معرفی کتاب
«دولت-ملت و ساخت جنسیت، بدن و سکسوالیته: ایران، ترکیه و افغانستان»
[به هماهنگی] لوسیا دیرنبرگر و آزاده کیان
انتشارات Presses Universitaires de Provence
فرانسه، ۲۰۱۹
«گروگان: بدن و سکسوالیته زنانِ مستور در خدمت یک نظام تمامیتخواه و مدرن»: این توصیف میتواند عناصر اصلی و انتقادی کتاب «دولت-ملت و ساخت جنسیت، بدن و سکسوالیته: ایران، ترکیه و افغانستان» را که به هماهنگی و زیر نظر لوسیا دیرنبرگر و آزاده کیان، در سال ۲۰۱۹ و در کشور فرانسه به انتشار رسیده است، به خوبی معرفی نماید. این کتاب همانطور که در مقدمهاش نیز بیان شده، «انتظار میرود که بتواند خلأ علمی موجود در محتواهای فرانسویزبان را در مطالعات جنسیت و به خصوص در تحقیقات پیرامون کشورهایی که در تقاطع آسیا و خاورمیانه قرار گرفتهاند، پر کرده و تحلیلهایی درهمتنیده از ایدئولوژیهای ناسیونالیست قرن بیستم، پروژههای مدرنسازی بر اساس مختصات «غربی»، و تغییرات بزرگ سیاسی در ایران، افغانستان و ترکیه ارائه دهد» (ص. ۵). فصول این کتاب به شفافسازی این موضوع میپردازند که چگونه زنان، سکسوالیته آنها و بدنشان، به نام «رهاییبخشی»، به کام اهداف پروژههای ناسیونالیستی فرستاده شده، و ابژهانگاری و کالاییسازی شدهاند.
دیرنبرگر و کیان، در بخش مقدمه این کتاب با استفاده از چارچوبی نظری نشان میدهند که مفاهیم جنسیت، سکسوالیته، ملت و ناسیونالیسم در یکدیگر گره خورده و درهمتنیدهاند. آنها همچنین به بررسی سازه جنسیتزده ایدئولوژیهای ناسیونالیست میپردازند که در آنها «زنانگی، منفعل و مردانگی، فعال است» (ص. ۷). و همچنین در این ایدئولوژیها، ادعا میشود که «زنان و مردان با یکدیگر برابرند»، و «زنان، آزاد شدهاند». هدف علمی و اصلی این کتاب، مطالعه ساختار این ایدئولوژیهای ناسیونالیست است.
در مقدمه کتاب، که مقدمهای بسیار جامع است، به دو دلیل اصلی برای مطالعه این پروژهها در کشورهای مذکور اشاره شده است. دلیل نخست، لزوم [باز]شناسایی مرز باریک میان «آزادسازی» زنان و ابژهسازی سوءاستفادهگرانه از آنها است که دولت-ملتی را میسازد که «پدر» است؛ پدری که ملتی را میسازد که «پسر» خوانده میشود و وظیفه دفاع و صیانت از سرزمین یعنی «مادر» را دارد. دلیل دوم، لزوم و اهمیت شناخت این مسئله است که چگونه زنان، بدن آنها و سکسوالیتهشان در چارچوبهای ایدئولوژیک تعریف میشوند و تلاش میشود تا سنتزی میان زن «سنتی» که «به کار پروژههای مدرنسازی نمیآید»، و زن «مدرن» در جایگاه شهروند ارائه شود. از طریق این سنتز، آنتیتزی شکل میگیرد که بر اساس آن زنان در عین حال که «مدرن» هستند، باید «عفیف» هم باشند.
چهار فصل نخست این کتاب، پس از مقدمه، به ایران اختصاص داده شده است و به تحلیل و بررسی تغییر نقش زنان ایرانی در اوایل قرن بیستم و پس از آغاز اجرایی شدن پروژه مدرنسازی، دستیابی آنها به حق رأی، تأسیس مدارس دخترانه، و آغاز به کار انجمنها و نشریات زنانه، کشف حجاب و همچنین مشارکت زنان در امور سیاسی به عنوان نوعی «تکلیف دینی» میپردازد تا بدین ترتیب، این ناسیونالیسم ایرانی، «اسلامیزه» شده و رنگ و بوی اسلامی بگیرد.
سارا پارساپژوه، انسانشناس، در نخستین فصل از این قسمت، و در تحلیل مراسم عاشورا، از مراسمهای دینی بسیار مهم برای شیعیان که به منظور بزرگداشت امام حسین، دومین نوه پیامبر اسلام، و سومین امام شیعیان برگزار میشود، وضعیت متناقض عزاداری زنان «مدرن» را در این مراسم که سنتیترین و مهمترین مراسم دینی برای رژیم اسلامی به حساب میآید، نشان داده و تلاش میکند تا به توصیف تولید سنتزی موفق از زن ذکر شده بپردازد. زنی که در عین حال هم مدرن است و هم عفیف. این وضعیت، وضعیتی متناقض است چرا که معمولاً به زنان حاضر در این مراسم دینی توصیه میشود تا در پستوها (سپهر خصوصی) عزاداری کرده، و در اماکن غیرعمومی، بیصدا گریه کنند؛ پستوها و اماکن غیر عمومی، همان جایی هستند که در این جهانبینی، «زنان بدان تعلق دارند». هسته اصلی این فصل، زیرکانه در خطوط نخست آن، و به خوبی خلاصه شده است. در این چند خط آغازین، به یکی از بیانات رهبر ایران در سال ۱۳۹۴ ارجاع داده میشود که حضور زنان در دستههای عزاداری و حتی پشت دسته را «شایسته» ندانسته و به آنها توصیه میکند تا در «مجالس» خصوصی به عزاداری بپردازند و به هنجارها و محدودیتهای دینی و حجاب و عفاف احترام بگذارند (ص. ۴۹).
این در حالی است که زنان ایرانی، قواعد این بازی را با شرکت در عزاداریهای عمومی و در کنار مردان و با شمایل جدید حجاب و آرایش خود که برای رژیم اسلامی قابل پذیرش نیست و به همین دلیل آنها را «بدحجاب» میخواند، به هم زدهاند.
در فصل بعدی، یاسمن خواجهای، استاد مطالعات تئاتر، به بررسی مسئله حضور بدن زنانه در هنرهای نمایشی و همچنین فرایند زنانهسازی بدنها در این عرصه هنری میپردازد؛ او بر شناساندن هستی شخصیتی در نمایش متمرکز میشود که «زن است»، اما سانسور شده، وجود دارد، اما کنترل شده، و حاضر است اما، به زنجیر کشیده شده است. در فصل بعدی نیز، نازنین شاهرخی، جامعهشناس، از طریق مطالعهای تجربی، پدیده «آزادی محدودشده» پارکهای بانوان را در ایران، که به آنها «بهشت مادران» گفته میشود و زنان میتوانند در آنها «بدون دیده شدن، آزاد باشند»، مورد مطالعه قرار میدهد. این پارکها به منظور «پر کردن خلأ سرگرمیهای فرهنگی به منظور بهبود سلامت زنان» و البته به منظور جلوگیری از «گسترش شبکههای فساد اخلاقی»، آنطور که مسئولان اشاره میکنند، اختصاص داده شدهاند (ص. ۹۲).
سه فصل بعدی کتاب، به بررسی دولت-ملت و پروژههای ناسیونالیستی در کشور ترکیه میپردازند فرایند ورود زنان به عرصههای عمومی و سپس پروژه مدرنسازی و اجرای پروژه دولت-ملتسازی را مورد مطالعه قرار میدهند. الیف گوزداشولو کوچوکالیولو، استاد علوم سیاسی در فصل نخست این قسمت به بررسی نقش ادبیات ترک در فرایند ساخت دولت-ملت میپردازد؛ فرایندی که «زنان مدرنشده» در آن مشارکت میکنند؛ زنانی که با «زنان سنتی» به کلی متفاوتند. اما همواره سوژههای بیعاملیتند. پینار سالک، استاد علوم سیاسی، در فصل بعدی، به مطالعه سازه ملت ترک میپردازد که بر پایه «تولید و طبقهبندی» میان جنسها بنا شده و همچنین موانعی را که زنان در این کشور برای شکل دادن به یک جنبش فمینیستی، حتی در اتحاد با «چپگرایان» با آن مواجه بودهاند، مورد ارزیابی قرار میدهد. او در مطالعه خود، به شیرین تکلی، یکی از فمینستهای دانشگاهی ترک ارجاع میدهد که باور دارد که گروههای مبارزاتی چپگرا، کلیشهها و انتظارات هنجارمند و جنسیتزده جامعه را در خود بازتولید میکنند. این در حالی است که زنان انقلابی به این گروههای مبارزاتی میپیوندند تا با «گروگانِ دولت-ملت ترک» بودن/ شدن، مبارزه کنند و این را از همان آغاز، به عنوان یکی از اهداف خود به رسمیت شناختهاند (ص. ۱۲۲). فصل بعدی که به وسیله سارا گیلمت نگاشته شده، به تعارض و تنش میان دولت ترک و کردهای ساکن کردستان شمالی میپردازد. نویسنده در این فصل، این موضوع را بررسی میکند که چگونه دولت ترکیه، زنان کُرد جنگجو را به اتهام «دشوارسازی تشکیل ملت»، «خائنان» به جنسیت خود و پروژه ناسیونالیستی معرفی میکند.
فصول اختصاص داده شده به کشور افغانستان، با مقدمهای مفصل، به قلم آزاده کیان، استاد جامعهشناسی در دانشگاه پاریس هفت آغاز میشوند. وی در این مقدمه به تلاشها برای ساخت یک دولت-ملت افغان میپردازد. کیان در این مقدمه اشاره میکند که با بهرهگیری از مفهوم جنسیت، فرایند شکلدهی دولت-ملت و همچنین تعریف زنان در پروژه «آزادسازی»شان، بر کشف حجاب و آموزش دختران متمرکز بوده است. او در این مقدمه، تاریخچهای کامل از مدرنسازی و وارد کردن زنان افغان به جامعه در قرن نوزدهم و بیستم، با تخصیص مدارس به دختران، تأسیس نخستین بیمارستان مخصوص زنان افغان و همچنین نخستین انجمنهای زنانه، به خواننده خود ارائه میدهد. این مقدمه، به خوبی، عناصر لازم را برای پرداختن به فصل بعدی کتاب فراهم میآورد. در این فصل، اصلی تلسرین، به بررسی سوءاستفاده از حقوق زنان از سوی ایالات متحده آمریکا، پس از ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ میپردازد؛ سوءاستفادهای به منظور موجهسازی «جنگ علیه ترور» این کشور در افغانستان. او برای این کار، مجموعهای از فیلمهای هالیوودی و بازنمایی زن افغان در آنها را به عنوان «قربانیان» مردان افغان و مسلمان، که به وسیله مردان نظامی سفیدپوست آمریکایی «نجات مییابند»، مورد تحلیل و بررسی قرار میدهد.
به طور کلی، و به عنوان جمعبندی میتوان گفت که این کتاب، خلأ مد نظر خود را در محتوای علمی فرانسویزبان پر میکند و همچنین کارهای پیشینی را که قبلاً در تقاطع پایههای نظری درباره ناسیونالیسم و جنسیت، و با نگرش تاریخی و تجربی انجام شده بودند، کاملتر میسازد.
آنچه میتوانست این کتاب را با توجه به ظرفیت بسیار بالا قابل توجهش، جامعتر سازد، پرداختن به مباحثه روز میان دو جبهه متعارض درباره اسلام و مسئله زن است. یکی از این جبههها، اسلام را از اساس، سکسیست و مردسالار دانسته و زنان مسلمان را را ابژههایی تماماً تسلیم در اسلام بازنمایی میکند، و جبهه دیگر تلاش دارد تا از اسلامهراسی رایج در مناظرات اجتماعی حال حاضر جلوگیری کرده و بر واقعیت متکثر بودن زنان مسلمان، کسانی که اسلام بخش مهمی از زندگی روزمره آنهاست، تأکید ورزد. این مبحث، و ادبیات داخل در آن، اگرچه از زمینهای به زمینه دیگر متفاوت است، اما چه میان ایرانیها و چه در جامعه فرانسه، از اهمیتی اساسی برخوردار است و تنشهای نظری و عملی بسیاری را در سالهای اخیر به بار آورده است.