سینمای دینی؛ ژانر یا تمامیتخواهی؟
شهاب عموپور
آمیزش دین و هنر در یکدیگر، آبستن شدن دومین از نخستین، پیدایش فرزندان مکرم تا منفور، هم از دیرگاهِ تاریخ در هرکجای جغرافیای زمین مرسوم بوده، و هم از سدهی پیش و کمی بیش هنرهفتم خوابگاهی پر برق و زرق را برای این درهمتنیدن فراهم ساخته است. مشکل اما آنگاه پدید میآید که نرینهی داستان، مادینه را به تخت بندد که چارفصل عمر را فحلهگی کند و از دمادممعاملهی حتی گاه بی پیشکشی از مقدماتِ معاشقه، دست نکشد. مشکل؟ آری، مشکل! همان که در نظری زنجیرِ بایدِ ادیان است بر گردن غلام هنر و در نظری دیگر، نوردبام الهی. در یکی تمامِ زشت است و در دیگری کمالِ برکت و وصل نگارنده میکوشد با ارزیابی ساده از همین مفهوم مشکل در منظرهای رویاروی که در یکی مانع است و در دیگری هدف، آن را کلیدی کند برای پیجویی بحث در صحنی که در عنوان مطلب به آن توجه شده است، یعنی: کارکرد سینمای دینی در حد یک گونه {ژانر}، و یا تمامیتخواهی از سینما برای استفادهی ابزاری از آن به منظور فربهی دین، و سپس امتداد محتوم آن در حاکمیت بر سینما و سرانجام بر جانِ مخاطب کمال و نقصان، هژیری و پلشتی، نیکاختری و شقاوت از دغدغههایی همیشگیست که در تمهایی متنوع در محصولهای سینمایی همه کشورها بهکار گرفته میشود. این دغدغه سبب پیدایش درصدی قابلتوجه از فیلمنامههاییست که هر سال نوشته و مقابل دوربین میرود. از دمدستیترین گونهی آن، حتی میتوان فیلمهای پلیسی را نیز مثال زد که در سیر داستان، یک فرد قانونمدار چه در قالب کارآگاه یا شهروندمسئول در جستوجوی کشف حقیقت و محتملن رویارویی با نمایندهی شر که جانی، خلافکار و … است برمیاید. در پایان بر اساس جهانبینیِ مولف و کارگردان، این هژیر است که بر پلشت پیروز میشود و یا برعکس. کنون آیا میشود که همهی این بسته را در گسترهی دینی ارزیابی کرد؟ پاسخ نگارنده این است که اینها در گسترهای معنوی قابل به جمعاند چون دستکم خاستگاه اخلاقی دارند، حتی اگر نشود آنها را به دلیل نشانهنرفتن به یک دین خاص، بهطور ویژه به سینمای دینی منسوب کرد. حال آیا این معنوی بودن در تقابل با دینی بودن است؟ نگارنده سکوت میکند که علمای دین قاعدتن بگویند: خیر! لکن در امتداد آن است.
سینمای دینی به آن نرمی و لطافت که در پاراگراف بالا آمد و رفت، نبوده و نیست. بسا که هم گلدرشتتر آمده و هم سفتتر نشسته و دیگر برنخاسته. همین است که برای بسیاری مشکل آفریده تا به تقابل، تمسخر و گاه حذف آن نیز متمایل شوند. مشکلدارها کیستند و بیمشکلها کهاند؟
فرض کنیم که آقای شاتی، خانم تاتی را که در یک میکده به تسلی خلقالله مشغول است، بعد از یک دل نه صد دل عاشقشدن، به پابوس امامزادهای شیعی میبرد تا به درگاه حرم تنش را در زلال توبه بشوید و راهی جدید برایش بگشاید. در نخستین ورسیون فیلمنامه، تاتی منزه میشود و شاتی از آن پس به جای میگساری در محفل عمومی، دُردیکشِ خمرهی خانگی و خصوصیاش میشود. اگر از مخالفان دین بپرسیم، قاعدتن میگویند این نه یک سینمای دینی بلکه استفادهای مغشوش، مغلط و ابزاری است از دین. اگر هم معنویتی در آن یافت شود، بیشتر از برکهی سنت است که نوشیده، نه از چشمهی دین. در ورسیون دوم نه فقط خانم تاتی توبه میکند، بلکه در استراحتگاهی در مسیر بازگشت از امامزاده، چنان معجزهای مقابل آقای شاتی روی میدهد که او نیز تواب شده، شات عرق را برزمین میکوبد و چهبسا که از پس آن مرد خدا میشود و خدمتگزار مومنان. این سینمای دینی است؟ مخالفان دین حتما میگویند که این نمونهای از تربیون تبلیغاتی دین است در سینما. علمای دین اما قاعدتا از این دگردیسی شیطانی به الهی، هم تعبیر معنوی و هم اکیدا اسلامی خواهند داشت، گرچه یقینا آن را یک محصول دینی بیعیب در یک سینمای دینیِ بیعیب نمیپندارند که اگر میپنداشتند، در دوران شاه از این دست تولیدات کم نبود اما آنها هرگز کلیت سینما را برنتافتند و فاسدش خواندند و آثارش را هم، چون توقعشان از سینما و هنر دیگر است. این دیگر، همان کمالِ یکپارچگی است که دورتر باز به آن میپردازم
آنها که پس از استقرار جمهوری اسلامی، سینما را از خطر برچیدهشدن توسط نظام نجات دادند، دستاویزشان برای جلب نظر حاکمان وقت این بود که از سینما میتوان بهعنوان وسیله برای ترویج دین استفاده کرد. فضا آماده بود و چه جمعی از فیلمسازان سابق، چه برخی که هرگز از کنار یک پروژهی سینمایی عبور هم نکرده بودند به میدان آمدند و فیلمهایی با مضامین دینی در سیر تولید قرار گرفت. دین و انقلاب در تکمیلِ هم و به پشتوانهی حاکمان و عوامل، در تقابل با سینمای غیر دینیانقلابی و به حاشیه راندن و حذف آن برآمد.
از این منزل به بعد بیشتر میتوان به تاکیدات سینمای دینی اسلامی یکپارچهگرا پی برد. اگر در صحن محتوا بنگریم، چنین سینمایی اهل مماشات نیست. نه فقط در طراحی پرسوناژها و رویدادها، بلکه در رنگآمیزی فیلم شامل بر محیط، ظاهر افراد، موسیقی، رنگ، صدا و … نیز باید ظاهر اسلامی {شاید اینجا حتی بشود مدعی شد که تظاهر به اسلامی بودن} رعایت شود. جهان دینی سینما در این سیر، اهتمام بر یکسانسازی همراه با الگوافکنی دارد. افراد یا دیندارند و یا نه. اگر دارند علیاند و به سمت اعلی میروند. اگر ندارند، معیوباند و هر آینه گمان بر سقوط بیشتر میرود. جامعه و مظاهر آن یا اسلامیست و یا نه. اگر نیست که هیهات و اگر هست پس حتمن متعالیست و به سمت متعالیترتر میرود. اینجا ممکن است پرسش شود که خوب، باشد! ضررش کدام است؟ برای پاسخ باید صحنی دیگر را ورود کرد: تولید، عرضه، تکثیر و رانش.
صنعت سینمای ایران از یک الگوی اقتصادی باز پیروی نمیکند. اگر در هالیوود تجارت مسلک، به پشتوانهی مذهبی کارگردان، تهیهکننده، پخشکننده و یا دیگر فرضن فیلم دینمحور مصایب مسیح تولید میشود، در هنگام پخش باید به رقابتی آزاد با سایر تولیدها بنشیند. گرچه ممکن است که حسب سرمایهگذاری هنگفت، شهرت عوامل و ارتباطها، برخوردار از هزاران سالن سینما باشد، اما برای جلب نظر تماشاگر، حفظ سالنهای پرشمار و ادامه یافتن نمایش و به سود رسیدن، تابع قواعد بازار است. گفتم که در ایران اینگونه نیست چون از الفِ حمایت از ایدهی فیلمنامه، تا یای فروش آخرین نسخهی دیویدی فیلم به فلان نهاد در چند سال بعد نیز، تابع قواعدی دیگر است. سینمای ایران بر اساس الگوهای اروپایی سینمایی رانتی و نگاهپرور است، البته که برخلاف آنها هم هست، چراکه آنها در پرورش نگاه بر نگاهی ایدیولوژیکدینی متمرکز نشدهاند. هرچقدر در سینمای اروپا امکانات و سوبسید –بهویژه تولید- متوجه آثار مستقل، بدیع، اقلیتهای نادیده، حرفهای ناگفته و استعدادهای متفاوت است، در ایران اولویت مطلق با ایده و اثریست که در خدمت اسلام {تاریخ مطلوب اسلام، اسلام در پیوند با انقلاب، سپس جنگ، بعد نظام و بهتازگی در پیوندش با چکیدهی خاص نظام} باشد. این اولویت نه فقط در سرمایه و تولید بلکه در ارایه و پخش هم همان است و از سالنهای سینما تا پخش ویدیویی و کادو یا خرید اجباری دیویدی در نهادها را هم درمینوردد. در چنین سیری وقتی به هزینه تولید فیلم، سد ارزشیابی ارشادی، تعداد معدود سالن، هزینه بلیط و مشکلات اقتصادی جامعه هم توجه کنیم، میبینیم که کار سایر بخشها و تولیدکنندگان سینما چقدر دشوار میشود و این رقابت نابرابر به آن بخشی که به دنبال سینمای یکپارچه دینی است، چه توانی با تصاعدی ریشتری میدهد.
یک سوی رقابت شقاوت است اما سوی دیگرِ هر رقابتِ سالم ممکن است که تعهد بیاورد و دلدادگی و خلوص. این دوی آخری در تولید یک اثر هنری ممکن است حتی لازم هم نباشند، اما از دیگر سو ممکن است سبب پیدایش یک شاهکار شوند. درسینمای آمریکا معمولا شاهکارها را نوابغتکنیسینهایی تولید میکنند که عاشق ایدهشان بودهاند و بودجهی کافی هم به آنها داده شده، و در سینمای آسیا، اروپا و امریکای لاتین معمولا شاهکارها را نوابغمولفهایی تولید میکنند که دیوانهی ایدهشان بودهاند و پولی چندان هم در اختیارشان نبوده، و در سینمای ایران هرچه بیشتر پول میریزند که نابغهای شاهکاری اسلامی بسازد، کمتر میسور میشود، که حتی اگر نابغه باشد و تکنیسین درجه یک و مولفی بینظیر، دیوانهگیاش کار نمیکند چون او میخواهد حسب مقرر و پیشفرضِ دینی از درمانِ لازم به دردِ ملزوم برسد، نهکه دردش آمده و در جستوجوی درمان به داروخانهی دین رسیده باشد. این، خلوص اثر را میکاهد و تماشاگرِ هوشمند پیشتر از هرکسی در سالن تاریک سینما اصل درد را از بدل آن تمییز میدهد. میگویند که حتی درباره بهترین و کاملترین ساختههای سینمایی نیز تا زمانی که اولین واکنش تماشاگر بر آن دیده نشود، نمیشود تخمینی درست از شکست یا موفقیت آن داشت. یکی و فقط یکی از دلیل آن را نیز میزان صداقت مولف {نویسنده، کارگردان} با اثر و اثر با تماشاگر ذکر میکنند که البته تشخیص و تحلیلش امری بسیار پیچیده است. اما در اینکه تماشاگر بیش و پیش از هر دیگری میتواند این صداقت را تشخیص دهد و با اثر همدل شود یا آن را از خود براند، تردیدی نیست.
سیسیل ب دومیل یهودی تبار فیلم ده فرمان {پروردگار به موسی} را ساخت که بعد از قریب به 70 سال آن را بر اساس محاسباتی در رقابت با سایر آثار هنوز ششمین فیلم پرفروش تاریخ محسوب میکنند. مل گیبسون مومن مسیحی فیلم مصایب مسیح را ساخت که منتقد یهودیهای وقت هم بود و فیلم دهها برابرِ سرمایهاش فروخت و تبدیل شد به یکی از موفقترینِ تاریخ سینما. مصطفی عقاد سوری برای گرفتن مجوز ساخت فیلم رسالت {معروف به محمد رسولالله} پوستش نزد مفتیهای رادیکال مصری کنده شد و در حضیض بیپولی برای تامین بودجه تا نزد قذافی هم رفت و سرآخر نیز فیلم را نه با مجوز علمای اسلام بلکه با دل خود ساخت تا شد یکی از ماندگارترین تولیدات سینمای دینی. در ایران این سالها هم حسب بستر همیشه مهیای ایدیولوژیک، آبوتاب و بادوبرق و آفتابومه و پیادهوسوارِ ساختن فیلمی در مورد پیغامبر اسلام توسط یکی از کارگردانان بهنام فراهم شد، تا نتیجهاش بشود فیلمی که نه در تاریخ، که در دوران خود هم توفیقی نیافت. آیا آن همدلی تماشاگران همهی دنیا با فیلمهای برشمرده و این پسزدن داخلیِ فیلم اخیر، محصول همان وجود یا عدم صداقت مولف با اثر و اثر با تماشاگر است؟ نگارنده نمیداند اما میداند که درد، درد دین یا هرچه، اگر حاکمیتی، دولتی، سفارشی، هلدادنی و … باشد، درد نیست، محصولی که به درمان ارایه میشود نیز درمان نیست، که داروییست که داروگر حسب نسخه میپیچد و در سبد مشتری میاندازد و مشتری هم میگذاردش درون کمد حمام و چهبسا گاهگاه به تاریخ انقضایش هم نگاهکی نمیاندازد.
در جوار بیاثر شدن آثار تولیدشده در سینمای سفارشی و یکپارچهگرای دینی، میتوان گفت که در دهههای تازهتر، پیدایش ابزار ارتباطات جهانی و به تبع آن افزایش آگاهی، ارزش و ضدارزشهایی فراوان را جهانی کرده و نزد مخاطبان نشانده است. این خود دشواریهای دینیسازی –یقینا دینیسازی با میزان و تعبیر خودشان- را در سینمای ایران برای خطدهندهگان ارشد، بیش از پیش کرده است. برای روشنایی مسأله میشود سراغ همان مثال هژیر و پلشت و پلیس و خلافکار رفت. اگر بخواهیم در طراحی فیلمنامه با همان آیین همیشگی پیش برویم، باید خیر را در پلیس بنشانیم و شر را در خلافکار و داستان را طبق جهانبینی شخصی مولف به پیش ببریم. اما فرض کنیم که همین آیین قرار باشد در یک سینمای دینیِ تحت حاکمیت نظام اسلامی پیاده شود. پلیس، نه شهربان بلکه پلیس ارشاد باشد و سوی دیگر ماجرا دختری بیحجاب. پلیسِ خیر، حسب مسئولیت خیری که دین و حاکمیت تعیین کرده و در فیلمنامه نیز جاری شده، باید یقهگیر شر و نمایندهی آن یعنی دختر بشود و او را هدایت و یا دستگیر کند، تا متنبه و تبدیل به خیر و یا مجازات شود. در چند کشور چنین موازینی هنوز محل اعتبار و احترام دارد؟ آیا میشود در روزگار کنونی که طلب آزادی پوشش و سایر حقوق بشر بهواسطهی چرخش اطلاعات همهگیر شده و نفی آن با واکنشهایی شدید مواجه میشود، خلاف این ارزشهای جهانی فیلم ساخت و در انتظار بازخورد مثبت هم نشست؟ اگر بیست سال پیش بود و اینهمه امکان برای تماشای گزینههای دیگر نبود، شاید میشد، اما امروز چنین تصمیم و سرمایهگذاری جز حماقت نیست.[1] البته که راههای دور زدن هم بسیار است و از جملهی آن روش غیر مستقیم. بر فرض پرسوناژ یک خلافکارِ بلاتردید مثلا یک قاچاقچی را با ظاهر و آرایشاش طوری ترسیم میکنند که با ظواهر مورد پسند دین تطابق نداشته باشد. این در مورد پلیس دقیقا برعکس انجام میشود و با تکرار و تکرار و تکرار، پخش و پخش و پخش، موازین ذهن مخاطب دستمالی میشود.
مبارزه با استیلای سینمای یکپارچهگرای دینی به یکسو، اما برخی حتی کارکرد دین را در قالب یک ژانر که به رقابت با تولیدات سایر ژانرها بپردازد نیز برنمیتابند. عمده دلیل آن هم استفاده از دینهنر و ظرفیتهای آن برای تهییج و دستکاری احساسات، عواطف، ذهنیت، آرمان و شیوهی مخاطب است که همگی در نهایت در خدمت دین و در فاز پیچیدهاش در خدمت حاکمیت دینی و اهداف آن درمیاید. یک مثال بیرون از سینما برای روشنتر شدن، کارکرد نوای صادق آهنگران است در تهییج رزمندگان اسلام برای جانفشانی در راه امام سیزدهمِ شیعیان انقلابی ساکن ایران.
در نهی سینمای یکپارچهگرای دینی به نظر نگارنده نباید تردید کرد. گرچه که هنوز که هنوز است در ذیل حکومتی غیردموکراتیک چون نظام حاکم بر ایران بعد از چهل و خردهای سال باز بر طبل آن کوبیده میشود. این خاصیت را گریزی نیست، چون حاکمیت یکپارچهگرا را از چنین خصوصیاتی گریزی نیست که اگر بود، آنی نبود که هست. ایضا همه محصولاتِ چنین دوران هم اگر اثری بر مخاطب و محتملا جامعه بگذارند، گذرا است و ماندگار نخواهد شد. کارکردش در قابی دیگر درنهایت میشود مانند فیلمهای دوران نازیسم که بعد از سالیان سال صرفا جای کنکاش و تحلیل علمی و آکادمیک و روانی دارند، نه جای بازخوانی و ماندگاریِ و حکاکی بر جان و روح یک مردم. اما اینکه حضور سینمای دینی در مقام یک ژانر همردیف با دیگر ژانرها هم، با واکنش و نفی مواجه شود و حسب پرهیز از تاثیرات احتمالیِ تنفس دین در فضای هنر، از حضور و درکش ممانعت شود، این دیگر جای تامل و پرهیز دارد و بهنظر نگارنده، یک یکپارچهگرایی غیر دموکراتیک از سوی دیگرِ ماجرا است
پانویس:
[1] همین خود گواهیست بر اینکه چرا سردمداران نظامهای ایدیولوژیک و بهویژه از نوع مذهبیاش، با مفاهیم جهانی حقوقبشر و هر آنکه مبلغاش باشد، خصومتی بیش دارند