تاثیر قدرت بر پیامبری

صدیقه وسمقی

در موضوع دین و قدرت می خواهم زاویه ی تازه ای بگشایم و آن تاثیر قدرت بر پیامبری و دین است. برای توضیح این دیدگاه به شرح چگونگی قدرت یافتن پیامبر اسلام و تاثیر آن بر پیام پیامبر، پیامبری و موقعیت مسلمانان و پیروان اسلام از نگاه خویش می پردازم.

پیامبر اسلام در مکه اعلام رسالت نمود و به تبلیغ دین خود پرداخت. پیام او از چنان تازگی و قدرتی برخوردار بود که توانست علیرغم تهدیدهای مشرکان قریش پیروانی پایدار و وفادار بیابد. پیامبر در مکه قدرت سیاسی، مالی و نظامی نداشت. آنچه که روزبروز بر تعداد پیروان او می افزود قدرت پیام و رهایی بخشی آن از نظر پیروان او بود.افزایش پیروان اسلام، به محمد قدرت معنوی می بخشید. اهمیت و قدرت پیام محمد را نباید دست کم گرفت. ارزش پیام او برای برخی تا بدانجا بود که هرگونه تهدید و سرکوب بر آنان کارساز نشد و حتی عده ای از تازه مسلمانان برای حفظ دین جدید خود و برای وفادار ماندن به آن حاضر به ترک موطن خود و مهاجرت به حبشه شدند. حصر سه ساله در شعب ابی طالب نیز چراغ تازه برافروخته را خاموش نساخت، تا آنجا که پیامبر و پیروان او به مدینه یا یثرب آن روز دعوت شدند. چنانکه در منابع تاریخی آمده، مهم ترین علت دعوت محمد به یثرب این بود که دو قبیله ی بزرگ یثرب به دنبال راهی برای پایان دادن به جنگهای طولانی و خونبار خویش بودند. این دو قبیله سالیان درازی با یکدیگر در حال جنگ بودند. شاید برخی از عقلای این دو قبیله به این فکر افتادند که وسیله ای وحدت بخش بیابند و محمد و دین او را چنین وسیله ای یافتند؛ لذا کوشیدند او را به یثرب بیاورند. برای محمد محصور در شعب ابی طالب نیز فرصت مغتنمی بود. او اگر در مکه می ماند:

ـ یا چنانکه عیسی به صلیب کشیده شد، کشته می‌شد، همانطور که در تاریخ نیز ذکر شده سران قریش در صدد کشتن او برآمده بودند و علی به جای محمد در بستر خوابید و محمد مکه را پنهانی ترک کرد و نقشه‌ی قتل خنثی گشت.

ـو یا محمد مجبور می‌شد آواره ی صحراها و بیابان‌ها شود.در این صورت معلوم نیست چه سرنوشتی برای محمد و دین او رقم می‌خورد، اما می‌توان حدس زد که کار بر او و پیروانش سخت می‌گشت.

ـ عقلا این احتمال را نیز می‌توان داد که تحت فشارها و تهدیدهای مشرکان، شعله ی دین محمد می توانست خاموش شود. به نظر می رسد مخالفان محمد نیز با همین عقیده او و پیروانش را تحت فشار قرار می دادند، اما به نظر من بنا بر شواهد تاریخی این احتمال قوی نیست؛ چرا که علیرغم همه ی تهدیدها روزبروز بر تعداد پیروان او افزوده می شد و شعله ی پیام او فروزان تر می گشت.

در هر حال محمد به مدینه رفت و دعوت کنندگان در عقبه‌ی دوم با او پیمان بستند که از وی حمایت کنند و الحق چنین کردند. محمد به عنوان حاکم و رئیس به مدینه دعوت نشد. توافق نامه یا منشوری که چند ماه پس از حضور محمد و پیروانش در مدینه تنظیم و از سوی قبایل هشت گانه امضا شد، گویای آن است که محمد به عنوان رئیس مهاجران دعوت شد و فرماندهی او در جنگهای احتمالی نیز به رسمیت شناخته شد. او اما حق نداشت بدون مشورت و موافقت مومنان اقدام به جنگ یا صلح نماید. او برای ایجاد وحدت و آشتی میان دو قبیله ی بزرگ اوس و خزرج و پایان دادن به جنگهای طولانی قبیله‌ای به یثرب رفت. او این نقش را نیز بسیار خوب ایفا نمود.

تا هنگام مهاجرت پیامبر به مدینه شواهد تاریخی برای طرح این ادعا كه او به دنبال كسب قدرت سیاسی بود در دست نداریم، یا لااقل من چنین شواهدی را نمی شناسم؛ مگر آنکه پاره ای شواهد تاریخی را به نفع ادعای خود تفسیر کنیم. برخی عقیده دارند که پیامبر در مدینه تشکیل حکومت داد. من با این عقیده بنا به دلایل فراوان مخالفم. به نظر نگارنده این ادعا فاقد دلایل مثبته ی کافی است. پیامبر در مدینه به تدریج قدرت سیاسی یافت. صرف نظر از این که او به دنبال قدرت سیاسی بود یا نه، شرایط به گونه ای رقم خورد که وی صاحب قدرت سیاسی شد. منشا قدرت سیاسی او حاکم بودن و یا تشکیل حکومت نبود. جنگها و پیروزیها، به مسلمانان و در راس ایشان محمد و دین او قدرت می بخشید. دشمنان اسلام در قدرت یافتن پیامبر و مسلمانان نقش بسیاری داشتند. بررسی جنگهای واقع شده نشان می دهد که بسیاری از جنگهای مهم در نزدیکی مدینه اتفاق افتاده است و این بدان معناست که دشمنان اسلام به آنجا لشکر کشی کرده اند. 

پیامبر دارای مرجعیت دینی بود و پیروزی در جنگها به عنوان فرمانده  نیز به او قدرت سیاسی می بخشید.قدرت سیاسی فقط متعلق به محمد نبود، بلکه جبهه ی مسلمانان قدرت سیاسی می یافت. پیش از آنکه به بررسی تاثیر قدرت سیاسی بر پیامبر، پیام او و موقعیت مسلمانان بپردازم، اختصارا شرح می دهم که چرا از نظر من پیامبر حاکم نبود.

ساده‌ترین پاسخ این است که مدعیان حاکمیت پیامبر دلایل کافی برای اثبات این ادعا ارائه نکرده اند.من که مخالف ادعای حاکمیت سیاسی پیامبر هستم، ناگزیرم دلایل سلبی برای اثبات دیدگاه خویش عرضه کنم. محمد قدرت و تشکیلات اجرایی نداشت. تاریخ نشان نمی دهد که پیامبر برای اجرای دستورات خویش تشکیلاتی را ساخته باشد. نظام اجتماعی حجاز نظام قبیله ای بود و پس از مهاجرت پیامبر و مسلمانان به مدینه قدرت رؤسای قبایل از آنان سلب نشد.

در نظام قبیله ای مردم برای حل و فصل امور و اختلافات خود معمولا به رئیس قبیله خود مراجعه می کنند. این وضعیت با ورود پیامبر به مدینه تغییر نکرد و از قدرت رؤسای قبایل کاسته نشد. برخی شواهد تاریخی نیز بر این مدعا صحه می گذارد. به عنوان مثال جمع آوری جنگجویان در جنگها بر عهده ی رؤسای قبایل بود. مسئولیت جنگجویان هر قبیله نیز ظاهرا بر عهده ی همانان بوده است،اما در جنگ همه زیر لوای پیامبر قرار می گرفتند. گفته شده که در جنگ احد عبدالله ابن ابی که چهارصد جنگجو را از قبیله ی خود بسیج کرده بود، از میانه ی راه با جنگجویان بازگشت و به احد نرفت. پیامبر نفوذی بر جنگجویان که از قبیله ی عبدالله ابن ابی بودند نداشت. برخی شواهد نشان می دهد که حتی هنگامی که افراد برای داوری به پیامبر مراجعه می کردند، او فقط نظر خود را بیان می کرد اما برای اجرای داوری خویش اقدام نمی کرد و تشکیلاتی برای این منظور نداشت.

در تاریخ آمده است که فردی به پیامبر شکایت آورد که دختری آزاد دندان کنیز او را شکسته است. پیامبر به قصاص حکم کرد. مادر دختر مجرم، این داوری را نپذیرفت. برای او قابل قبول نبود که یک فرد آزاد در برابر یک برده مجازات برابر شود. سرانجام آن زن با مالک کنیز به توافق رسیدند که غرامت پرداخت شود. از این نمونه‌ها در تاریخ کم نیست که داوری یا وساطت و شفاعت پیامبر رد می شود. به علاوه پیامبر هیچگاه اعلام نکرد که همه ی قبایل در دعاوی خویش باید به او یا شخص منصوب او مراجعه کنند و یا از داوری و قانون و دستور او پیروی نمایند. مدارک تاریخی گویای آن نیست که قبایل متعدد مدینه بر سر حاکمیت پیامبر وریاست او و یا تشکیل یک حکومت واحد توافق کرده باشند. قبایل مسلمان خارج مدینه نیز به روال گذشته و مطابق سنن قبیله ی خویش عمل می کردند.

برخی به دلیل وجود پاره‌ای قوانین در قران گمان کرده اند که پیامبر قانونگذار بوده است و این امر را شاهدی بر حاکمیت پیامبر گرفته اند. در این باره باید گفت که به عقیده ی نگارنده بر اساس شواهد تاریخی پیامبر معمولا ابتداءً به وضع قانون نمی پرداخت، بلکه وقتی در ارتباط با پیشامدی به وی مراجعه می شد نظر خویش را بیان می کرد و در اجرای آن نیز مداخله نداشت. آیات قران نیز اعم از آیاتی که قوانینی در آنها بیان شده و غیر آن، در چنین زمینه ای وارد شده است. شواهد تاریخی گویای آن نیست که پیامبر دارای قدرت و تشکیلات قضایی، اجرایی و قانونگذاری همچون حاکمان بوده است. پیروان او نیز هیچگاه او را حاکم نمی خواندند.این بدان معنا نیست که محمد دارای قدرت سیاسی نبود، اما میان قدرت سیاسی و حاکمیت باید تفاوت قائل شد، همان طور که میان فرماندهی جنگ و حاکمیت باید فرق گذاشت.

تاثیر این قدرت سیاسی بر پیامبری محمد چه بود؟

قدرت سیاسی نه به دلیل یک توافق و نه به دلیل حاکمیت و به نظر من نه به دلیل تلاش پیامبر برای کسب قدرت سیاسی، بلکه طی یک روند تدریجی و در مسیر حوادث برای او حاصل شد. قدرتی که تاثیرات مهمی بر همه ی شئونات اسلام داشته است. پیامبر اگر از سوی عده ای متهم به خشونت و ترور می شود، و مهمتر ، اگر اسلام متهم به خشونت و جنگجویی می شود به دلیل قدرت سیاسی پیامبر است. اگر مسیر زندگی پیامبر به گونه ی دیگری رقم می خورد و پیامبر قدرت سیاسی نمی یافت، ما اسلام متفاوتی می داشتیم.

قدرت سیاسی اقتضائات خود را دارد. صاحب قدرت ناگزیر است در مقاطع خاص تصمیمات سختی بگیرد. اگرچه به احتمال قوی پیامبر به تنهایی در موضوعات مهم مانند قتل مردان بنی قریظه پس از شکست آن قبیله در جنگ، تصمیم نمی گرفت، اما در تاریخ اینگونه تصمیمات به او انتساب یافته است. دلیل این انتساب نیز قدرت است. پیامبر اگر قدرت نداشت اینگونه امور به او انتساب نمی یافت؛ چرا که او در موقعیتی قرار نمی گرفت که بخواهد برای اینگونه امور تصمیم بگیرد یا در اینگونه مسائل دخالت کند. قدرت سیاسی تا حد زیادی پیامبری را تحت تاثیر خود قرار داد. بسیاری از آیات قران تحت تاثیر جنگها آمده است. اینگونه آیات در یک نگاه گذرا اسلام را دینی خشونت طلب معرفی می کند. این در حالی است که خوی خشونت طلبی و جنگ جویی در قبایل حجاز وجود داشت. محمد به اتحاد قبایل بسیاری کمک کرد، اما آیا هدف او ایجاد یک قدرت بزرگ جنگی بود یا خاموش ساختن آتش جنگ در میان قبایل؟

به نظر من او هدف دوم را پیگیری می کرد، هرچند که عملا از اتحاد قبایل یک نیروی بزرگ جنگی نیز پدید آمد که خوی جنگجویی آنان تغییر نکرده بود. پیامبر آنان را صلح طلب نکرد. من نمی دانم که اگر پیامبر زنده می ماند از این نیروی بزرگ جنگی برای کشورگشایی و گسترش دین خود به دیگر نقاط با توسل به جنگ ابتدایی استفاده می کرد یا نه؛ اما آنچه که در اینجا می توان گفت این است که او زمینه را برای تشکیل یک حکومت قدرتمند پس از خود فراهم ساخت بدون آنکه دستورالعمل صلح آمیزی در اختیار آنان قرار دهد و یا بدون آنکه این نیروی بزرگ را برای اشاعه و گسترش صلح تربیت کرده باشد.

از آثار مهم قدرت سیاسی پیامبر همانا ایجاد زمینه برای تشکیل حکومت پس از خود است. افراد بانفوذ که اولین حکومت را پس از محمد تشکیل دادند خود را جانشین او خواندند و بدین ترتیب از نفوذ و قدرت دینی نیز برخوردار شدند. این در حالی است که پیامبری جانشین ندارد و تاسیس منصب خلافت یکی از نقاط عطف انحرافی در تاریخ اسلام است. شکل گیری حکومت دینی پس از پیامبر تاثیر بسزایی بر سرنوشت اسلام و مسلمانان داشته است. اسلام بدون این حکومتها سرنوشت دیگری می یافت. حتی فقه و علوم اسلامی نیز شکل متفاوتی پیدا می کرد. شریعت شاید به گونه ی دیگری معرفی می شد.

بسیاری از قبایل تحت تاثیر قدرت سیاسی پیامبر و پیروان او به مسلمانان پیوستند. گواه این ادعا خروج بسیاری از قبایل از اسلام، پس از رحلت پیامبر است. این موضوع می تواند نشان دهد که پیوستن افراد به پیامبر مکی به دلیل ایمان به پیام پیامبر بود، اما پیوستن عده ی بسیاری به پیامبر مدنی به دلیل قدرت سیاسی او بود. قدرتی که انگیزه ها را برای پیوستن به اسلام تغییر می داد. انگیزه ها می توانست برخورداری از غنایم یا در امان ماندن از گزند مسلمانان قدرتمند و یا حتی سهیم شدن در قدرت باشد. من نمی دانم که پیامبر چقدر حوادث پس از خود را پیش بینی می کرد.

پیامبر اگر پیش بینی می کرد که پس از وفاتش، ابوسفیان و معاویه، حکومت بنی امیه را به نام اسلام تشکیل خواهند داد، آیا باز هم پس از فتح مکه فرصت تقرب ابوسفیان و معاویه را به خود فراهم می ساهت؟ شاید نه. اما به هر حال قدرت سیاسی پیامبر بود که این گونه فرصت ها را برای افراد فراهم نمود. اگرچه اسلام برای قبایل عرب حجاز در زمان پیامبر می تواند نعمتی بزرگ و تحول بخش محسوب گردد، اما اسلام با مسیری که پیموده آیا برای انسان امروز و حتی مسلمان امروز نیز همان نقش را ایفا می کند؟ به نظر من پیام انسانی اسلام تحت تاثیر قدرت سیاسی و جنگهایی که بی ارتباط با قدرت سیاسی نبود، کم رنگ شده است. فقه و شریعت و آموزه های اسلام هیچ یک از تاثیر قدرت سیاسی مصون نمانده اند. اینها همه بر تربیت و اخلاق اسلامی مؤثر بوده است. پیدایش گروه های افراطی مانند طالبان و داعش و دیگر گروههای اسلام گرا تحت تاثیر این تربیت و آموزش است.

هیچ چیز از تاثیر قدرت سیاسی در امان نمی‌ماند، حتی پیامبری. پیامبر اگر مکی می‌ماند، دین اسلام امروز دین متفاوتی بود. قرآن، قرآن متفاوتی بود. فقه و شریعت و آموزه‌های اسلام و سرنوشت مسلمان متفاوت بود. سرنوشت همه‌ی اینها با مدنی شدن پیامبر که به قدرت سیاسی او انجامید متحول شد.

مسیری که اسلام در زمان پیامبر پیمود راه را برای اصلاح دینی در زمان ما دشوار می‌سازد. راه ما از مسیحیت نیز دشوارتر است. ما به راحتی نمی‌توانیم سنت‌گرایان را قانع سازیم که عملکرد پیامبر و تازه مسلمانان که از نظر سنت‌گرایان سنت اسلامی خوانده می‌شود، تحت تاثیر شرایط و حوادث زمان خود بوده و ما ملزم به پیروی از آن نیستیم. هنوز در کتب فقهی تدریس می‌شود که سالی یک بار جهاد برای مسلمانان واجب است. چرا؟ زیرا پیامبر و پیروان او هر سال جهاد می‌کردند. سرگذشت سیاسی اسلام، مسیر ما را برای جداسازی اسلام از حکومت دشوار ساخته است. بدین ترتیب کار روشنفکران و نواندیشان اسلامی سخت و طاقت فرسا شده است، همچون نرم کردن آهن سخت. آهنی که لاجرم باید نرم شود.