اصلاحگری اسلامی

جریان‌های فکری و چهره‌های شاخص آن

گفت‌وگوی ماتیلد روکسل و اِستوِن دُووارت

با مقدمه و ترجمه رضا بهشـتی‌مُعز

پائیز ۱۳۹۹

استون دووارت Steven Duarte  اسلام­پژوهِ جوان، آگرِژِه زبان عربی و استاد دپارتمان عربی دانشگاه پاریس سیزده است. او دکترای اسلام­شناسی خود را از” مدرسه مطالعات دینی دانشگاه پاریس” (اُ پِ اَش اُ) با نگارش تزی در باره “اندیشه اصلاح دینی در اسلام” با راهنمایی پرفسور “محمدحسین بن­خَـیره” در سال 2014 گرفته است. تمرکز اصلی او بر حوزه‌های زبانی، تمدنی و جریان­های نواندیش و مناقشات فکری در اسلام معاصر است.

انتخاب و ترجمه این گفتگو از آن­روی مهم است که جایگاه نواندیشی اسلامی و اهمیت آن را در مطالعات امروز غرب، بصورتی فشرده یادآور می­شود. شاید نزدیک به یک سده است که حوزه­های خاورشناسی غرب، با همان شوقی که به بازخوانی اسلام کلاسیک روی می­آورند، به مسئله نوزایی و بازپیرایی این دین و آرای تاریخی آن هم همت می­کنند. از فرط آشکاری جای گفتن ندارد که در پنجاه سال اخیر، با جنبش اخوان­المسلمین در مصر و سپس با رخداد انقلاب­اسلامی در ایران و پیامدهای جهادی آن در جهان معاصر، این حساسیت­ها فزونی گرفته و امروز با جرات باید گفت که شوق بازخوانی اسلام کلاسیک و نقدتاریخی متون پایه اسلامی در غرب، در پرتو اهمیت و حساسیت همین آرای نواندیشانه مصلحان اسلامی، قوت گرفته است.

امروز در غرب ندای ضرورت نواندیشی و اصلاح اسلامی از دوسو بلند است: یکی ازسوی مسلمانانی که با کوچک­شدن جهان و رقیق شدن مرزهای زیستی و اقتصادی/اجتماعی، با غربیان چنان بضرورت هم­خانه شده­اند که مدام  درپی بهترین راه همزیستی ممکن­ند و از این رو هرروز بیشتر از دیروز، نیاز به خانه­تکانی در آیین و میراث اجدادی احساس می­کنند. دو دیگر ازسوی غربیانی است که خود را در زاویه می­بینند، گویی که با پیری جمعیت از یکسو و مهاجرت مسلمانان ازسوی دیگر خانه آنها دستخوش توسعه­طلبی مسلمانان است و بنابراین باید نسخه­ای کارآمد برای این همزیستی یافت. افزون براین غربیان در فرامرز هم (بویژه قلمرو جهان اسلام) از چالاکی، اقتدار و اختیار لازم برای دفاع از منافع خود همچون گذشته برخوردار نیستند و با موج “بیداری اسلامی” باید ناگزیر اهمیت نواندیشی در اسلام معاصر را جدی گرفته و راه­کارهای تازه­ای برای حضور موثر خود پیدا کنند.

درنتیجه، احساس این ضرورت تاریخی آنها را از دو سو به تکاپو انداخته است: یکم ورود جدی و سرمایه­گذاری (بورس، کُـرسی، پژوهانه، جایزه، فرصت­های مطالعاتی …) در حوزه مطالعات مربوط به اسلامِ آغازین، قرآن و متون­پایه اسلامی، رجال­شناسی، و زیرورو کردن تُراث اسلامی در یک کلام، با استفاده از دستاوردهای نوین علوم انسانی بویژه بکارگیری روش نقدوپژوهشِ تاریخی مستند به متدولوژی تجربی و آزمایشگاهی و متکی به یافته­های سنگی، خطی، نشانه­ای در حوزه جغرافیایی خاص اسلام تاریخی. دوم هم تمرکز تخصصی بر جریانها، آراء، رجال و شخصیت­های موثر در فکر اصلاحی و نواندیشانه با هدف کشفِ امکان و امتناع بازخوانی میراث اسلامی، تولید نسخه­ای روزآمد و بررسی پیامدهای آن در چشم­انداز جهان غرب. در برابر این دوجریان طبیعیِ جستجو در گفتمان اصلاحی مسلمانان، جریان (اغلب رسانه­ای) ناسالمی هم هست که هماوردطلبانه و جدلی با تاکید بر ضرورت بازخوانی اسلام، درپی نشان­دادن ناهم­خوانی ذاتی میان ارزشهای اسلامی و غربی است و در این­راه از شیوه­های مغالطی و عوامانه رسانه­ای برای اثبات ناکارآمدی دین و بنابراین ایجاد شکاف میان مسلمانان و شهروندان جهان آزاد بهره می­برد.                                          

با این مقدمه، دووارت یکی از پژوهشگران جوان این حوزه است که بر روندهای نواندیشان جهان­اسلام تمرکز و کار می­کند. رساله دکتری او نشر نیافته و من بدان دسترسی نداشته­ام گرچه جسته گریخته پاره­هایی از آن دیده­ام اما گفتگوی زیر با او را که “ماتیلد روکسل” Mathilde Rouxel در 2016 (بازخوانی و ویرایش در 2018) صورت داده (این گفتگو در صفحه آکادمیای دووارت و همچنین در سایتِ کلیدهای خاورمیانه www.lesclesdumoyenorient.com  دست­یاب است) مدخل مناسبی برای آشنایی با رویکرد تازه غرب نسبت به نواندیشان مسلمان یافتم. این گفتگو تاملاتی را هم ضروری می­کند که من در مقدمه زیر می­آورم:

نخست آنکه همین گفتگو هرچند به­استقرای ناقص نشان می­دهد که تلقی غالب غرب از جریان نواندیشی در جهان­اسلام یک تلقی سنی­محور است و گرچه که با وسعت و گستره جغرافیای اهل­سنت این امر بدیهی بنظر برسد اما غفلت از سنت احیاگرانه دینی درمیان شیعیان از یکسو و سهم تعامل و تاثیر متقابل میان دو اردوگاه شیعه و سنی ازسوی دیگر خود برای این میدان نوپدید پژوهشی، کاستی است. آگاهان تاریخ اندیشه اسلامی می­دانند که سهم شیعیان در باروری مجادلات عقلی و کاوشهای نظری روشنگرانه در جهان­اسلام کم نیست و سابقه نواندیشی به سبب اصالت امر اجتهادی، قوت نگاه اصولی، مرکزیت و حرمت عقل و گشودگی به دیگری در این طایفه از مسلمانان، زایش­ها و رویش­هایی را در تاریخ فکر اسلامی رقم زده است. من اقبال غالب پژوهشگران غربی به نواندیشی دینی اهل سنت را در درجه اول ناشی از قوت و گستره جریان­های اصلاحگرانه سده اخیر در جهان عرب و بخصوص منطقه مصر و شام و در درجه دوم به سبب دافعه و چهره رادیکال انقلاب اسلامی در رسانه­های مسلط و آثار جهادی آن میدانم. محدودیت­تراشی، سرکوب نواندیشان و غلبه جریان راست­کیشانه ایدئولوژیک در حاکمیت ایران هم خود عاملی مهم در کاهش فضای تنفس و تعاملی نواندیشان شیعی است. بر این نکات باید زبان مشترک در جهان عرب را هم به عنوان عامل هم­افزایی اندیشه­های انتقادی درون دینی افزود.                                   

دوم آنکه چنانچه خود دووارت در این گفتگو بدان هشیاری و تفطن داشته باید به تفاوت­های میان سه تعبیر “اصلاح”، “تجدید”، و “احیاء” دینی آگاهی داشت و مرزهای ظریف اما مهم آنها را ازهم تفکیک کرد. تجربه اصلاح دینی در کشورهای مسلمان نشان می­دهد که برداشت­های یکسانی از تعریف و ضرورت اصلاح در میان مصلحان نیست. برخی از آنها اصلاحات را ریشه­ای و مفهومی، برخی تاریخی و برخی دیگر درسطح عوارض عصری و جغرافیایی می­دانند. دسته اول به ناکارآمدی مبانی و مفاهیم دین و بنابراین به الغاء و نوزایی می­اندیشند. دسته دوم اشکال را نه در مبانی که ناشی از عوارض تاریخی و بنابراین خوانش­های مختلفی می­بینند که با روزآمدی قرائت­ها و پیراستن اصل دین از آن عوارض تاریخی می­توان روایتی نزدیک به‌اصل بدست داد و سرانجام دسته سوم با فاصله بیشتری از احکام و گزاره­های اولیه، راه تقلیل­گرایی و تحویل آن احکام و تاویل آن گزاره­ها را به اقتضائات عصری پیشنهاد می­کنند.              

همین تفاوتهاست که دووارت را به طرح تفکیک سه‌گانه گرایش اصلاحی “محافظه­کار”، “لیبرال” و “قرآنی” کشانیده است. اما این تقسیم‌بندی انواع بدیلی هم دارد از جمله تقسیمی که ویلیام شپرد  William Shepard  در مقاله‌ای (The Diversity of Islamic Thought : Towards a Typology)  تیـپولوژی گروههای اصلاح اسلامی را به سه دسته سکولار، اسلامگرا و سنت­گرا  تقسیم کرده (با همه زیرشاخه­های مفروض آنها از رادیکال تا نَرم) یا در باور “محمد حداد”  شاگرد “محمد ارکون” که با کتاب خود “نقدی بر اصلاحگری مسلمان” اصلاح را برای مسلمانان امری نه اختیاری که از سر ضرورت و ناگزیر می­داند، با این استدلال که اسلام ادعایی جهانـگیر دارد، مدرنیته هم همان میدان جهانی است و در نتیجه گوی و میدان هردو آماده است. 

سوم: سنت سلف صالح

تعبیر بازگشت به سنت “سلف صالح” در متون پایه اسلامی اغلب به عنوان منشا و رانـه جنبش­های اصلاحی و بازاندیشانه اسلامی تلقی شده است. محکم­ترین مستند ضرورت بازگشت به سلف صالح آیه صد سوره توبه (وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۚ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) است و پس از آن حدیثی از رسول خداست که بخاری در صحیح باب “فضائل­الصحابه­” آورده که بهترین مردمان را مردمان عصر خود و پسیـنیان آنان خوانده است (خيرالناس قرنی ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم ثم …) یعنی بهترين مردم، مردم زمان من هستند، سپس مردمی كه پس از آنان می­آيند و مردمی كه از پی ایشان. بعد هم باستناد امام احمد حنبل اهالی سه قرن اول اسلامی به عنوان مرجع سلفِ قابل استناد بتدریج حجت و محکم شده­اند. برداشت غالب در جهان اهلِ سنت آنست که “سلفِ صالح” صحابه پیامبر، تابعین آنها و تابعانِ تابعین هستند و چون عدول مومنان بوده، درکِ محضر کرده­ و یا طاهر از دنیا رفته­اند باید مورد حرمت و متابعت مسلمانان واقع شوند، و البته در این برداشت هم مناقشه­ها شده است. 

اگر ما تعبیر “سنت سلف صالح” را به عنوان نقطه عزیمت سنت نواندیشانه در جهان­اسلام فرض بگیریم بنظرم مفادی جز این ندارد که به هر قیمت و با هر شیوه نمی­توان در منابع، مراجع و تاریخ اسلامی بازاندیشی کرد. با این باور، هر بازاندیشی بدون نگاهی به میراث و عیار”سلف صالح” معنای اصلاحی نخواهد داشت و ممکن است با انحراف معیار اقدامی “هرتیک” زندقه و بدعت­گذار تلقی شود. اما بر سر اینکه چه کسانی می­توانند سلف صالح باشند، دامنه تعریف آن تا کجاست، حجیت رفتار و قوه درک آنان برچه اساس و عیاری است، ملاکِ صلاح سیره ظاهری آنهاست یا روح اعمال و افکار  آنها، قرن بمعنی صدسال است یا بمعنی نزدیکی و همنشینی، آغاز این بازه زمانی از کدام بخش حیات رسول و دقیقا تا کجاست و یا اینکه نقش عقل در تعارض با سنت صحابه و تابعین و پیروان آنها چه می­شود، و پرسش­هایی از این دست، میان مسلمین اختلاف است و از همین روست که جنبش­های سلفی بر سر تفسیر این موارد به گروههای تکفیری، جهادی، تبلیغی، اصلاحی و سیاسی تقسیم می­شوند.

نگاه کلی به ضرورت سنت سلف صالح، جنبش­های سلفی جهان اسلام را مشروعیت اصلاحی می­دهد و حتی از ابن­تیمیه، شاگرد او ابن­قیم و احیاگر سنت آنها محمدبن عبدالوهاب و دهها فقیه و محدثِ راست­کیش به عنوان “مجدد” یاد می­کند. جنبش­هایی که برای بازاندیشی نه تنها نگاهی رو به پیش ندارند بلکه آینده را در گذشته می­جویند.  

مُـجدِّد عنوانی فـخیم و در سنت اصلاحی تعبیری فرازین است و نمی­توان آن را به هر نواندیشی اطلاق کرد. با این­همه و باجماع علمای طایفه، شمار مجددان هر عصر (قرن) گاه از تعداد انگشتان یک دست بیشتر بوده است.                        

“عبدالمتعال الصعیدی” یکی از اساتید الازهر در کتابی با عنوان “المجددون في­الإسلام من­القرن الأول إلى الرابع­عشر” فهرستی کامل از این اصلاحگران و تجدیدباوران برجسته اسلامی یا “مُجَـدِد” بدست می­دهد که برخی از آنها را ناکام و برخی را مورد اختلاف می­شمارد. او در مقدمه اورده که منظور از “تجدید” بازبینی مسلمین در امور دنیای خویش است. او با آوردن نام شماری از مجددان مورد اتفاق هر عصر به تفکیک قرن، مجموعه­ای از دانشمندان حوزه­های مختلف علمی چون زکریا و فخر رازی، فارابی، غزالی، شریف ادریسی، ابن­سینا، ابوالعلا، ابن رشد، ابن عربی، ابن خلدون، شاه ولی­الله، در کنار برخی فقها و اهل حدیث چون ائمه مذاهب اربعه، ابن تیمیه، محمدبن عبدالوهاب و حتی امرا و خلفایی چون مامون، الواثق بالله، اُلُغ‌بیگ، شاه عباس، نادرشاه، برخی سلاطین عثمانی و حتی مصطفى كمال­پاشا و عبدالعزيز آل­سعود را به عنوان مجددان بزرگ اسلامی یاد می­کند. همین طیف وسیع حکایت از تعریف گشاده­دستانه مفهوم “مـجدد” در فرهنگ اسلامی دارد. (نشر مکتبه­الاداب، قاهره، 1996 )

چهارم سطح مناقشات مفهومی در ترمینولوژی تجدید، احیاء و اصلاح  است. مفهوم “تجدید” برابر آنچه در تعریف افرادی چون علقمی، سیوطی، مناوی، مودودی آمده است در گرو مفهوم مخالف خود “اندراس” است، یعنی بازیابی بخش­های متروک دین که در گذر زمان مندرس و از حوزه عمل مسلمانان خارج شده است و مُـجدِد کسی است که زنگارهای زمان را از چهره عصری دین بزداید و آن را به ماهیت اصلی خود در زمان نزول وحی نزدیک سازد، یا با زنگارزدایی آن را برای نیازهای عصری کارآمد سازد. این تعریف البته گاه با سنت احیاء هم­پوشانی داشته و یکی می‌شود یعنی مُـجدد دینی همان کاری را می­کند که مُـحیـیان دین صورت می­دهند و این رسالتی ژرف­تر از اصلاح­گری مصلحان است (رک. به رساله دکتری التجدید فی­الفکرالاسلامی، از عدنان محمد أمامة، ناشر دار ابن­الجوزی، بیروت، 1424ه) و گاه با مفهوم اصلاح پیوند خورده و یکی می­شود. بنابر فرض اخیر (تقریب مفهومی اصلاح و تجدید) ملاحظاتی در سطوح مختلف اجرای تجدید یا اصلاح در دین نسبت به احیاء آن می­رود که در ادبیات این حوزه معرفتی، احیاء را معادل نوزایی یا رنسانس گرفته و تجدید و اصلاح را معادل رفرماسیون می­گیرند. بنابر فرض اخیر، احیاء نوعی نوزایی عمیق هویتی دین در سطوح سه­گانه سلوک سیاسی (حاکمیت)، سلوک اجتماعی (امت­اسلامی، ناسیونالیسم و وحدت عربی/اسلامی) و سلوک فردی (آداب و اخلاق و ظواهر مسلمانان) است. نگاهی اجمالی به تعریف رایج این مفاهیم نشان می­دهد که ساخت و بافت واژگانی این حوزه اغلب بعداز فروپاشی امپراتوری عثمانی در دهه دوم قرن بیستم صورت بسته است. تحولات مهم قرن بیست از فروپاشی عثمانی تا آثار جنگ­های جهانی و سپس غروب عصر استعمار و آغاز استقلال کشورهای مستعمره در کنار رشد حوزه مطالعاتی خاورشناسی و اسلام­شناسی آکادمیک، کمال مباحث مدرنـیته و آغاز فکر پُست مدرن و سپس انقلاب ایران، هم در شکل­گیری جنبش­های هویتی و هم در تعریف و تدوین تاریخ احیاء و اصلاح اسلامی نقش مهمی داشته است. در همه انواع بیداری اسلامی بویژه صورت هویتی آن، می­توان راه و خط سومی (المشروع الثالث) را شناسایی و سراغ کرد که اغلب نه موافق تقلید از سنت گذشته است و نه به الزامات مدرنیته گردن می­نهد بلکه نگران مسلمانی است که پایی در سنت و پایی در مدرنیته در جستجوی “عقلانیت اسلامی” است. عقلانیتی که البته خود در مقام قبض و بسط احکام شریعت جایگاه شفاف و اجماعی محکمی ندارد و مدام در کشاکش مفهومی از عقل معاد تا عقل معاش در نوسان تفسیر و تاویل است.         

رضا بهشتی­معز

نُـرماندی. دیماه 1399

اصلاحگری اسلامی

جریان­های فکری و چهره­های شاخص آن

گفت­وگوی ماتیلد روکسل با اِستوِن دُووارت

س: اصلاح­گری اسلامی چیست، و از چه زمانی آغاز شده است؟

بسیاری از “اصلاح­طلبی مسلمان”، “اصلاحِ اسلام” یا بهتر بگویم “جریان أصلا­ح­طلبی اسلامی” حرف می­زنند اما کمتر افرادی در جامعیت و مانعیت این إصصلاحات غور و تامل دقیق می‌کنند. کاری که نتیجه آن گفتمانی است که طبق معمول پشت این عناوین دانشورانی ردیف ­شوند که بویژه در مرحله اقدام اشتراک­نظر کمی باهم دارند، وضعیتی که پژوهش­های علمی هم متاثر از آن است. بدتر از این حتی آنست که برخی از این نویسندگان، دانشوران جریان­های اصلاحی و نظریه­پردازان جنبش­های بشدت سیاسی (مثل اخوان­المسلمین و حزب­الله) و حتی گاهی برخی چهره­های سازمان­های جهاد هجومی فراگیر[1] (مثل القاعده و داعش) را در یک ردیف می­گذارند. این وضع نمایانگر ضرورت و اهمیت مسئله است.

“اصلاح­طلبی اسلامی” جریانی اندیشه محور است که بنابراعتقاد ما می­تواند با پنج گرایش خاص یا پنج ویژگی شناسایی شده، ویژگی­هایی که فی­الجمله می­تواند آن را از جریانهای دیگر فکری متمایز کند:

  1.  آگاهی بر وجود بحرانی عمیق
  2. 2.        اشراف کمینه و ضروری بر ادبیات و مواریث کهن اسلامی (تُـراث)
  3. وجود چشم­اندازی از انتظارات و مخاطب ترجیحی (ملت­های اسلامی)
  4. گشودگی بر دیگری و امر دیگر
  5. 5.        آراستگی به هنجار دینی

یکم. اندیشمندان اصلاحی نسبت به وجود بحران در جهان­اسلام با همه تنوع و اختلاف موجود آن، چندان آگاهی دقیقی­ دارند که می­دانند بازگشت به گذشته نمی­تواند برای چاره­یابی مشکلات و خروج از بحران کفایت کند. گرایشی که بطور مشخص آنها را از گروههای سنت­گرا و جنبش­های احیاگرانه جدا می­کند، گروههایی که توهم و آرزو  اجازه سیاحت  و خروج از مرزهای تحمیلی معطوف به سنت گذشتگان (اسلاف یا سه نسل اول اسلام) به آنها نمی­دهد.

دوم. اصلاحگران کمینه­ای ضروری از دانش عربی دارند، چندانکه بتوانند در آثار خویش به “متون پایه اسلامی”[2]  در زبان اصلی و همچنین به میراث مذاهب فقهی رسمی یا به دانش­های دینی مرتبط، ارجاع دهند. این اشراف (نسبت به هر دانشور اصلاحی متفاوت است) به آنها اجازه می­دهد تا با بازتفسیری گاه جسورانه از درون این میراث مکتوب به عملیاتی دست یازند که نوعی صورت­بندی اصیل و درعین­حال معطوف به گذشته و ضامن نوعی تداوم تاریخی است. تداومی که خود نوعی بازآفرینش ضمنی هم هست.  

سوم. نویسندگان اصلاحی ترجیحا مخاطب آثار فکری خویش را مردمانی مسلمان می­دانند بگونه­ای که هدف آنها به نیکی و کفایت بتواند تغییراتی در سطح دینداری همین مردم بهمراه آورد. برای همین است که انها باید جایگاه تعادلی دشواری را میان این مخاطبان مفروض و جوامعی که صدای انها در آن بلند است، برقرار کنند. و این مشکلی جدی (حتی یک قمار) برای اصلاحگرانی است که در جوامعی با اکثریت غیرمسلمان نشوونما کرده­اند. درواقع مطالب آنها همیشه بسادگی در آمریکا یا اروپا شنیده نمی­شود، به این معنا که  توقع نقادانه آنها تنها محدود به دینداران نیست که همچنین سیاست­های موردنظر (غرب) در جهان اسلام را هم هدف می­گیرد.     

چهارم. برای مصلحان دینی “دیگری” در حکم منبعی سرشار و زایاست و نه بهانه­ای برای پناه بردن به خویش از واقعیات بیرونی. دلیل آن اینست که حتی برخی از این اصلاحگران اگر بتوانند مثلا در برابر سیاست خارجی آمریکا یا سیاستهای قدیم  استعماری فرانسه و انگلیس، موضع نقادانه محکمی داشته باشند، بهیچ وجه تردید نمی­کنند درعین اینکه  سخاوتمندانه از فرهنگ و دانش همین کشورها بمعنای عام بهره­مند برده­اند. علاوه براینکه، برخی از خود همین نویسندگان اصلاحگرا، بواسطه پیشینه شخصی در همین فرهنگها بالیده­اند و درنتیجه این فرهنگها نه تنها بیگانه نیست که در حکم سرمایه مشترک و ملک مشاع آنهاست. مواضع شخصی این نویسندگان هرچه که می­خواهد باشد، در اینجا آنچه مهم و گرفتنی است این است که اصلاحگران در برابر پرسشهای باروری که از هرسو میرسد گشوده و پذیرا هستند و این همان چیزی است که انها را اشکارا از محیط­های سنتی و جنبش­های احیاگرانه­ متمایز میسازد. جریانهایی که بخصوص وقتی پای دین درمیان باشد، بنام پرهیز از “آرای بیگانه”، درکار ساختن و پرورش غیریتی دوبنی، صفر یا صدی و فروکاهنده­اند.[3]

پنجم. و سرانجام اینکه، اصلاحگران هرگز از تکرار این نکته باز نمی­ایستند که اسلام به عنوان دین در قرن بیست­ویکم حرفی برای گفتن دارد و نه تنها می­تواند حتی در جامعه­ای سکولار با دیگران همزیستی مسالمت­آمیز کند که حتی بالاتر از این، می­تواند به پرسش­های وجودی و دغدغه­های زیستی آنان پاسخ رضایت­بخش بدهد و با اصول حیاتی خود الهام­بخش عصر ما باشد.      

بنابراین برای اینکه از هم­اینک محل ظهور و عزیمت تعبیر “اصلاحگری اسلامی” را مشخص کنیم، معیاری بدست می­دهیم: هر فرهنگی، هر جریان فکری و حتی هنریی، در خود امکاناتی برای تجدید و پوست­اندازی مناسب در طول زمان را داراست. اسلام هم به عنوان دین  از این قاعده مستثنی نیست اما بسیار مهم است که این نوع از امکانات (درون دینی) را از آرای بازسازی شده پسینی که بقصد وجاهت­بخشی برخی جریانهای فکری یا مشروعیت برخی چهره­های فکری مقطعی خاص طرح شده­اند، تفکیک کرد. وقتی این نکته را گوشزد می­کنیم، حتما به سنت نبوی که قاعدتا در یادآوری از “اصلاح” آن را مدنظر داریم، می­اندیشیم: “خداوند برای این امت در آغاز هر قرن کسی (فرد یا گروه) می­فرستد تا دینش را تجدید و بازآفریند”.[4]

باری، حتی اگر چنین فرض کنیم که اصالتا این سنتی قدیمی است، این سنت چندان از نظر تاریخی، مفهومی اساسی در اندیشه اسلام کلاسیک نیافریده تا چه رسد به آنکه نهادی (اصلاحی) را تاسیس کرده باشد.[5]

بنابراین از اطلاق وصف “مُـجـدِد” (اصلاحگر) به هر اندیشمندی باید پرهیز کرد، چنانکه از بکاربردن اضافه “اصلاح” (بازسازی) که برای نشان دادن روندی نوسازانه و درون دینی فراوان بکار می‌رود، نیز باید اجتناب کرد.[6]  

با این ملاحظات ما برساختن و ظهور تعبیر “اصلاحگری اسلامی” را به سال­های پایانی قرن هفدهم می­رسانیم. درواقع از این زمان است که تمدن اسلامی درحقیقت وارد دوره انحطاط خود می­شود نه چنانکه گاهی در نوشته­ها دیده می­شود، تاریخ آغاز این انحطاط را قرن دهم تا سیزدهم میلادی ذکر کرده­اند. مورخ آمریکایی “مارشال جی.اس. هاجسون” بی­اعتباری این “پیش­فرض عربی” و مقتضای چنین تاریخی را به اعتقاد ما استادانه نشان داده است.[7]

و بالاخره، “آگاهی از وجود بحرانی عمیق” که جریان اصلاحی را از سایر جریان­های درون دینی اسلامی متمایز می­کند. چنانکه ما دیدیم این آگاهی نمی­تواند جز با احساس خسارتی غیرقابل جبران دست دهد و همین احساس است که سبب گشودگی اصلاح­گران بسوی دیگری می­شود. به­عبارتی این همان احساسی است که جریانهای سنت­گرا و احیاگر را به بازگشت­خویش و پیوریتانیسم (پاک­دینی) می­راند، احساسی که بطورمثال می­توان آشکارا در پیدایش وهابیت قرن هجدهم در عربستان شناسایی کرد. و درست به همین دلیل است که ما این جریان اخیر را (برخلاف بسیاری محققان دیگر) در زمره جریان­های اصلاحی جهان اسلام طبقه­بندی نمی­کنیم اما بخوبی و درستی آن را در شمار جریان­های احیاگرانه می­آوریم.[8]    

س: مهمترین روشنفکران اصلاحی جهان اسلام چه کسانی­ند؟

حقیقتا با پراکندگی، بی­شماری و گوناگونی آنها، دست ما از شناختی جامع و مانع نسبت به سلسله این روشنفکران (نه تنها از جهان مسلمان) کوتاه است. رساله دکتری خود من بر شناسایی مهمترین انها از سال 1950 تا امروز در جهان عرب و اروپا متمرکز بوده است. مطالعات علمی بسیاری نسبت به دوره­های پیش از آن (قرن 19 و اوایل قرن 20) صورت گرفته اما نسبت به دوره کنونی ما کار کمی صورت گرفته است. حتی در کارهای صورت­گرفته (بویژه آثار انگلیسی زبان) هیچ دسته­بندی و تفکیک شایسته دقیقی برای تمیز میان این اندیشمندان اصلاحی، خطوط فارق آنها، گرایش­ها و موارد مشابه ندیده­ام. باری من خود یک طبقه­بندی ابتکاری پیشنهاد کردم که بر اساس آن بتوان:

 1. مرزهای بیرونی “اصلاحگری اسلامی” را رسم و تعریف کرد،  و سپس

 2. در درون این مرزهای تعریف شده، گرایش­ها، حساسیت­ها و حتی رقابت­ها را بتوان ازهم تمیز و تشخیص داد.       

من خود در اصلاحگری اسلامی و براساس نظم تاریخ تولد تاکنون بر شخصیت­های زیر تمرکز و کار کرده­ام: مالک بن نبی از الجزایر، محمود محمد طاها از سودان، محمد طالبی از تونس، محمداحمد خلف­الله از مصر، جمال بنا از مصر، حسن حنفی از مصر، محمد شحرور از سوریه، نصرحامد ابوزید از مصر، طارق اوبرو از فرانسه، طارق رمضان از سویس  

س: گونه­ها و مکاتب مختلف روشنگران اصلاحی را نام ببرید؟

این جریان “اصلاح اسلامی” با ممیزه­ها و شاخصه­های پیش­گفته هرگز یک کل بهم پیوسته نیست و می­توان بسادگی خطوط فارق درونی آنها را که من “گرایش” می­نامم از هم تفکیک کرد. بی­انکه وارد همه جزییات شویم می­توان به عنوان مثال گرایش محافظه­کار (اصلاحگران محافظه­کار) را با نامهایی چون طارق اوبرو و طارق رمضان را شناسایی کرد. گرایش لیبرال[9] هم بویژه با نامهای محمودمحمد طاها و محمداحمد خلف­الله قابل شناسایی است. یک گرایش را هم ما بنام “اصلاحگری قرآنی” شناسایی کرده­ایم، با چهره­هایی چون محمد شحرور، محمد طالبی و جمال بنا.    

این دسته­بندی تنها برپایه مقدماتی بدیهی استوار است چرا که نویسندگان بسیاری در سراسر جهان پراکنده­اند که باید انها را با وسواس و دقت فراوان کاوید چنانکه اقتضای سنت آکادمیک است و بلطف چشم­اندازی که گذشت زمان اجازه نگاه با فاصله را بما می­دهد.   

س: در متن این مکاتب فکری، گرایش­های اصلی کدامند ؟

خوبست که ما روی سه گرایش برشمرده در بالا تمرکز کنیم: جریان اصلاح “محافظه­کار”، “لیبرال” و “قرآنی”. 

گرایش محافظه­کار معمولا کمتر متون پایه را زیر سئوال می­برد، حتی زمانی که بتواند شماری از سنت­های نبوی را نقد کند، باز حریم میراث مکتوبِ پایه را حفظ می­کند. این گرایش بطورمثال در مورد روش نقدِتاریخی  یا ابزار و شیوه­های نوین پژوهشی در دانش­های زبانی نسبت به متن مقدس بسیار محتاط و بدبین است.  همان چیزی که درست بعکس گرایش لیبرال با ان مشکلی ندارد و بسادگی در آن ورود می­کند. بهترین مثال در این زمینه رساله مشهور محمداحمد خلف­الله (منتشره بسال 1951) است که مدعی است قصص قرآنی برگردانی از اثار بزرگ تخیلی ادبی است: این آثار مبتنی بر هیچ واقعیت تاریخی نیست اما الهام­بخش نوعی احساس یا حتی آگاهی به خواننده است.  

در سطح سنت­های بزرگ کلاسیک حقوقی هم همین نگاه جاریست، این اندیشمندان تلاش بر حفظ آنها یا دستکم بر زدن گریز و گشودن راهی­ند که بتوان حتی بخشی از این سنت­ها را معاصرت داد و یا با بکارگیری آنها را در متن جاری زمان دوام بخشید. به عنوان مثال همه تلاش طارق رمضان را در اثر او با عنوان “رفرم رادیکال”[10]  و یا کوشش طارق اوبرو را در اثر تازه او با هدف بازتاسیس نوعی الهیات جدید می­توان مشاهده کرد. مسلم این گرایش با نقدهای فراوان بویژه در اروپا روبروست، زیرا -چنانکه ما گفته­ایم- این مسئله یک “شکاف بزرگ” دایمی میان مسلمانان مقیدی که هنوز چندان به مقولات ساختارشکن درون­دینی عادت ندارند از یکسو،  و رسانه­های مسلطی که مدام القای بدگمانی و تردید نسبت به هرچیزی (نه فقط در برابر اسلام و حتی در زمان نوزایی و تجدیدحیات) می­کنند که بوی راست­کرداری دینی Orthopraxie می­دهد از سوی دیگر، ایجاد می­کند.            

و سرانجام گرایش ویژه “اصلاحگری قرآنی” – چنانکه نام آن نشان می­دهد و بروایت پژوهشگران آن، با ویژگی محوریت اساسی قرآن و طرد کمابیش صریح سنت نبوی، است. بهترین نمونه شایان ذکر در اینجا اثر “جمال البنا” متفکر مصری با عنوان “تجريد البخاری و مسلم من الأحاديث التي لا تلزم”[11] است که در آن او صدها حدیث را با موازین اجتهادی و حتی برپایه معیارهای تفسیری بیواسطه خود از قرآن، رد می­کند.  

س: اصلاحگران مسلمان چه نسبتی میان خود با روشنفکران مدرنیست برقرار می­کنند؟

نواندیشان مسلمان نسبت به روشنفکران مدرنیست، به اسلام به عنوان دینی عصری نگاه می­کنند که درعین حفظ برخی ارزشهای معاصر ما،  با پاسخ به پرسش­های اساسی از افق انتظارات اخلاقی، می­تواند الهام­بخش انسان امروزین باشد، و این تنها ویژگی نیست. مدرنیست­ها چنانچه وصف عنوانی آنها نشان می­دهد، برآنند که “مدرنیته” و/یا فکر “ترقی” جریان بلامنازع، عیار قطعی و مُدل مقـدر سراسر جهان اسلام است. این افراد تقریبا هیچگاه آرای مدرن را بخصوص در اروپا و آمریکا، حتی آرایی که شالوده آن ازسوی جماعت معروف به “پست مدرنیست” پاشیده است، نقد نمی­کنند. این همه­ی تفاوت دیدگاهی است که مثلا میان اندیشمند تونسی “عبدالمجید شرفی”  و نواندیشان دینیِ برشمرده بالا می­شود گفت. اما این حتی وجه ممیزه خوبی هم میان اندیشمندی چون “محمد ارکون” با روشنفکران مدرنیست و نواندیشان دینی است به این دلیل مختصر که ارکون هیچ­گونه هنجاری را نه از سوی “دین ترقی” و نه از سوی  اسلام به­مثابه دین نمی­پذیرد. چنانچه من هم در رساله دکتری­م آورده­ام بنظرم ارکون بنوعی جزمیت­گریزی خود را به “جزمیتی” مستقل بدل کرده است.[12]

س: مهمترین چالش­هایی که امروزه روشنفکران مسلمان با ان روبرو هستند، کدام است ؟ 

فراوان است، چالش­هایی که متاسفانه بازخوردها و رویارویی­های موثری از سوی نواندیشان دریافت نمی­کنند چرا که اغلب این چالش­ها در هیئتی فردی پراکنده ­است و حاملان آنها اتفاق­نظر هم ندارند و بالاخره جز در مواردی نادر، حتی نمی­توانند مخاطبان عام و انبوهی گردِ خود آورند. ساده بگویم، با چنین مشکلات متنوع و در سطحی دینی، باید ابتدا نسبت به سیطره منطق اسلام معاصر مقاومت ورزید. گفتمانی که در جهان اهل سنت با جان وهابیت سعودی از سالهای 1930 عجین و تفته شده است (بی انکه بتاریخ بلند این جریان عقیدتیِ پاگرفته در قرن 18 بازگردیم). درواقع، منطق تمام جریان­های اسلامی معاصر در جهان اهل­سنت یا با ملات وهابیت سعودی قالب زده شده (همان جریان بازگشت فقط به نصوص پایه، بدعت­ستیزی، توحید ربوبی/الوهی، بی­اعتبارسازی صوفیه، تمرکز بر میراث ابن­تیمیه و شاگرد او ابن­قیم و …)،  و یا اینکه بشدت زیر نفوذ و تاثیر این جریان شکل گرفته است حتی اگر امروز همچون اخوان­المسلمین رقیب آن باشد. باری، نواندیشان و اصلاحگران می­کوشند تا شالوده چنین منطق و گفتمانی را ازهم بپاشند و بالاتر و مشکل­تر از آن، آنها می­کوشند تا با استفاده از دستاوردهای علوم انسانی، بویژه شیوه­های نوی دریافت و تجربه زیست دیانتی نرم را مطرح کنند. اجمالا نوعی راه سوم !

در سطح سیاسی، آنها یک مبارزه مسالمت آمیز سه­بعدی را علیه سه نوع هژمونی پیش می­برند: چنانکه پیـشتر آوردم آنها هژمونی گفتمان اسلامیی را مورد نقد قرار می­دهند که از سوی موسسات سنتی جهان­اسلام نیز حمایت و تبلیغ می­شود (مثل جامع الازهر در قاهره که بمثابه دستگاه رسمی سانسور علیه همه آثاری عمل می­کند که متون پایه اسلامی را از مبنا مورد پرسش و نقد قرار می­دهند). آنها همچنین به گونه قاطع رژیم­های زورگوی جهان اسلام را مورد نقدوحمله قرار می­دهند و سرانجام اینکه آنها سیاستِ خارجی قدرتهایی را زیر سئوال می­برند که با صدای بلند و رسا مدافع ارزشها و کرامت انسانی­ند اما هم­زمان به دیکتاتورهای جهان­اسلام مشروعیت داده و آنها را پشتیبانی می­کنند: مظهر کامل این نوع برخورد، دفاع آشکار فرانسه از زین­العابدین بن­علی رییسِ سابق جمهوری تونس در اوج خیزش مردمی ابتدای سال 2011 بود.

در سطح روان­اجتماعی به تعبیر ما، آنها باید برای مردمی که مخاطب آنها هستند معتبر و موجه باقی بمانند، بی آنکه مبنای رسالت شالوده­شکن-شالوده­ساز میراثِ اسلامی خود را فروبکاهند. این ایجاد توازن بسیار شکننده گاه برای آنها بسیار گران تمام می­شود، بطورمثال در نمونه­های زیر: آینده شغلی (محمداحمد خلف­الله، یا نصرحامد ابوزید در مصر)، حیات و زندگی (محمد محمود طاها در سودان)، محبوبیت اجتماعی در میان مومنان (محمد­الطالبی در تونس و جمال­البنا در مصر) و محبوبیت رسانه­ای-سیاسی (طارق رمضان). شاید تنها کسی که در این میان توفیق نسبی بهتری داشته طارق اوبرو  امام مسجدی در بوردوی فرانسه است که توانسته با مدیریت یک مسجد، پایگاه اجتماعی خوبی در منطقه ایجاد کند.

یکی از راههای دیگر هنوز کم­آزموده نیز می­تواند ایجاد و تاسیس جمعیتی تازه از وفاداران باشد که از گفتمان مسلط اسلامی بریده­اند: مثل جریان نوپای مسلمانان ترقی­خواه آمریکایی که می­کوشد با هدایت شخصیتی مطرح چون امینه ودوود خود را در اروپا جابیندازد.                   

س: در میان رهبران سرشناس مسلمان از چه کسانی به عنوان مخالفان آشکار رادیکالیسم دینی می­توان یاد کرد؟     

پرسش مهمی است. مقصود شما از “رهبران مسلمان”، نمایندگان رسمی نهادها(مجامع)ی اصلیِ اسلام فراگیر (جهانی) در کشورهای اسلامی است؟ آنها خود بویژه درفشارند چرا که مسلم آنها هرخشونت کوری را محکوم می­کنند ولی مسئله اینجاست که متر و عیار دینداری آنها اساسا چندان از عیار دینداری گروههای مدعی جهاد هجومی دور نیست.  

تنها کاری که انها می­توانند بکنند بی­اعتبار سازی بازیگران جریانهای بسیار خشن است با اعلام این مطلب که انها سخنگوی مجاز و مشروعِ اسلام نیستند. اما حتی این هم مشکل ساز است چرا که در جهان اهل سنت هیچ­کس سخنگوی مجاز و نماینده مشروع اسلام نیست چرا که درحقیقت، برعکس اسلام شیعی، یک دستگاه روحانیت مشروع وجود ندارد.[13]

پیچیدگی ماجرا همین­جاست و فراموش نکنیم که تمامی جنبش­های اسلامی معاصر دقیقا با اقدام بنیانگذارانی پا به عرصه وجود گذاشتند که هیچ­یک در شمار علمای رسمی دین نبوده و هریک از انها شبه-خودآموختگانی مذهبی بودند (به عنوان نمونه حسن­البناء معلم بود، ابوالعلی مودودی روزنامه­نگار بود، سیدقطب ناقد ادبی بود، و حتی محمدابن عبدالوهاب پایه­گذار قرن هجدهمی وهابیت هیچگاه به عنوان عالمی رسمی از سوی معاصرین خود شناسایی نشد). 

نقش­آفرینان جریان “اصلاحگری اسلامی” سوای اختلافات­شان، به اعتقاد ما امروزه مجرا و باب­ رحمتی هستند که درعین اینکه به مردمان جهان اسلام امکان می­دهند تا میراث اسلامی خود را محترم دیده و مغتنم بشمارند، که امکان همسازی فرهنگی و مسالمت­آمیز همین مردم با بسیاری از دستاوردهای دمکراتیک جهان امروز را هم میسر می­سازند با این توجه مهم که آن دستاوردها هرگز نمی­تواند به دیانت این مردمان فروکاسته شده و یا دین این مردم بسود آن دستاوردهای دمکراتیک مصالحه شود.


[1] اصطلاح “جهادتهاجمی” حشو قبیح نیست، دستکم برابر انچه رسانه‌های مسلط و غالب اروپایی از اسلام به عنوان دین یا تمدن‌اسلامی کلاسیک، تحویل ما می‌دهند، این را نمی‌توان دریافت .

[2] قرآن و سنت نبوی ازنظر غالب اهل سنت 

[3] حتی اینها با نزدیکی به جریانهای محافظه‌کار اروپایی، ازجمله در این پیش‌فرض شریکند که آراء و اندیشه‌ها جهانی و عالم‌گیر نیستند و مهر و نشان ابدی خاستگاه خود را دارند (مثل اینکه دمکراسی انحصارا غربی است) و بنابراین نمی‌توانند مناسب تمدن‌های دیگری باشند.   

[4] حدیث نبوی “إِنَّ‌اللَّهَ یبْعَثُ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ عَلَى رَأْسِ كُلِّ مِائَةِ سَنَةٍ مَنْ یجَدِّدُ لَهَا دِینَهَا ” رک. به سنن ابوداوود، کتاب الملاحم، باب ما یذکر فی قرن المائه، شماره 4291

[5] رک. به

Ella Landau-Tasseron, « The “cyclical reform” : a study of the mujaddid tradition », Studia Islamica, 70 (1989), p. 79‒117

[6] برای روشن شدن مقصود باید به تحلیل ما درباره فرهنگ‌های عرب کلاسیک و معاصر زیرعنوان “اسلام در فرهنگ لغات عربی/فرانسه قرن 19 تا 21” در اثر زیر مراجعه کرد.

« L’islam dans les dictionnaires arabe-français, XIXe-XXIe siècles », dans L’islam dans les dictionnaires français (XVIIe-XXIe siècle), François Gaudin (éd.), Presses universitaires de Rouen et du Havre, 2018 (à paraître)

[7] Marshall G.S. Hodgson, The Venture of Islam, 3 vol., Chicago, University of Chicago Press, 1974.

[8] به اثری از من زیر عنوان “مدخلی بر گونه‌شناسی جریان‌های اصلاحگر در جهان اسلام” با نشانی زیر رجوع شود:

Steven Duarte, « Contribution à une typologie des réformismes de l’islam : les critères distinctifs du “réformisme islamique” », May 2016.  Arabica, Brill.

[9] دقیقا به همان معنایی که ما از یهود لیبرال یاد می‌کنیم.

[10] Tariq Ramadan, Islam: la réforme radicale : éthique et libération, Paris, Presses du Châtelet, 2008

[11] رک. به “تجرید البخاری ومسلم من الأحادیث التی لا تلزم” بیروت دارالانتشارالعربی، 2011

[12] رک. به ص 406 از تز دکترای استون دووارت در EPHE   Paris,با عنوان

 L’idée de réforme religieuse en islam depuis les indépendances, 2014. 

[13] این بمعنای فقدان سازمان بدیلی بجای نظام روحانیت نیست که متکفل همان وظایف مشابه باشد ولی وام گرفتن این تعبیر از “پیر بوردیو” بنظر مفید می‌رسد که دو سطح “دستگاه” appareil و “نهاد” institution   را ازهم تفکیک کنیم.