۳۴۵. تاریخ معاصر ایران، تهران:فروغی. ص ۱۴۳.
[11] ویشارد. جان. .۱۳۶۳ بیست سال در ایران. ترجمه علی پیرنیا. تهران:نوین.ص ۲۵۲.
[12] حکمت. علی اصغر. ۱۳۵۵. سی خاطره از عصر فرخنده پهلوی. تهران: پارس ص ۳۰۱-۳۰۲.
[13] ناطق، هما.۱۳۶۸.ایران در راهیابی فرهنگی. پاریس، خاوران. ص۱۸۶.
[14] دهقانیتفتی. حسن. مشکل عشق. لندن: کتابهای سهراب.ص۲۳.
[15] همراز، ویدا. ۱۳۹۱، مبلغان مسیحی در ایران: از صفویه تا انقلاب اسلامی، تهران:سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی-وابسته به بنیاد مستضعفان و جانبازان. ص۱۹۳.
[16] Richier. Julius. 1910. History of Protestant Missions in the Near East. NewYork: Fleming. H. Revell. p33.
[17] برومند. صفورا. ۱۳۸۱. پژوهشی بر فعالیت انجمن تبلیغی کلیسا در دوره قاجاریه. تهران:مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران.ص۱۸۷.
[18] آبراهامیان. تاریخ. ۱۵۸.
[19] ویشارد. ۲۲۸.
[20] جکسن، ویلیامز. ۱۳۵۷.سفرنامه ویلیامز جکسن. ترجمه منوچهر امیری و فریدون بدرهای. تهران: خوارزمی.ص۴۲۶.
[21] ویشارد، ۲۲۸.
[22] الدر. ۲۵
[23] van Gorder, 142.
[24] ویشارد، ۲۲۸.
[25] «بشارتدادن» اصطلاحی است که مسیحیان بر واژه قدیمیتر «تبشیر»، و یا واژه اسلامی «تبلیغ» ترجیح میدهند. معادل انگلیسی آن (Evangelism) اِوَنجلیسم از ریشه یونانی «یو آنگلیون» می آید که با کلمه «انجیل» (به معنای خبرخوش، مژده، نوید) هم ریشه است. از این رو مسیحیان بشارتی (اونجلیکال) را انجیلی نیز میخوانند.
[26] ناطق، ۲۶۰.
[27] ناطق، ۱۹۰.
[28] دهقانی، ۲۳.
[29] «کتابمقدس» مسیحیان (The Bible) مشتمل بر دو بخش عهد عتیق (۳۹ کتاب) و عهد جدید (۲۷ کتاب) است. عهد عتیق شامل تورات، مزامیر و نوشتههای انبیاست. عهد جدید، علاوه بر چهار انجیل معتبر، نامههای حواریون را نیز شامل میشود.
[30] ن. ک. ارباب. معصومه. ۱۳۸۱. گزارش کارملیتها از ایران در دوران افشاریه و زندیه (۱۷۴۷- ۱۷۲۹)، تهران: نشر نی.
[31] van Gorder, p122-123 .
[32] عباس اقبال، آشتیانی. ۱۳۲۵. داستانی از مبلغین عیسوی در ایران. ص ۶۵، در ناطق، ۱۸۱.
[33] ناطق، ۲۵۰.
[34] رهدار، احمد، «تبشیریها در ایران: عملکرد مبلغان مسیحی در ایران دوره قاجار»، ماهنامه اندیشه و تاریخ سیاسی ایران معاصر، سال پنجم، شماره ۴۲، فروردین ۱۳۸۵، ص ۴۷.
[35] آبراهامیان، یرواند. ۱۳۷۷. ایران بین دو انقلاب. ترجمه احمدگلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی.ص۹۳.
[36] الدر، ۶۸.
[37] آرمناکان، هنچاکیان، و داشناکسوتیون سه حزب عمدهٔ ارمنی بودند.
[38] آبراهامیان، دو انقلاب، ۱۲۹.
[39] همان، ۹۶.
[40] نک. ناطق، ۲۴۸-۲۵۰، آبراهامیان، بین دو انقلاب، ۸۵- ۸۶.
[41] نوری، شیخ فضلالله، رسائل مشروطیت: حرمت مشروطه، ص ۱۵۹-۱۶۰، در عدالتنژاد، ۱۳۲.
[42] عدالتنژاد، ۱۴۷.
[43] Santiges a Guizot, Teheran 17 Mai 1848 (cc. p. M.A.F). در ناطق۲۴۸.
[44] دهقانی، ۳۸ و ۴۰.
[45] آبراهامیان، دو انقلاب، ۱۸۶-۱۷۴.
[46] همان، ۱۸۰ و ۲۰۰.
[47] van Gorder, 146.
[48] آبراهامیان، دو انقلاب، ۱۸۰ و ۲۰۰.
[49] van Gorder, 147.
[50] ibid, 148-149.
[51] دهقانی،۲۲
[52] همان، ۳۹-۴۰.
[53] همان، ۳۰-۳۲.
[54] همان، ۳۹-۴۰.
[55] مهرداد پهلبد در سال ۱۳۴۳ اولین وزیر فرهنگ و هنر ایران شد و تا وقوع انقلاب در این سمت ماند. نقش این نوکیش مسیحی، در تاسیس تالار رودکی، تئاتر شهر، جشنهای هنر شیراز و طوس، سازمان ملی باله، همکاری در شکلگیری و راه اندازی موزهها و حفظ و مرمت آثار تاریخی ایران ماندگار است.
[56] Knight of the Pontifical Order of the Golden Spur
[57] van Gorder, 145-146.
[58] دهقانی، ۱۳ و ۲۷ و ۴۲-۴۵.
[59] همان.
[60] رفیقدوست، محسن (۱۳۹۲)، خاطرات محسن رفیقدوست: برای تاریخ میگویم، (به کوشش سعید علامیان)،تهران: انتشارات سوره مهر.
[61] خمینی. روحالله.ــــــــ. ولایت فقیه، تهران: دفتر نشر فلق. صص ۹-۱۰ و ۱۲۸- ۱۲۹.
[62] ــــــ«تاکید امام بر احترام به اقلیت های مذهبی از بدو پیروزی انقلاب». سایت پرتال امام خمینی، دسترسی ۱۰ اسفند ۱۴۰۱.
[63] Hunt. Paul. 1981. Inside Iran. England: Lion Pub. p62.
[64] دهقانی، ۴۸-۴۹، ۵۵، ۸۱.
[65] دهقانی، ۵۰-۶۴.
[66] هانت، ۵۹-۶۲، ۱۰۷-۱۰۸، ۱۱۴-۱۱۸، دهقانی، ۷۱، ۷۵- ۷۸، ۱۱۳-۱۱۸.
[67] مهرپور. حسین.۱۳۸۳. نظام بینالمللی حقوقبشر. ج۱. تهران:موسسه اطلاعات. ص۳۹۰ـ۳۹۵.
[68] به عنوان نمونه در اصل نوزدهم در ذکر مواردی که موجب امتیاز نمیشود، پس از «رنگ و نژاد و زبان»، عبارت «و مانند اینها» آمده و از ذکر واژه «دین» عمدا پرهیز شده است. بعلاوه در اصول ۴، ۱۲، ۹۱، و ۱۱۵ التزام به دین رسمی، ضروری یا موجب امتیازی خاص به شمار رفته است. مهرپور:۱۳۸۲ ، ۳۹۵.
[69] گزارش سالیانه سازمانهای بینالل مسیحی «درهای باز» طی یک دهه گذشته به صورت مکرر ایران را در میان ده کشور صدر این فهرست قرار داده است.
[70] ن.ک. شاهنظریان، نورهایر. ۱۳۹۲. جنگ تحمیلی هشت ساله و ارامنهٔ ایران. ترجمه گارون سارکسیان. تهران:بنیاد انتشاراتی خلیفهگری ارامنه.
[71] شارلی انویه تکیه، «تبلیغ مسیحیت، منفور است»، مجله روشنا، شماره ۸۷ و ۸۸، زمستان ۱۳۹۹- بهار ۱۴۰۰، ص ۸- ۱۲.
[72] ون گوردر، ۱۷۹.
[73] نوری، فضلالله. ۱۳۷۴. تذکرة الغافل. در رسائل مشروطیت. به کوشش غلامحسین زرگرینژاد. تهران: کویر. ص. ۱۷۷.
[74] خمینی، روح الله، ۱۳۹۲. استفتائات (جلد ۱)، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی. ص ۳۶۷-۳۶۸ و ۳۷۱.
[75] «استاندار تهران: با مسیحیان تبشیری به شدت برخورد میشود» (۱۵/دی/۱۳۸۹). سایت رادیو فردا
https://bit.ly/3IWNeOb
[76] Sara Afshari, “Persecution of Christians in Iran”, Articleeighteen: 2019, https://articleeighteen.com/analysis/4593.
[77] سیدعلی خامنهای، «آزادی عقیده مذهبی در اسلام»، خطبههای نماز جمعه تهران ۱۳۶۵/۱۲/۱ در پایگاه اینترنتی خامنهای:http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=21491
[78] نوری، عبدالله. ۱۳۷۸. شوکران اصلاحات، تهران: انتشارات طرح نو. ۸۰.
[79] https://khl.ink/f/10302